پشت پنجره / در شرم دیلمان / که متانت جنگلش بر خاک میریزد/ باتو میگریم / در پیراهنی از باران (همان:۳۴)
دستی از من / در آغوش آب / دستی، دور گردن باران است (همان:۱۱۲)
زیرا من / گیج این پارچهای بودم / و لب ریز چشم گل سرخ / زیرا به نجابت نور میمانی / به غرور کشیدهی باران (همان:۲۰۸)
۴-۱-۱-۳ سطح فکری philosophical level
بررسی سطح فکری هر اثر از یک نظر حساستراز سطوح دیگر است، زیرا سطح فکری هر اثر واکنشهای صریحتری نسبت به سبک و روشهای دیگر نشان میدهد. سطح فکری، کیفیت آثار ادبی را میسازد. نبوغ فردی ، نوع نگرش و تلقّی شاعر از محیط، اجتماع، سنّتهای زبانی و ادبی بر اساس سطح فکری و اندیشگانی شاعر رقم میخورد. نوع عاطفه و نگرش شاعر به جهان، میتواند در گزینش واژهها و مفاهیم، ساخت استعاره و تشبیه و شکل گیری مفاهیم کلی و جزیی موثّر باشد بنابراین اگر چه توجّه به سطح فکری نوعی عدول از سبک شناسی های ساخت گرا و شکل گرایانه است اما نمیتوان به آن چنان اهمیت داد تا محتوا از دست برود زیرا شکل و فرم ، ماهیت خود را از عاطفه و اندیشه میگیرد به عنوان مثال اگر شاعری مرگ اندیش باشد بی گمان در نوع ساخت ادبی اثرش موثّراست، در مقابل اگر شاعری شادی گرا باشد مفاهیم دیگری در اثرش شکل میگیرد که به تبع آن، برساختهای ادبی و زبان تأثیر گذار است .
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در بررسی یک اثر از لحاظ فکری مسائلی مطرح میشود مثل : «آیا اثر درون گرا و ذهنی (subjective) است یا برونگرا و عینی (objective)؟ با بیرون و سطح پدیدهها تماس دارد و یا به درون و عمق پرداخته است؟ شادی گراست یا غم گرا؟ خردگراست یا عشق گرا (عرفانی)؟ چه فکر خاصی را تبلیغ میکند؟» (شمیسا، ۱۳۷۲ : ۱۵۷- ۱۵۶). نویسنده بدبین است یا خوش بین؟ تلقی او نسبت به مباحث مرگ، زندگی، عشق و جهان چگونه است؟
۴-۱-۱-۳ -۱ جهان بینی اشعار نجدی
دید تازهی بیژن نجدی به طبیعت، انسانها، اشیا و دنیای اطرافش به نحو برجستهای با تجربههای شخصی او عجین شده و ایجاد تصاویری کرده که از ذهن خلّاقش خبر میدهد. او در حالی که کاملاً هشیارانه پیرامونش را مدنظر گرفته به کشف ارتباطهای پنهان عناصر میپردازد. در حقیقت میان تصاویری که در ذهن او نقش میبندد و تصاویر واقعی نمیتوان حد فاصلی قائل شد. نجدی برای ساخت تصاویر، دخل و تصرّفی در حقیقت امور نکرده، بلکه در پر رنگ نشان دادن زوایای مختلف تصاویری کوشیده که در مقابل چشم همه حضور دارند اما کمتر به آنها توجهی شده است. در فضای اشعار نجدی ،همواره موقعیت درون متن فضای بیرون را تازه و گرم نگه میدارد و در آن آدمها، حضوری جدّی و محوری دارند، از طرفی عناصر زبانی و حسّ شاعرانگی، دستمایه ی دیگری است که نجدی را به ایستگاههای تازهای از دغدغههای انسان میکشاند .گاهی نیز او با ارائه ساختاری غیرمتعارف و در آمیختن واقعیت و تخیل، مخاطب را سرگردان و بهت زده از ابتدا به انتها و از انتها به ابتدا میفرستد تا همواره درجست و جوی حقیقتی موهوم و دست نیافتنی باشد.
نگرش بیژن نجدی به جهان همچون دیدگاه رئالیست، سوررئالیست و پست مدرن به جهان اطراف است و بیشتر اشعارش مخصوصاً در داستانهایش از این سه شیوه نشأت گرفته است .از مواد مرام نامهی سوررئالیسم به خوبی میتوان دریافت که بنیان گذاران این مکتب، در اندیشهی رهایی انسان از هر نوع اسارت بودهاند و همچنین متذکر میشود که دو حالت ظاهراً متناقض، رؤیا و واقعیت در آینده به یک نوع واقعیت مطلق – یک فرا واقعیت – مبدّل خواهند شد. نجدی به این اصول کاملاً واقف بوده و خود را از جهان اطرافش جدا نمیداند. او با به کارگیری مظاهر طبیعت با بسامد بالا، دید مثبت خود را نسبت به جهان ابراز میدارد مظاهری همچون آب، زمین، خاک، درخت، برگ، دریا، رود، گل و…که در آثار نجدی میدرخشند نشان از واقع گرایی دارند و دیدگاه او به جهان و طبیعت.
مه / جنگل / رودخانه میآید / با درختی افتاده روی آب (نجدی،۸۰:۱۳۸۰)
قلعهای که در خیال بافی ماهیهاست / آب است و آفتاب آبی درون آب (همان:۶۸)
میدانیم بر نصفالنهار خشک / پشت به باران رنجیده از من و تو / و درختانی که برگ برگرداندهاند از ما (همان:۱۴۱)
قطار و ترن / و رود و رودخانه و دریاچهها و آب / رؤیای ماهی نیست (همان:۱۴۲)
بر زمین/ بر خاک مزرعه/ من پوستم را در وسوسهی روییدن برنج/ مثل آب ریختم (همان:۱۶۸)
درخت میکارم/ زمینش میدهد ریشه / بهارش، برگ / و برهنهاش میکند پاییز (همان:۱۸۹)
۴-۱-۱-۳-۲ زمان و جلوه های آن در اشعار نجدی
سال، ماه، هفته و روز کمیتهای زمان را و پیری، جوانی، ایّام و عمر، کمیت و کیفیت زمان را مدنظر قرار میدهند. پیکان زمان به سوی آینده است و آینده همان شمارهی معکوس به سوی مرگ است. حضور زمان در لحظات سهگانۀ گذشته، حال و آینده، انسان را همیشه در سه عرصه قرار میدهد:
گذشته، همان حافظه است و حال، امکانی است که هر لحظه به گذشته تبدیل میشود و آینده پیمانی است که انسان با مرگ میبندد. گذشته، حال و آینده، اگرچه به ظاهر نمیتوانند در انسان با هم ظهور یابند، امّا در حوزهی روان و تخیّل میتوانند در کنار هم قرار گیرند. تحوّل و تأثیر زمان در اشعار نجدی، خود را در کلمات و واژگانی گسترده نشان میدهد.تلفیق فضای رئالیستی و سوررئالیستی در آثار او آنچنان درهم و با هم است که منجر به ایجاد نوع و گونهی خاص خود میشود. گسست های زمانی و مکانی، برگشت های ناگهانی و درهم به فضا و اتمسفر قبلی، وهم آلودگی اثر و … باعث شده که با هر بار خواندن آن، دنیایی نو و تازه پیش روی ما قرار گیرد. پرسوناژهایی که در گذشته و آینده در نوسان اند و با زمان حال در جدال؛ جدالی خاموش و بی صدا. نجدی در آثار خود به جزئیات اهمیت ویژهای میدهد و همان اجزا را آن قدر بزرگ و پررنگ و محکم تصویر میکند که به کلّیتی تام در اثر بدل میگردد . نجدی به فرهنگ عامه، رسوم و مراسم کهن منطقهای_ ایرانی نیز نظر داشته و در آثارش از آن بهره جسته و بر آن تأکید دارد. او در پی ادبیات بومی_اقلیمی نیست، اما رنگ و بوی منطقهی جغرافیایی خود را در اثرش گنجانیده و با آن پیش میرود.
توفیق بیژن نجدی در تصویر سازی را میتوان ناشی از دارا بودن احساس لطیف و کنجکاو، علاقه و عشق وافر به طبیعت و اشیای اطرافش، قدرت برقراری ارتباط بین زبان روزمره و زبان لطیف طبیعت و توانایی نزدیک کردن محتوا و ساختار در جهت ارائه تصاویر بهتر دانست و با تعمّق بیشتر میتوان دریافت که اغلب تصاویری که در وهلهی نخست بسیار بدیع و بکر به نظر میرسند و مخاطب را متحیّر میکنند بر مبنای صناعات ادبی شناخته شدهی زبان فارسی ساخته شدهاند گرچه نباید این نکته را نادیده بگیریم که نجدی برای ساخت تصویر، صناعات ادبی را از زاویهی تازه مورد استفاده قرار داده و فنون کهن ادبی را با نگاهی نو به کار گرفته است . در حقیقت میتوان گفت او دید تازهای نسبت به محیط پیرامونش داشته که همراه نگاه کنجکاو و جستجوگرش منجر به کشف ارتباطهای موجود، اما پنهان از نظرها شده وبا استفادهی دیگرگونه از فنون و صنایع ادبی تصاویری خاص و به یاد ماندنی آفریده است. نجدی گذر زمان را به اشکال مختلف ماه، سال، پیری، جوانی، کودکی و مرگ در اشعار خود گنجانده و آنها را باور دارد و به نوعی با اشعارش عجین و سرشته شدهاند. او به زندگی بعد از مرگ نیز یقین و باور دارد و آن را جزء لاینفک زندگی خویش میداند. در شعر زیر که وصیت نامهی او نیز محسوب میشود ناب بودن اندیشه و کلام او را درک میکنیم.
«وصیت»
نیمی از سنگها، صخرهها، کوهستان را گذاشتهام
با درّههایش، پیالههای شیر
به خاطر پسرم
نیم دیگر کوهستان، وقف باران است
دریایی آبی و آرام را
با فانوس روشن دریایی
میبخشم به همسرم.
شبهای دریا را
بی آرام و بی آبی
با دل شورههای فانوس دریایی
به دوستان دور در دوران سربازی
که حالا پیر شدهاند.
رودخانه که میگذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب پیراهنت شود تمام تابستان
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید، ششدانگ
به دانههای شن، زیر آفتاب
از صدای سه تار من
سبزسبز پارههای گلاب و گذاشتهام
روی رف
یک سهم به مثنوی
دو سهم به «نی» بدهید
و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من