از آنچه گفته شد روشن میشود که تئوری اتکینسون قادر است به دقت گرایش افراد را به سوی درجات متوسط موفقیت بین افراد موفقیتگرا و شکستگرا تشخیص دهد علت اینکه نتایج تحقیقات درباره کارایی افراد مشخص نبوده، میتوان آن را تا اندازهای مربوط به کیفیت پیچیدگی دانست. بالاخره گرچه صحیح نیست بگوییم این مدل تئوری، فقط در شرایط رقابتانگیز اجتماعی دارای اعتبار میباشد، معهذا بیشتر تحقیقاتی در شرایط انگیزه پیشرفت را اندازهگیری کردهاند که تا اندازهای رقابت در میان بوده است. در شرایطی که رقابت شخص با خودش بوده نه با اجتماع، نتیجه مشابه به دست نیامد. (همان).
۲-۷-۶- نظریه انگیزه پیشرفت مککلهلند[۴۱]
دیوید کلارنسمککلهلند، علاقهمند به رشد انگیزه پیشرفت و پیامدهای اجتماعی آن بود. او در اصل به علت علایق نظری به موضوع شخصیت و سازوکارهای فرافکن، کار خود را در زمینه نیاز به پیشرفت آغاز کرد. مککلهلند در این زمینه چندین فرضیه بیان میکند:
۱- افراد از لحاظ درجهای که پیشرفت را تجربهای رضایتبخش تلقی میکند با هم تفاوت دارند.
۲- افرادی که نیازمند به پیشرفت زیاد هستند، موقعیتهای زیر را ترجیح میدهند و در آنها سختتر به کار میپردازند تا افرادی که نیاز به پیشرفت کمی دارند.
الف) موقعیتهای مشتمل بر مخاطره متوسط: در مواردی که مخاطره اندک باشد احساسات مربوط به پیشرفت در حداقل خواهد بود و در مواردی که مخاطره بسیار احتمالاً پیشرفت حاصل نخواهد شد. بنابراین آنها بیشتر موقعیتهای مخاطرهآمیز متوسط را ترجیح میدهند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ب) موقعیتهایی که در آنها مسئولیت فردی فراهم میشود: شخصی که گرایش به پیشرفت دارد، میخواهد مطمئن گردد غیر از برایپیشرفتش امتیاز نگیرد.
۳- از آنجا که این سه نوع موقعیت در نقش کارآفرینی یافت میشود، افرادی که نیاز بسیار برای پیشرفت دارد به نقش بازرگانان کارآفرین به عنوان حرفهای که مادامالعمر جلب میشود (خداپناهی، ۱۳۷۶).
مککلهلند همچنین علاقمند به پژوهش در مورد چگونگی پیدایش انگیزه بود ولی اعتقاد داشت که پیدایش انگیزه پیشرفت در افراد به شیوههای تربیتی والدین برای تربیت فرزندانشان به کار میبرند بستگی دارد (باقری، ۱۳۸۴). مککلهلند با بررسی بحثهای سنتی که تلاش میکردند پیدایس و سقوط تمدنها و الگوهای رشد تمدنها و الگوهای رشد اقتصادی را توضیح دهد به این نتیجه رسید که سازهای روانی که همان سطح انگیزش اجتماعی کلی مردم جامعه میباشد. کمتر از سهم شایستهی خود مورد توجه قرار گرفته است. به عقیدهی او تفاوت در سطح انگیزه برای پیشرفت تا حد زیادی مسئول الگوهای رشد و سقوطی اقتصادی بوده است. وی در مجموعه مطالعه منحصربهفردی برای اثبات پیشنهاد خود تلاش کرد. برای نمونه در یکی از پژوهشهای اولیه به بررسی تمدن باستانی یونانیهای آتن میپردازد.
به طور کلی چنین فرض میشد که پیشرفت آتن، ناشی از توسعه اقتصادی بوده است. مککلهلند استدلال میکند که عکس آن نیز درست است یعنی سطح انگیزش پیشرفت، جوی روانی به وجود میآورد که این امر توسعهی اقتصادی بعدی را برای مرم آتن ممکن ساخت (مصدق، ۱۳۷۳).
تحقیق مککلهلند و همکاران او بعدها برروی سه نیاز متمرکز شد. نیاز به پیشرفت، نیاز برای پیوستگی و نیاز برای قدرت. نیاز به پیشرفت و تمایل افراد برای دسترسی به اهداف و نشان دادن شایستگی، تسلط و اقتدار آنها را منعکس میکند. افرادی که نیاز به پیشرفت در آنها بالاست تمام تلاششان را جهت تسریع انجام کار و انجام تمام و کمال آنها مصروف میدارد. نیاز برای پیوستگی معادل نیاز به عشق و تعلق مازلو است. این نیاز تمایل به تعامل اجتماعی عشق و عاطفه را توصیف میکند نیاز به قدرت منعکس کننده قدرت کنترل شخص بر کار خود و دیگران است. مککلهلند بیش از هر محققی به بررسی انگیزه پیشرفت پرداخته است. روش تحقیق وی در این زمینه به کارگیری آزمون اندریافت موضوع (تی. ای. تی. مورای) بوده است به نظر او انگیزه پیشرفت وقتی در کار است که شخص در فعالیتهای خود معیار ممتازی را الگو قرار دهد و یا در پی موفقیت باشد.
۲-۸- پیشینه تجربی
۲-۸-۱- تحقیقات داخلی
شکربیگی / یاسمینژاد(۱۳۹۱) در پژوهش خود با عنوان مقایسه سبکهای فرزندپروری خانواده، عزت نفس و سلامت عمومی نوجوانان پسر بزهکار و عادی در کرمانشاه از پرسشنامه های سبکهای فرزندپروری بامریند، عزت نفس آیزنکو سلامت عمومی استفاده کرده بودند، نتایج نشان داد که بین و جوانان بزهکار و عادی از نظر سبکهای فرزند پروری زورگو یا نه ومقتدرانه تفاوت معنیداری وجوددارد. بدین معنی که نوجوانان بزهکار بیشتر متعلق به خانواده های زورگوبودند. همچنین بین عزت نفس نوجوانان بزهکار و عادی تفاوت معنیداری بدست آمد و بزهکاران به طور معنیداری عزت نفس پایینتری داشتند. یافتهها حاکی از آن بود که بین سلامت عمومی نوجوانان عادی و بزهکار تفاوت معنیداری بدست آمد.
زارعی(۱۳۸۹) در پژوهش خود با عنوان بررسی رابطه بین شیوههای فرزندپروری والدین با ارتکاب نوجوان به رفتارهای پرخطر بر اساس مقیاس کلونینگر به این نتیجه میرسد که بین شیوه فرزند پروری آسان گیرانه والدین و خرده مقیاس اجتناب از آسیب در مقیاس رفتار پرخطر کلونینگر در سطح معناداری ۰۳۵/۰ و بین شیوه فرزندپروری دموکراتیک والدین و خرده مقیاس طهور و نوآوری در آزمون رفتار پر خطر کلونینگر در سطح معناداری ۰۲۲/۰ رابطه وجود دارد. همچنین شیوه فرزندپروری اقتدار-منطقی و خرده مقیاس پاداش اجتماعی در مقیاس رفتار پرخطر کلونینگردرسطح معناداری ۰۲۷/۰ نیز باهم رابطه دارند.
حسینینسب و همکاران (۱۳۸۹) در مقالهای به بررسی رابطه شیوه های فرزندپروری با خودکارآمدی و سلامت روانی دانش آموزان پایه دوم دبیرستانهای شهرستان مهاباد پرداخته است. یافتههای تحقیق نشان داد که بین خود کارآمدی دانش آموزانی که والدین آنها شیوه های فرزندپروری متفاوتی داشته اند، تفاوت معنی داری وجود دارد. سلامت روانی دانش آموزانی که شیوه های فرزندپروری متفاوتی را تجربه کرده اند، بصورت معنی داری باهم تفاوت دارد. بین سلامت روانی و خود کارآمدی رابطه مثبت و معنی داری وجود دارد. بین سلامت روانی دانش آموزان دختر و پسر تفاوت معنی داری وجود ندارد. شیوه فرزندپروری دانش آموزان با توجه به رشته تحصیلی آنها متفاوت است. خودکارآمدی دانش آموزان در رشته های مختلف متفاوت نمی باشد. دانش آموزانی که در رشته های مختلف تحصیل می کنند از نظر سلامت روانی تفاوت معناداری باهم ندارند. بین دانش آموزان دختر و پسر از نظر خود کارآمدی تفاوت معنی داری وجود ندارد.
حیدری و همکاران (۱۳۸۸) پژوهشی با عنوان بررسی تاثیر شیوه فرزندپروری ادراک شده و جنس بر خود ناتوان سازی انجام دادهاند که در آن به این نتایج دست یافتهاند که خود ناتوانسازی رفتاری و کلی در سبک فرزندپروری استبدادی به طور معناداری بیشتر از سایر سبک های فرزندپروری است. سبک فرزندپروری و جنس نیز دارای رابطه تعاملی هستند. خود ناتوان سازی ادعایی در سبک فرزندپروری مقتدرانه در دختران بیشتر از پسران است و در سبک فرزندپروری استبدادی خود ناتوانسازی ادعایی در پسران بیشتر از دختران است. نتایج نشاندهنده اهمیت تاثیر محبت و کنترل در روابط والد ـ فرزند بر خود ناتوانسازی است.
سیفیگندمانی و همکاران (۱۳۸۸) پژوهشی با عنوان سنخشناس یفرزندپروری خانواده و تاثیر آن بر اضطراب و افسردگی نوجوانان پسر انجام داده که تحلیل یافتههای آن نشان میدهد داشتن حداقل یک والد مقتدر و یا پدر و مادری هر دو آسانگیر، نتایج بهتری را برای نوجوانان در پی دارد. درمقابل بیاعتنایی هر دو والد ضعیفترین سنخ از نظر پیامدها برای نوجوانان است و در سنخهای دربرگیرنده یک والد بیاعتنا، بیاعتنایی مادر نتایج نامطلوب تری دارد. نتیجه تحقیق نشان میدهد که افسردگی و اضطراب پایینتر حاصل اعمال پذیرش و کنترل مطلوب هر دو والد یا حداقل یکی از آنها بر نوجوان و یا همسانی والدین در سبکهای فرزندپروری است و پیامدهای نامطلوبتر حاصل حداقل کنترل وپذیرش و یا تضاد آشکار پدر و مادر است.
رضایی و خداخواه (۱۳۸۸)در پژوهش خود با عنوان رابطهی بین سبکهای فرزندپروی و باورهای معرفتشناسی با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان که با هدف بررسی رابطه بین سبکهای فرزندپروری و باورهای معرفتشناختی با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان انجام شد. جامعه پژوهشی شامل کلیه دانشآموزان دختر سال سوم متوسطه دبیرستان شهر تبریز بود که از میان آنها ۳۸۰ نفر با بهره گرفتن از فرمول کوکران به روش نمونهگیری تصادفی چندمرحلهای به عنوان نمونه آماری انتخاب شدند. روش تحقیق با توجه به هدف پژوهش، توصیفی (غیرآزمایشی) از نوع همبستگی است. برای جمع آوری اطلاعات از آزمون باورهای معرفتشناسی شومر (۱۹۹۰)، آزمون سبکهای فرزندپروری بامریند (۱۹۷۶) و برای پیشرفت تحصیلی از معدل کتبی سال سوم دانشآموزان در خردادماه استفاده شد. دادههای پژوهش با بهره گرفتن از آزمونهای همبستگی پیرسون و رگرسیون چندگاه تحلیل شدند. نتایج نشان داد که بین باورهای معرفتشناسی «دانش ساده/ قطعی» و یادگیری سریع/ ثابت و پیشرفت تحصیلی رابطه منفی و معنیداری وجود دارد. رابطه بین سبک مقتدرانه با دانش ساده/ قطعی مثبت و معنیداری ولی با باورهای معرفتشناختی یادگیری سریع/ ثابت منفی و معنیدار بود. رابطه سبک مستبدانه با دانش ساده/ قطعی و یادگیری سریع/ ثابت مثبت و معنیدار بود. رابطه سبک سهلگیرانه با یادگیری سریع/ ثابت مثبت و معنیدار بود. رابطه سبکهای فرزندپروری با پیشرفت تحصیلی معنیدار نبود. از بین باورهای معرفتشناختی و سبکهای فرزندپروری متغیرهای یادگیری سریع/ ثابت و دانش ساده/ قطعی بیشترین سهم را در پیشبینی پیشرفت تحصیلی داشتند.
تنهایی رشوانلو (۱۳۸۷) در پژوهشی به بررسی رابطهی ادراک از سبکهای فرزندپروری با پیشرفت تحصیلی پرداخته است. به منظور انجام این بررسی، ۳۳۷ دانشآموز دختر و پسر رشته ریاضی دبیرستانهای شهر بجنورد با روش نمونهگیری تصادفی چندمرحلهای انتخاب شده اند و به مقیاس ادراک شیوه والدین گرولینک و همکاران و مقیاس انگیزش تحصیلی ولرنر و همکاران پاسخ دادند. شاخص پیشرفت تحصیلی در این تحقیق معدل پایان سال بود که از کارنامه دانشآموزان استخراج گردید. نتایج تحلیل دادهها نشان میدهد که معدل با دادههای این پژوهش برازش مناسبی دارد. تأثیر مستقیم حمایت از خودمختاری و گرمی والدین و انگیزش خودمختاری تحصیلی بر پیشرفت تحصیلی معنادار بود. اما درگیری والدین تأثیر مستقیم و معناداری بر پیشرفت تحصیلی نداشت. از میان این متغیرها انگیزش خودمختار تحصیلی بیشترین اثر مستقیم را بر پیشرفت تحصیلی داشت.
بهرامی و همکاران (۱۳۸۶) پژوهشی با عنوان رابطه الگوهای فرزندپروری با میزان علائق روانی و موفقیت تحصیلی انجام داده و در آن به مطالعه رابطه الگوهای فرزندپروری با سلامت روانی و موفقیت تحصیلی فرزندان مورد بررسی قرار گرفته است، این پژوهش به روش همبستگی انجام شده و در آن رابطه بین متغیرها مورد بررسی قرار گرفته است. تعداد چهارصد نفر از دانشآموزان سال سوم راهنمایی منطقه چهار، شامل دویست دختر و دویست پسر که به طور تصادفی انتخاب شده بودند به آزمون ۲۸ سؤالی سلامت روانی گلابرگ پاسخ دادند چهارصد مادر این دانشآموزان به آزمون الگوهای فرزندپروری بامریند پاسخ دادند. دادههای بدست آمده با روش آماری تحلیل واریانس و تحلیل رگرسیون مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. نتایج نشان داد سلامت روانی و موفقیت تحصیلی در بین فزرندانی که با الگوی قاطع و اطمینانبخش تربیت میشوند بیش از سلامت روانی و موفقیت فرزندانی بود که با الگوی استبدادی یا سهلگیرتر تربیت شده بودند.
عابدی و عریضی (۱۳۸۶) در پژوهش خود به بررسی رابطه بین انگیزش پیشرفت تحصیلی دانشآموزان دوره متوسطه شهر اصفهان با ویژگیهای خانوادگی آنان میپردازند. هدف آنان از انجام تحقیق، تبیین رابطه و سهم نسبی هر یک از متغیرهای خانوادگی در تبیین انگیزش پیشرفت تحصیلی است. به همین منظور ۱۸۰ نفر آزمودنی به طور تصادفی از جامعه دانشآموزان دوره متوسطه آموزش و پرورش شهر اصفهان انتخاب و مورد مطالعه قرار گرفتند. نتایج بدست آمده حاکی از آن است که از بین عوامل خانوادگی مرتبط با انگیزش پیشرفت تحصیل، انتظار والدین از موفقیت فرزندان ۲۸%، شیوهی فرزندپروری مقتدرانه ۲۶/۰ و ساخت خانواده (مدرنهای طبیعی در خانواده) ۱۶/۰ تبیینکننده انگیزش پیشرفت تحصیلی هستند.
باقرپناه (۱۳۸۴) در بررسی رابطهی بین شیوههای فرزندپروری با انگیزه پیشرفت تحصیلی و افسردگی دانشآموزان مقطع متوسطه شهرستان اسلامآباد در سال (۸۳-۸۴) به تعیین رابطهی شیوههای فرزندپروری با انگیزه پیشرفت پرداخته است. محقق برای این کار از روش نمونهگیری به صورت تصادفی منظم استفاده کرده است. روش پژوهش، روش زمینهیابی و غیره آموزشی است که در داخل این روش از روش همبستگی استفاده می کند. برای جمع آوری داده از سه ابزار استفاده نمود. آزمون وینتر بانتون برای شیوههای فرزندپروری، آزمون هرفس برای انگیزهی پیشرفت. آزمون بک برای افسردگی و معدل برای پیشرفت تحصیلی به کار رفت. طرح پژوهش در این تحقیق چهار متغیر به نام شیوه فرزندپروری انگیزه پیشرفت تحصیلی و افسردگی مورد مطالعه قرار گرفت. و برای تجزیه و تحلیل آماری آن از روش ضرایب همبستگی پیرسون چندمتغیره و تفکیکی استفاده شد.نتایج تحقیق نشان داد که بین شیوههای فرزندپروری دموکراتیک با انگیزه پیشرفت و پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت و با افسردگی رابطه منفی وجود دارد. همچنین بین شیوههای دیکتاتوری و سهلگیرانه با افسردگی رابطه مثبت و با انگیزه پیشرفت تحصیلی رابطه منفی وجود دارد.
مهرافر و شهرآرای (۱۳۸۱) پژوهشی با عنوان بررسی رابطه نگرش نسبت به شیوههای فرزندپروری با پیشرفت تحصیلی در دانشآموزان پسر پایه چهارم ابتدایی انجام داده و در آن هدف را بررسی رابطه بین نگرش نسبت به شیوههای فرزندپروری مادر (اقتدار منطقی، استبدادی، آزادگزاری) با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان پسر پایه چهارم ابتدایی عنوان نموده اند. بدین منظور ۳۹۸ نفر از دانشآموزان پسر پایه چهارم ابتدایی و مادران با سواد آنها در منطقه هفده آموزش و پرورش تهران به عنوان نمونه تحقیق انتخاب شدند. تجزیه و تحلیل دادهها با بهره گرفتن از رگرسیون چند متغیرهی گام به گام آشکار کرد که بین نگرشهای شیوههای فرزندپروری مادر (اقتدار منطقی) و پیشرفت تحصیلی (معدل کل، نمره علوم) رابطه مثبت وجود دارد و بین نگرش نسبت به شیوههای فرزندپروری مادر (استبدادی) و پیشرفت تحصیلی (معدل کل و نمره علوم، نمره ریاضی) رابطه منفی معنیداری مشاهده نشد.
پژوهشی توسط باقری (۱۳۷۲) تحت عنوان بررسی شیوههای فرزندپروری با انگیزه پیشرفت و رابطه متغیر اخیر با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان پسر دورهی راهنمایی اهواز انجام شد. نتایج بدست آمده نشاندهندهی وجود همبستگی حتی معنادار بین شیوههای فرزندپروری با انگیزه پیشرفت است. مشخص شد که بین متغیر استقلالآموزی، تسلطآموزی و مراقبتآموزی با انگیزه پیشرفت رابطه منفی معنیداری وجود دارد. همچنین بین نمرههای انگیزه پیشرفت با نمره پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت معنیداری وجود دارد.
تحقیقی توسط یعقوبخانی و غیاثوند (۱۳۷۲) انجام گرفت در این تحقیق طبقه اجتماعی و شیوهی تربیت به عنوان دو متغیر عمده مؤثر در عملکرد تحصیلی در نظر گرفته شده بود. نتایج نشان داد که طبقه اجتماعی خانواده در مقایسه با شیوهی تربیت عامل پیشبینی مهمتری است و ارتباط قویتری با پیشرفت تحصیلی دارد.
دانشآموزانی که در خانواده محبت بیشتری دریافت میکنند عملکرد تحصیلی بهتری دارند و والدینی که کنترل بیشتری بر کودکانشان اعمال میکنند در مقایسه با خانوادههایی که از کنترل کمتری استفاده میکنند فزرندان موفقتری در تحصیل دارند. همچنین یافتهها حاکی از آن بود که تأثیر تعامل بین دو بعد محبت و کنترل پیشرفت تحصیلی وجود ندارد.
۲-۸-۲- تحقیقات خارجی
جنیفر و پاترسون[۴۲](۲۰۰۶) در بررسی نوع خانواده و رابطه آن با بزهکاری، پی بردند که بهترین پیشبینی کننده بزهکاری نوجوانان، کیفیت رابطه آنها با والدین خود بوده است. بدین معنی که بد بودن این رابطه مسبب بزهکاری آنها بوده است. مطالعات مارش و باربر[۴۳] در این خصوص نشان دادهاند که جدایی از والدین و ارتباط نامطلوب با فرزندان به طور ناپیوسته و منفی با میزان افسردگی و رفتارهای پرخاشگرانه فرزندان ارتباط داشتند.
در پژوهشی که به وسیله کارواسیلیس و همکاران[۴۴](۲۰۰۳) با هدف بررسی رابطه بین سبک فرزند پروری و کیفیت دلبستگی به مادر در دوران کودکی و نوجوانی انجام گرفت، ارتباطی مثبت بین فرزندپروری مقتدرانه و دلبستگی ایمن یافت شد، جایی که فرزند پروری مسامحه کار دلبستگی اجتنابی را پیش بینی میکرد.
کرتن[۴۵] (۲۰۰۲) در پژوهشی به منظور مطالعه رابطه ادارک سبکهای والدینی، طرح وارههای ناکارآمد اولیه و علائم افسردگی در بزرگسالان و جوان به این نتیجه رسیدند که طرحوارهای یا نگدر ارتباط بین سبکهای والدین یا دراکشده (دررابطه با مؤلفه های مهرورزی، کنترل و اقتدار) و علائم افسردگی نقش واسطهیا میانجی دارند. در این میان چهار طرح واره که بیشترین واریانس را به خود اختصاص دادند عبارت بودند از: نقص/شرم، خودکنترلی ناکافی،آسیبپذیری و وابستگی/ بیکفایتی (شهامت و همکاران، ۱۳۸۹).
هافمن[۴۶](۲۰۰۲) در پژوهش خود به بررسی رابطه بین شیوههای فرزندپروری با متغیرهای عزت نفس، استقلال و رقابت پرداخته و به این نتیجه رسیدهاست که والدین اطمینانبخش به احتمال زیاد، فرزندانی دارای اعتماد به نفس، عزت نفس زیاد، پیشرفتطلب، مستقل و با احساس مسئولیت دارند.
فونتاین[۴۷] و همکاران (۲۰۰۱) در پژوهش خود تحت عنوان فرهنگ و انگیزش پیشرفت در ورزش، مطالعه کیفی بر روی دانشآموزان مغربی و فرانسوی به این نتیجه رسیدند که دانشآموزان مغربی بیشتر مدرسه را به خاطر موقعیتهای اجتماعی پیشرفت انتخاب میکنند، در حالی که دانشآموزان اروپایی مدرسه را به دلیل امکان انجام ورزش و فعالیتهای هنری انتخاب مینمایند. همچنین پسران در مقایسه با دختران کمتر اهداف مهارتی را نشان میدهند و بیشتر در پی موقعیتهای اجتماعی پیشرفت میباشند. این موضوع بیشتر در بین دانشآموزان مغربی صادق بود. در این پژوهش تحلیل اطلاعات نشان داد که موقعیتهای اجتماعی پیشرفت باعث انگیزش درونی و بیرونی در دانشآموزان میشود.
بامریند (۱۹۷۳) در پژوهشی به بررسی رفتار فرزندان والدین قاطع و اطمینانبخش، مستبد و سهلگیر از نظر مسئولیت اجتماعی پرداخت. از نظر او مسئولیت اجتماعی عبارت بود از رفتار دوستانه داشتن، همکاری کردن و جویای موفقیت بودن، نتایج نشان داد که تربیت قاطع و اطمینانبخش با تأکید مسئولیت برای پسرها و استقلال برای دخترها است. در این تحقیق کفایت اجتماعی پسرانی که والدین آزادگذار هوشیار داشتند همانند پسران با والدین قاطع و اطمینانبخش بود (بامریند، ۱۹۷۳).
– همچنین تحقیقات الدر و پیترسون (۱۹۸۴) نشان داد نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر به خود متکی هستند و نمیتوانند به تنهایی کار انجام دهند یا از خود عقیدهای داشته باشند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند. در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر و استقلال و خلاقیت و پیشرفت کمتری دارند، ذهن کنجکاو ندارند، از نظر اخلاقی کمتر رشدیافته هستند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی، تحصیلی و ذهنی، انعطافپذیری کمتری دارند (باقری، ۱۳۷۳).
۲-۹-پیشنهی نظری تحقیق
اکثر روانشناسان صرفنظر از مکتبی که به آن معتقدند، کنشهای متقابل میان والدین و فرزندان خود را اساس تحول عاطفی تلقی میکنند. (مهرابیزاده وهمکاران، ۱۳۷۹) بامریند ازسبکهای فرزند پروری مستبد، مقتدر و سهل گیر نام برد .براساس نظریهبامریند[۴۸]، سبکهای فرزندپروری به عنوان واسطه بین متغیرهای هنجاری آنان و جامعه پذیری کودکانشان عمل می کند سبکهای فرزندپروری هم دارای نقش حمایتی و هم غیر حمایتی هستند که البته پیامد به کارگیری هر یک از آنها برتحول کودک متفاوت است. نتایج به دست آمده از برخی پژوهشها، رابطه سبکهای فرزندپروری با شایستگی های اجتماعی کودکان را نشان داده است (بامیرند، ۱۹۹۱).
تحقیقات الدر، لوئیس و پیترسون نشان داد که نوجوانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند و نمیتوانند به تنهایی کار انجام دهند یا از خود عقیدهای داشته باشند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر و استقلال و خلاقیت و پیشرفت کمتری دارند، ذهن کنجکاو ندارند، از نظر اخلاقی کمتر رشدیافته هستند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی، تحصیلی و ذهنی انعطافپذیری کمتری دارند. (باقرپناه،۱۳۸۴). به عقیدهی مککلهلند پیدایش انگیزه پیشرفت در افراد شیوههای تربیتی والدین آنها بستگی دارد افراد دارای نیاز پیشرفت در محیطهایی پرورش مییابند که از آنان انتظار کفایت و لیاقت میرود و در سنین پایین به آنها استقلال داده میشود و اقتداگرایی پدری اندکی وجود دارد و عاری از سلطهگری مادری هستند (شاملو، ۱۳۸۵) تحقیقات وینتر پانتوم نشان میدهد که مادران پسرهای پیشرفتگرا در مقایسه با مادران پسرهایی که انگیزه پیشرفت کمتری داشتند از فرزندان خود در کسب مهارتها و استقلال انتظارات بیشتری داشتند تا در سن ۷ سالگی رفت و آمد در شهر را یاد بگیرند، کارهای جدید و مشکلی انجام دهند و در کارهایی که مستلزم رقابت است از خود برتری نشان دهند.
برعکس مادران پسرهایی که انگیزه پیشرفت در آنها ضعیف بود محدودیتهای زیادی برای این مطالعه نشان داد که آموزش مستقل، تسلط و مراقبت در سنین، پایین به کودکان در رشد انگیزش پیشرفت آنان مؤثر است (غفوری،۱۳۸۰). بیتز و داج[۴۹] (۱۹۹۷) در مطالعهی تأثیر حمایتهای اولیه را روی سازگاری کودکان در مدرسه مورد بررسی قرار دادند. یافتههایی حاکی از آن بود که حمایتکنندگی والدین موجب سازگاری بهتر در رابطه با مشکلاتی همچون مشکلات رفتاری، مهارتهای اجتماعی و عملکرد تحلیلی میگردید.تایلر (۱۹۹۲) هم در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ترکیب مناسبی از شیوههای تربیتی خوب و تنبیه برای موفقیت تحصیلی مفید است. بیشترین تأثیر تربیتی والدین بر روی موفقیت تحصیلی ترکیب تربیت خوب و تنبیه مناسب است. بدترین تأثیر زمانی است که شیوهی تربیتی بد با تنبیه نامناسب همراه شود.
محور نظری پژوهش حاضر بر اساس نظریه باومریند است. او سه سبک فرزند پروری مستبدانه، مقتدرانه و سهل گیرانه را با در نظر گرفتن کنترل والدین یا رائۀداده است. پژوهشهای انجام شده بر روی این سه سبک نشان داده است که این سبک ها ممکن است پیامدهای مثبت یا منفی را در کودکان به وجود آورد.
فرزند پروری مستبدانه با مهارگری شدید، سطوح بالای جدیت، انضباط بی ثبات و سختگیرانه و سطوح نسبتاً پایینی از صمیمیت عاطفی مشخص میگردد. این سبک با پیامدهای رفتاری منفی مانند اختلالهای برونسازی شده و درونیسازی شده و سطوح پایینتر کنشوری هیجانی ارتباط دارد. (دیاز[۵۰]،۲۰۰۵) از سوی دیگر فرزندپروری مقتدرانه با ترکیبی از مهارگری حمایت عاطفی بالا، سطوح مناسبی از استقلال و ارتباطات دو سویه میان کودک و والد مشخص میشود. این سبک با پیامدهای تحولی مثبت همچون پیشرفت تحصیلی بالاتر، اتکایب یشتر به خود، انحرافات رفتاری کمتر و روابط بهتر با همسالان مرتبط است. سبک سهلگیرانه که پژوهشهای کمتری را نسبت به دو سازهی دیگر به خود جلب نموده است، با کمبود مهار والدینی به گونهای که اعمال قدرت والدین روی رفتار کودک با شکست مواجه میشود و گرایش به تن دادن به خواستهای کودک مشخص میشود. این سبک نیز با بزهکاری و پرخاشگری که ناشی از کمبود نظارت والدین و بی تفاوتی والدین در این سبک است، ارتباط دارد (رینالدی و هوم[۵۱]، ۲۰۱۱).
فصل سوم
روششناسی تحقیق
۳-۱- مقدمه
در این فصل، ابتدا به طرح پژوهش خواهیم پرداخت، سپس به جامعه آماری تحقیق، روش نمونه گیری و شیوه نمونه گیری اشاره خواهد شد. پس از آن ابزارهای جمعآوری اطلاعات و روشهای تعیین اعتبار[۵۲] و قابلیت اعتماد[۵۳] مطرح گردیده است.
۳-۲- طرح تحقیق
طرح تحقیق حاضر از نوع طرحهای غیرآزمایشی و به طور دقیق از نوع همبستگی است. این پژوهش در پی آن است تا به ارتباط بین متغیرها را در قالب یک مدل علی مورد بررسی قرار دهد.