۴٫ کارکرد معرفت یا تحقق “من”[۵۸]: کانز[۵۹] این کارکرد را به معنای پژوهش در معنا و نیاز به فهم و میل به عمل و برتر و تنظیم ممکن به قصد وضوح و توازن تعریف می کند .
۲-۲-۸- ارزشها از دیدگاه نظریه های روانشناسی
۲-۲-۸-۱- نظریه وبر
به نوشته هانس و زتربرگ[۶۰] (۱۹۹۷ به نقل از شانهساز، ۱۳۸۸) ماکس وبر[۶۱]، یک نظام ۶ ارزشی اقتصادی، سیاسی، علمی، مذهبی، هنری و خانوادگی را که که نظام بخش زندگی هستند، برشمرده است. این ارزشها بر اساس اولویت توجه به ثروت، نظم و قدرت، دانش و حقیقت، زندگی متعالی، زیبایی و صمیمیت تعیین میشوند. این طبقه بندی را با تغییراتی، یکی از فیلسوفان آلمان به نام اشپرانگر[۶۲] معرفی کردهاست. او معتقد بوده است که شخصیت افراد قبل از هر چیز از نظام ارزشی آنان ساخته می شود.
۲-۲-۸-۲- نظریه اشپرانگر
اشپرانگر (۱۹۱۴، به نقل از جلالوندیان ۱۳۷۸) تحت تاثیر ماکس وبر، شش ارزش یا هدف انسانی را جدای از اهداف زیستی، صیانت نفس و تولید مثل شناسایی نمود. او این تیپها را به عنوان طبقاتی از افراد مشخص تعبیر و تفسیر نمیکند، بلکه آنها را مجموعه ای از تیپهای ایدهآل میداند که در یک فرد مفروض، ترکیب شدهاند. این شش طبقه عبارتند از: ارزشهای نظری[۶۳] (کشف حقیقت)، ارزشهای اقتصادی[۶۴] (علاقه به اشیا سودمند)، ارزشهای اجتماعی[۶۵] (عشق به مردم)، ارزشهای سیاسی[۶۶] (عشق به قدرت)، ارزشهای زیباشناختی[۶۷] (توجه به فرم و هماهنگی) و ارزشهای مذهبی[۶۸] (جستجوی وحدت).
۲-۲-۸-۳- نظریه روانکاوی
توجه روانکاوی یا تحلیل روانی به اخلاق و ارزشهای اخلاقی از زاویه وجدان اخلاقی و احساس گناه است. به بیان دیگر در دیدگاه تحلیل روانی، اخلاق از خلال تغییرات پویا و ساختاری در سطح نیروهای غریزی نهاد و شکل یابی ارکان تشکیل دهنده شخصیت “من”، “من برتر” بیان شده است (کرامتی مقدم، ۱۳۸۴). کودک با انگیزه ناخودآگاه همانند شده با والد، نظامهای ارزشی او را که میزان زیادی انعکاس کننده ارزشهای اجتماع است به نظام روانی خود وارد میسازد. به این ترتیب اولین زیربنای وجدان اخلاقی نهاده شده است. این جریان اساسی بین سنین چهار تا هفت سالگی و با انگیزه ناخودآگاه همانند شدن با والد و برخورداری از محبت و عشق او انجام میپذیرد. در دوران نوجوانی، گسترش روابط اجتماعی، تغییرات هورمونی و تجدید فشارهای غریزی موجب می شود تا من برتر تغییرات و سازمان یابی مجدد گسترده ای یابد، با این حال فشار نیروهای غریزی و تلاش های “من” در دوران نوجوانی از اساسیترین تجربیات دوران کودکی نمیکاهد. خلاصه آن که نظریه تحلیل روانی مبدأ ارزشهای اخلاقی را اجتماعی و بیرونی میداند و در مورد چگونگی درونی شدن نیز همانندسازی یعنی جریان پویا ولی ناخودآگاه انتقال ارزشی از خانواده به نظام درونی فرد استناد می کند (احمدی، ۱۳۷۸).
۲-۲-۸-۴- نظریه وجودگرایی
در دیدگاه وجودی، وقتی معنا ایجاد می شود، ارزشها زاده میشوند و آنها نیز به نوبه خود، حس معنا را در فرد تقویت میکنند. از این منظر، ارزشها مفهومی آشکار یا ضمنی و متمایزکنندهی یک فرد یا گروه که مطلوب و پسندیده است و بر انتخاب کردار از میان شیوه ها، ابزار و اهداف موجود تاثیر می گذارد (کلاکهلم[۶۹]، ۱۹۵۱ به نقل از یالوم ۱۳۹۰). به عبارت دیگر ارزشها نظامنامهای را مقرر میکنندکه ساختار عمل بر اساس آن تدوین می شود. ارزشها به ما اجازه می دهند شیوه های ممکن برای انجام یک عمل را در سلسلهمراتب تأیید – عدم تأیید یا قبول – مردود قرار دهیم. ارزشها نه تنها یک طرح کلی برای کردار فرد پدید می آورند، بلکه دوام فرد در گروه ها را هم ممکن میکنند. ارزشها عنصر پیش بینیپذیری را به زندگی اجتماعی میافزایند. آنچه به یک فرهنگ خاص تعلق دارد، برداشت نسبتاً مشترکی از «چه بودن» دارد و از این برداشت، نظام اعتقادی مشترکی درباره «چه باید کرد» شکل میگیرد.هنجارهای اجتماعی از یک طرحواره معنا منبعث میشوند که اجماع گروه را با خود دارد و پیش بینیپذیری لازم برای اطمینان و همخوانی اجتماعی را فراهم میآورد. نظام اعتقادی مشترک، نه تنها به افراد میگوید چه باید بکنند، بلکه به آن ها میگوید که احتمال اینکه دیگران چه بکنند، چقدر است. نیاز بشری ما به چارچوبهای مفهومی کلی و به نظامی از ارزشها که مبنای کردارهایمان قرار گیرد، همان چیزیست که دلایل ناب ما را برای جستجوی معنا در زندگی شکل میدهد (یالوم، ۱۳۹۰).
۲-۲-۸-۵- رویکرد انسان گرایانه آلپورت
آلپورت (۱۹۹۳ به نقل ازجلالوندیان ۱۳۷۸) ارزش را باوری در کانون آرزوها و تمایلات انسان میداند که بر اساس آن فرد با در نظر گرفتن سلیقه و رجحان عمل می کند. گوردون آلپورت، فیلیپ ورنون و گاردنر لیندزی یک پرسشنامه خودسنجی عینی “مطالعه ارزشها” را برای ارزیابی ارزشهایی که یک شخص به آن ها معتقد است، ساختند. آنها پیشنهاد کردند که ارزشهای شخصی ما پایه فلسفی زندگی یکپارچه و لاک شخصیت بالنده و سالم را میسازند. به نظر آلپورت ارزشها، صفات هستند. او معتقد بود که هرکس که به درجاتی، دارای یک تیپ از ارزشهاست اما یکی یا دو تا از آنها در شخصیت فرد غالب خواهد بود. آلپورت تحت تاثیر نظریه اشپرانگر ارزشها را به شش حیطه تقسیم می کند که در نظریه اشپرانگر به آن ها اشاره شد.
۲-۲-۸-۶- نظریه هافمن
هافمن[۷۰] از پژوهشگران معاصر در روش پردازش اطلاعات، بر این باور است که رفتار اخلاقی و درون سازی ارزش ها به شیوه پیشنهادی یادگیری اجتماعی و روانکاوی نیاز به پرورش بیشتر دارد. به تعبیر هافمن در بسیاری از موقعیتها، نه تنها یک ارزش اخلاقی مطرح می شود، بلکه همزمان با آن یک ارزش مخالف دیگر مطرح می شود که در جهت انجام یک عمل خودخواهانه بر مبنای نیاز فرد است. لذا از نظر هافمن یک امر وقتی اخلاقی می شود که با تصور انجام عمل مغایر با آن ارزشها یا هنجار بسیج شود (محسنی، ۱۳۷۹). از ویژگیهای نظریه هافمن ، تأکید بر تاثیر شیوه ها و روشهایی است که اولیاء برای آموزش انضباط به کار میبرند. طبق نتایج هافمن، بهترین شیوه به منظور درونی شدن هنجار اخلاقی به صورت نیرویی از درون برخاسته، استفاده از رهنمود دادن، استدلال و آگاه سازی کودک نسبت به پیامدهای رفتار چه از لحاظ خودش و چه از لحاظ دیگری، است (محمودیان، ۱۳۷۹).
۲-۲-۸-۷- نظریه راکیچ
بیشترین کوششها در مورد ارزشها مربوط به کارهای راکیچ (۱۹۷۳) است. به عقیده او ارزش، اعتقادی است پایدار در مرکز عقاید فرد، مبنی بر اینکه یک طرز رفتار یا غایت وجودی خاص از نظر شخصی یا اجتماعی بر طرز رفتار یا غایت وجودی مخالف آن ارجحیت دارد. ارزش-ها همانند سایر اعتقادات خودآگاه یا ناخودآگاه بوده و از طرز رفتار و گفتار خود استنباط می شود. وقتی ارزشی درونی می شود، استاندارد و ضابطههایی برای هدایت رفتار و توسعه و تثبیت طرز فکر فراهم میآورد. راکیچ بین دو نوع کلی ارزشها تمایز قایل شد :
۱٫ ارزشهای وسیلهای[۷۱] : که استانداردهای مطلوب رفتار یا روش دستیابی به یک نتیجه را تعیین می کند. ارزشهای وسیلهای به دو دسته فرعی ارزشهای اخلاق و صلاحیت تقسیم میشوند (وتن و کمرون[۷۲]، ۱۳۷۹).