لاپورتا و سایرین (۱۹۹۸) دریافتند کشورهایی که گرایش به سمت مدل بیرونی دارند، بیشتر ساختار مالکیت سهام پراکنده دارند، در حالی که در بیشتر موارد کشورهای آسیای شرقی با تمرکز مالکیت و اعمال کنترل قوی بر مدیریت از طریق تعداد کمی از سهامداران، مدل حاکمیت شرکتی درونی را دنبال میکنند. همچنین در ایتالیا در بیشتر موارد شرکتها دارای مالکیت خانوادگی هستند و در آلمان و ژاپن سهامداران عمده واسطههای مالی هستند. در چین مالکیت سهام، تقریبا به طور مساوی بین دولت، نهادها و اشخاص بومی پخش شده است، در حالی که بیشتر موارد کشورهای در حال توسعه، به علت کمبود یا فقدان خصوصیسازی و بازارهای سرمایه محدود، کنترل شرکت در اختیار خانوادهها باقی مانده است. در نتیجه با توجه به ماهیت و تمرکز مالکیت سهامداران، مقررات حاکمیت شرکتی کشورها به طور متناسب تحت تاثیر قرار میگیرد.(سعیدی ، ۱۳۹۰)
در گذشته دو نوع تضاد منافع در شرکتها بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند: ارتباط بین مدیران و مالکان شرکت و ارتباط بین سهامداران و اعتباردهندگان؛ در حالی که در سالهای اخیر بیشتر توجه به تضاد منافع بین سهامداران اقلیت و سهامداران اکثریت جلب شده است. در کشورهای با قانون عرف آنگلوساکسون، مهمترین مسئله نمایندگی از پراکندگی مالکیت شرکت و فقدان فلسفه عملی سهامداری ناشی میشود. برخلاف آن، در کشورهای با قانون مدنی، مهمترین مسئله ناشی از تمرکز بسیار بالای مالکیت است و در نتیجه سهامداران عمده ممکن است از قدرت رأی خود برای بهرهگیری از منافع سهامداران جزء استفاده کنند. تعبیری دیگر از این مسائل نمایندگی، وجود تضاد منافع بین مدیران و تمام سهامداران (رایج در کشورهای با قانون عرف) و مسائل نمایندگی بین مدیران و سهامداران جزء (رایج در کشورهای با قانون مدنی) که در آن ممکن است مدیران با سهامداران عمده برای تضییع حقوق سهامداران جزء تبانی کنند است. با توجه به این تفاوتها مکانیسمهای کنترل شرکتی در هر یک از محیطهای قانونی و سازمانی فوق، نقش متفاوتی ایفا میکنند.
ازآنجا که در کشورهای با قانون مدنی حمایت ضعیفتری از سرمایهگذاران انجام میشود، تمرکز مالکیت در این کشورها بیشتر است، به این ترتیب در شرکتی با ساختار مالکیت تقریبا متمرکز، بین سهامداران عمده و سهامداران اقلیت تضاد منافع ایجاد میشود. برعکس، در کشورهای با قانون عرف، حقوق سرمایهگذاران به طور اثربخشتری مورد حمایت قرار میگیرد و در نتیجه مالکیت گسترده و پراکنده میشود. با توجه به این ساختار و مسأله موجسواران، سهامداران در این کشورها انگیزه کمی برای نظارت بر فعالیتهای مدیران و یا انجام نمایندگی برای کنترل شرکتها دارند. با توجه به توضیحات فوق ملاحظه میشود که ساختار مالکیت شرکتی به وضوح زیربنای مدل حاکمیت شرکتی کشورها را تحت تاثیر قرار میدهد.
۲-۶-۳- سیستمهای مالی:
علاوه بر عوامل پیشگفته که منجر به ایجاد سیستمهای متفاوت حاکمیت شرکتی میشود، عامل مؤثر و تعیینکننده دیگر، انواع مختلف سیستمهای مالی است. بر اساس نظر رید (۲۰۰۳) سیستم حاکمیت شرکتی را میتوان بانک محور یا بازار محور نامید. در یک سیستم بانک محور، بانکها نقش کلیدی در تامین مالی شرکتها و اعمال کنترل بر آن ها ایفا میکنند. در این کشورها بانکها تنها نهادهایی برای جمع آوری و انباشته کردن وجوه نیستند، بلکه در تجهیز و تخصیص منابع، نظارت بر شرکت ها و ارائه خدمات نقدینگی و مدیریت ریسک نقشی حیاتی ایفا میکنند.
در اقتصادهای بازار محور آنگلوساکسون، قدرت بانکها به اندازه کشورهای بانک محور نیست؛ ضمن اینکه بانکها بخشی از ساختار شرکت نیستند. در این سیستمها یک بازار سرمایه مؤثر و کارا نقشی حیاتی در کنترل مدیریت شرکت دارد. به عنوان مثال عملکرد کنترلی بازار سرمایه در آمریکا طبق قانون ساربنیز اکسلی با الزام به بازرسی و بازبینی منظم شرکتهای سهامی عام توسط کمیسیون بورس اوراق بهادار صورت میگیرد، بهعلاوه [۳۸]SEC باید مقررات لازم برای حصول اطمینان از اینکه یکی از اعضای کمیته حسابرسی، متخصصمالی است را وضع و الزام کند.
۲-۶-۴- سایر عوامل:
دالاس[۳۹] (۲۰۰۴) در تحقیق خود دریافت که عواملی چون مرحله رشد اقتصادی، نوع چارچوب مالی و مسائل فرهنگی، سیستمهای مختلف حاکمیت شرکتی را در سطح جهان تحت تاثیر قرار میدهد.
برخی عوامل نهادی دیگر نیز وجود دارند که تاثیر عمیقی بر موضوعات حاکمیت شرکتی دارند. برخی از تحقیقات میزان قدرت رژیم اطلاعاتی کشور را که شامل نقش راهبری تحلیلگران تجاری، تاثیر دانشگاهها و آموزش مدیریت در وضع و تصویب قانونی رفتارهای نمایندگی و گرایش سیاسی قانونگذاران است، را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهاند.
مولر[۴۰] معتقد است سایر عوامل تاثیرگذار بر سیستم حاکمیت شرکتی عبارتند از بازار کارآ و مقررات آن، ساختار بدهی، قوانین ورشکستگی، نظارت بانکی و غیره؛ و از آنجا که تمام مسائل حاکمیت شرکتی به طور مستقیم یا غیرمستقیم به ساختار مالکیت شرکت برمیگردد، باید نگاه عمیقتری بر این ساختارها داشته باشیم. برندل نیز شرایط تجاری، کارآ بودن عملکرد بازارهای سرمایه و سطح رقابت در بازارهای مالی و کالای منطقهای و بینالمللی را به عنوان سایر عوامل تاثیرگذار بر سیستم حاکمیت شرکتی برشمرده است. (دنیای اقتصاد،۱۳۸۶)
۲-۸ اصول حاکمیتی شرکتی:
تلاشها و ابتکارات جهانی برای استانداردسازی حاکمیت شرکتی محرک مهم و برجسته تغییر در اصول حاکمیت شرکتی، فروپاشی شرکتها بوده است، اما این محرکها تنها محرکهای ایجاد فشار برای همگرایی بینالمللی نبودهاند. طی دهه اخیر تعدادی از آژانسهای بینالمللی نقش مهمی در ارتقای همکاری و ایجاد سیستمهای حاکمیت شرکتی مناسب داشتهاند. سازمان توسعه و همکاری اقتصادی اولین نهاد بینالمللی برای ایجاد گروههای کاری بینالمللی به منظور تدوین یک مجموعه استانداردهای پذیرفته شده جهانی حاکمیت شرکتی بود. گروه کاری مذبور متشکل از نمایندگان ۲۹ کشور عضور OECD، کمیسیون اتحادیه اروپا، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، بانک تجارت و تصفیه بینالمللی، انجمن کارکنان و سرمایهگذاران بود تا از پذیرش و بهکارگیری آتی این اصول اطمینان حاصل شود. (حساس یگانه،۱۳۸۴)