ادواردز[۵۳] معتقد است داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح میکند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرینهای آن ها را همردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست؛ هرچند میتوان گفت برای بهره مندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم میباشد.
هرچند که پژوهشهای زیادی در حیطه رشد و تحول هوش معنوی صورت نگرفته است و نیازمند پژوهشهای تجربی-کیفی است، ولی میتوان گفت که استعداد این هوش در افراد مختلف، متفاوت است و در اثر برخورد با محیطهای غنی که سؤالات معنوی را برمیانگیزاند، بهتدریج تحولیافته و شکل میگیرد. به نظر میرسد سن و جنسیت نیز در هوش معنوی اثرگذار باشند. یونگ معتقد است که در بسیاری از افراد پس از ۳۵ سالگی تغییرات عمدهای در ناخودآگاه صورت میگیرد که ممکن است در روند معنویت و هوش معنوی تأثیرگذار باشند. همچنین بعضی از محققان، ازجمله یونگ، معتقدند که در زنان این تحول متفاوت از مردان صورت میگیرد.
بر اساس تعریف هوش معنویت ممکن است امری شناختی-انگیزشی باشد که مجموعهای از مهارتهای سازگاری و منابعی را که حل مسئله و دستیابی به هدف را تسهیل میکنند معرفی میکند. هوش معنوی انجام سازگارانه و کاربردی موارد یادشده در موقعیتهای خاص و زندگی روزمره است. (نازل، ۲۰۰۴)
به نظر میرسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود میگردد. این دیدگاه شامل همۀ رویدادها و تجارب فرد میشود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرار گرفتهاند. فرد میتواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است ازلحاظ پدیدار شناختی به رویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد. (نازل، ۲۰۰۴)
هوش معنوی با زندگی درونی ذهن و نفس[۵۴] و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل میشود. آگاهی از نفس، به عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملی خلاق[۵۵] را در برمیگیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر میشود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح درمیآید؛ بنابرین هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراء فرد[۵۶] و به روح، مرتبط میکند. علاوه بر این، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدینجهت خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر، زمین و همه موجودات میشود. (وگان، ۲۰۰۳)
آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا میشود. (آمرام، ۲۰۰۵)
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزشها مورداستفاده قرار میگیرد و سؤالهایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی میشود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ایجاد میکند. (ویگلزورث[۵۷]، ۲۰۰۴ به نقل از: سهرابی، ۱۳۸۵)
در واقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح میکند.
همچنین قابلذکر است که سؤالهای جدی در مورد اینکه از کجا آمدهایم، به کجا میرویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی میباشند.
سانتوس[۵۸] معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است. وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کردهاست. وی اصول زیر را برای هوش معنوی عنوان کردهاست:
۱٫ شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسئله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
۲٫ بازشناسی و باور یک موجود معنوی برتر (خداوند).
۳٫ اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
۴٫ لزوم شناسایی هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرامیخواند) و پذیرفتن این نکته که ازنظر ژنتیکی بعضی از تواناییها کدگذاری شدهاند.
۵٫ شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است).
۶٫ شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیمات خود را مطابق این اصول شکل داد.
ایمونز بعضی از خصوصیات هوش معنوی را چنین عنوان میکند:
الف) هوش معنوی نوعی هوش غایی[۵۹] است که مسائل معنایی و ارزشی را به ما نشان داده و مسائل مرتبط با آن را برای ما حل میکنند. هوشی است که اعمال و رفتار ما را در گسترههای وسیع ازنظر بافت معنایی جای میدهد و همچنین معنادار بودن یک مرحله از زندگیمان را نسبت به مرحله دیگر موردبررسی قرار میدهد. (زهر و مارشال[۶۰]، ۲۰۰۰)
ب) هوش معنوی ممکن است در قالب ملاکهای زیر مشاهده شود: صداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هشیاری، همدردی متقابل، وجود حسی مبنی بر اینکه نقش مهمی در یک کل وسیعتر دارد، بخشش و خیرخواهی معنوی و عملی، در جستجوی سازگاری و همسطح شدن با طبیعت و کل هستی، راحت بودن در تنهایی بدون داشتن احساس تنهایی.
ج) افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند. آنان این ظرفیت را دارند که بخشی از فعالیتهای روزانه خود را به اعمال روحانی و معنوی اختصاص بدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خرد از خود نشان دهند.
همچنین میتوان گفت هوش معنوی فهم مسائل دینی و استنباطهای درست فقاهتی را تسهیل میکند. بهعلاوه هوش معنوی میتواند در فهم مسائل اخلاقی و ارزش آن ها به افراد یاری نماید.
هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیربنایی وجود[۶۱] مرتبط میسازد، به فرد کمک میکند تا واقعیت را از خیال[۶۲] (خطای حسی) تشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگهای مختلف به عنوان عشق، خردمندی[۶۳] و خدمت مطرح است (وگان، ۲۰۰۳).
ویژگیهایی که لازمه هوش معنوی هستند، احتمالاً در کنار تواناییها و فعالیتهای دیگری قرار دارند که عبارتاند از: دعا کردن، تعمق، رویاها و تحلیل رویا، باورها و ارزشهای دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فرا روندگی. به عنوانمثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را موردتوجه قرار میدهند، ممکن است به عنوان روشهایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سؤالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ، جستجوی معنا در زندگی، علاقهمندی به عبادت و تعمق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی خود باشد. (نازل، ۲۰۰۴)
فریدمن و مک دونالد[۶۴] پس از مرور معانی مختلف معنویت، مؤلفههای مهم آن را چنین عنوان مینمایند:
۱ ـ تمرکز داشتن بر معنی نهایی.