به طور کلی، « نسبیت گرایان معتقدند که این عرف و سنت محلی است که باید معیارهای حقوق بشر را تعریف کند و جهان گرایی را به عنوان تلاشی در جهت تحمیل ارزش های غربی بر فرهنگ های غیر غربی رد میکند[۲۷۳]».
این مسئله را مونیک شمیلیه ژاندرو، که یک نسبیت گرای فرهنگی میباشد، در کتاب خود تحت عنوان « بشریت و حکومت » تحلیل میکند. وی میگوید: « غرب با اعطای فرهنگی به خود به عنوان « فرهنگ جهان شمول » در حقیقت اقدام به جهان شمول کردن « فرهنگ خود » نموده است[۲۷۴]». به اعتقاد وی، فرهنگ غربی حق فرهنگ های دیگر را مصادره نموده و با قدرت سیاسی و اقتصادی که دارد سعی در تحمیل فرهنگ خود به عنوان فرهنگ برتر دارد. این در حالی است که همین فرهنگ غربی، برخی از آیین ها و رسوم خشونت آمیز برخی از جوامع را با وحشیانه خواندن آن ها محکوم میکند[۲۷۵]. وی میگوید: « در مقابل این نابرابری غیر معقول و تثبیت شده احترام به فرهنگ ها، به همه فرهنگ ها به عنوان اساس ارزش های مشترک، فی نفسه مفهومی ندارد زیرا یکی از میان آن ها در موقعیتی قرار دارد که میتواند بقیه را به کلی نابود کند[۲۷۶]». وی همچنین نابود سازی سایر فرهنگ ها را اجتناب ناپذیر میداند.
به بیان دیگر، « جهانی شدن به معنای « همگن سازی » نیست، بلکه ناظر به ظهور انبوه هویت های خاص در سطح جهانی است که موجبات انطباق و باز تولید هویت های فرهنگی را در کل جهان به عنوان یک مکان واحد فراهم می آورد[۲۷۷] ».
بر این نظریه ها، نقدهایی وارد گردیده که به طور خلاصه می توان به سه دسته تقسیم نمود:
-
- اولین نقدی که بر این نظریه ها وارد گردید، آن است که بر خلاف نظر نسبی گرایان، مشترکاتی در تمامی فرهنگ ها یا هنجارهای حقوق بشر مورد تأیید است و یا حداقلی از آن ها را می پذیرد و اینکه هیچ نقاط مشترکی بین فرهنگ ها قابل جستجو نیست، قابل تصور نمی باشد. آیزایا برلین طی مصاحبه ای میگوید: « در تفاوتهای میان اقوام و جوامع غلو می شود. در همه فرهنگ هایی که می شناسیم مفهوم نیک و بد و صدق و کذب وجود دارد… این ارزش ها جهانی است. این امر واقع تجربی مربوط به بشریت است که لایب ینیتس حقایق واقعیت می نامد و نه حقایق عقلی، ارزش هایی هست که در واقع در میان گروه وسیعی از بشریت و در اکثریت وسیع سرزمین ها و موقعیت ها، تقریباً در همه ادوار، چه آگاهانه و آشکارا، و چه به گونه ای که با حرکات، رفتار و اعمال افراد بیان می شود مشترک است[۲۷۸]».
-
-
- دومین انتقادی که به این نظریه ها وارد می شود آن است که در پناه این نظریات هر گونه اعمال ضد اخلاقی و ضد انسانی در هر فرهنگی قابل قبول و موجه است. این امر نتیجه ای است که از عدم داوری نسبت به هر فرهنگی نشأت میگیرد. بنابرین اگر در فرهنگی اعمال خشونت آمیز و شکنجه مورد قبول و موجه باشد، در نظریات مبتنی بر نسبیت گرایی فرهنگی نیز موجه و غیر قابل نقد اخلاقی هستند[۲۷۹]. این نتیجه ای است که هیچ انسان عاقل و با وجدانی نمی پذیرد.
-
-
- سومین نقدی که بر این نظریات وارد گردیده به آثار آن ها باز میگردد، به این معنا که آثار نسبیت گرایی فرهنگی از دیدگاه دانشمندان، قطب بندی[۲۸۰] جهان است. برای نمونه « بنجامین باربر » ( Benjamin Barber ) از دو قطب « مک دونالد » و « جهاد »[۲۸۱] در جهان سخن میگوید[۲۸۲] که در واقع از برخورد دو تمدن غرب و اسلام سخن می راند. از طرفی، ساموئل فیلیپز هانتینگتون از « برخورد تمدنها[۲۸۳]» سخن می راند، « به عقیده وی جهانی شدن دنیای مدرن، برخورد بین نظام های پایه ای فرهنگی را شدت بخشیده است. نظریه آغاز قرنی حاوی جنگ های آشتی ناپذیر بین تمدن های بسیار قدرتمند[۲۸۴]». از سویی، جانوس سیمونیدس در کتاب « حقوق بشر، ابعاد نوین و چالش ها » می نویسد: « پذیرش عقیده محض که افراد متعلق به یک فرهنگ نباید خط مشی ها و ارزش های فرهنگ های دیگر که در آن هیچ گونه نظام ارزش های مشترک نمی تواند وجود داشته باشد و وجود ندارد، مورد قضاوت قرار دهند، پایه و اساس جامعه بینالمللی و خانواده بشری را نابود می کند[۲۸۵]».
- « یک نگرانی عمده برای برخی نسبت به توسعه فرهنگ حقوق بشر، ریشه در این سوء برداشت دارد که هنجارهای حقوق بشری را معادل فرهنگ غربی گرفته اند. با توجه به تجربه فرد گرایانه افراطی جوامع غربی که منجر به فراموش شدن اخلاق نوع دوستانه و یا حتی تزلزل در بنیان خانواده شده است پیوسته این نگرانی وجود دارد که تن دادن به حقوق و آزادی های فردی پیامد مشابهی برای این جوامع داشته باشد. گر چه نمی توان این نگرانی را به سادگی نادیده گرفته و از تجربه تلخ جوامع غربی در فاصله گرفتن از ارزش های نوع دوستانه و حتی جامعه محورانه و غوطه ور شدن در گونه ای فرد گرایی افراطی لیبرالیستی غافل بود، لیکن بی تردید راه حل آن انکار جهان شمولی پاره ای از حقوق و آزادی های بنیادین نیست. اتکا به نظریه نسبیت فرهنگی برای انکار نرم های جهان شمول حقوق بشری پیامدهایی به مراتب غیر قابل قبول تر از وضعیت فعلی جوامع غربی را خواهد داشت. حق های انسانی جهان شمول حداقل های حمایتی هستند که میتوانند انسانی بودن زندگی شهروندان را تضمین کنند که انکار آن ها در نهایت منجر به انکار انسانیت انسان خواهد شد[۲۸۶] ».
جزء سوم: تنوع فرهنگی در کنار جهان شمولی حقوق بشر
پس از تبیین نظریات دو گروه افراطی فوق الذکر، باید توجه داد که گروه سومی با توجه به واقعیات جامعه جهانی و دیدگاه های نهفته در اسناد و موازین بینالمللی به تشریح عقایدی پرداختند که به همزیستی دو نهاد « جهان شمولی حقوق بشر » و « تنوع فرهنگی » کمک شایانی نمود.
اما پیش از آن لازم است تا به برخی از واقعیات جهان معاصر اشاره شود:
-
- در جهان امروز، تنوع فرهنگی یک ضرورت برای حیات جامعه جهانی است، زیرا ارزش های حقوق بشر مختص به یک تمدن یا تاریخ خاص یک کشور و یا یک فرهنگ نیست بلکه به مثابه آرمانی جهانی است که ناشی از کرامت انسان و متعلق به تمامی بشریت است.[۲۸۷]
-
- در جهان معاصر، جهانی شدن یک فرایند به حساب میآید که نه مثبت است و نه منفی بلکه بستگی به توان انطباق کشورها با آن دارد[۲۸۸]. « این روند ضمن کاهش قدرت دولتها و برداشتن مرزهای ملی باعث استقلال فرهنگ از حوزه دولت میگردد و در نتیجه موجبات داد و ستد و تعامل میان فرهنگ ها را فراهم می آورد که از یک نظر به حاکمیت یک فرهنگ منجر میگردد و از زاویه ای دیگر به بالندگی و تعامل فرهنگ ها کمک میکند[۲۸۹]».