۲-۴-۸- ترس از مرگ به مثابه اضطرابی واقعی
آیا میتوان گفت که ترس از مرگ و مردن تا چه اندازه اضطرابی واقعی محسوب می شود؟ یا آنکه این ترس تنها اضطرابی درونی است که به صورت اضطرابهای به ظاهر واقعی تغییر شکل داده است؟ اینکه اضطرابهای واقعی می توانند در ترس از مرگ و مردن نقش مهمی را بازی کنند، هنگامی آشکار می شود که ما یا خویشان نزدیک ما توسط یک بیماری شدید تحت فشار قرار می گیرند. این اضطراب که با مشخصه کامل یک علامت زیستشناختی بامعنی آغاز می شود، قابل مقایسه با درد است. زیرا تمام نیروها و امکانات را به منظور نبرد با بیماری برمیانگیزد و نیروهای دفاعی و حیاتی را قدرت میبخشد. رویدادهایی از این دست علاوه بر اضطراب واقعی مربوط به بیمار و بیماری او به طور همزمان اضطرابهای ژرفتری را نیز به تحرک وا میدارند. در واکنشهای شدید ما نسبت به بیماریهای تهدید کننده حیات کودکان و جوانان که به صورت غیر منتظره و بدون آمادگی ذهنی قبلی ظاهر میشوند، این مسئله آشکارتر است. در مورد واکنش گناه در والدینِ کودکان مبتلا به بیماری های بدخیم، مطالعه ای توسط گاردنر[۱۸۱] (۱۹۹۰) انجام گرفته است. او به این نتیجه رسید که این واکنش تظاهر یک مکانیسم دفاعی و ناشی از گسترش حساسیت در رویارویی با تهدید نسبت به هستی خود شخص است که در ذات چنین بیماری خطرناکی نهفته است. صرف نظر از موارد بلایا و فجایع مصیبت آمیز و یا موقعیت های ویژهای که در آن ها رویارویی مستقیم با مرگ و مردن رخ میدهد، اضطراب های واقعی نقش کم اهمیتی را در نگرش بیمار در برابر مرگ ایفا میکنند. اضطرابهای واقعی ما باید با مسایلی مانند حوادث، بیماریها و گرسنگی به مقابله برخیزند. به عقیده ریمن (۲۰۰۰ به نقل از حسنی، ۱۳۸۸) بشر در برابر اضطراب آسیبپذیر است زیرا بر طبیعت فانی و موقتی خود آگاهی دارد. او میگوید که بشر ترس از گذرا بودن هستی خویش را به شکل آرزوی توقف زمان بیان می کند.
فروید (۱۹۲۳به نقل از بلسکی، ۱۹۹۹) با توجه به رابطه میان خطرات بیرونی و درونی بر اضطرابهایی که توسط خطرات درونی برانگیخته میشوند، تکیه و تأکید می کند. زیرا به زعم او خطر خارجی اگر بخواهد که برای خود یا من اهمیت داشته باشد، باید درونی شود. این اضطرابهای درونی در جامه مضطرب بودن کلی (روان نژندی اضطراب) و یا ترس از تصورات ملموس و موقعیتها (فوبیها) ظاهر میشوند که میتوان آنها را اضطراب شبه واقعی دانست. از سوی دیگر کلاین[۱۸۲] (به نقل از بلسکی، ۱۹۹۹) معتقد است که مرز مشخصی اضطراب واقعی را از اضطراب روان نژندانه جدا نمیکند بلکه نوعی وابستگی دو طرفه در میان این دو وجود دارد که به طور کم و بیش مشخص میتوان آن را در طول زندگی مشاهده کرد. خطرات خارجی در سایه خطرات داخلی تجربه میشوند و توسط آنها تشدید مییابند. هر ترس تهدید کننده خارجی به هر حال بعضی موقعیتهای مخاطرهآمیز داخلی را تقویت می کند. این وابستگی دو جانبه از عوامل متشکل روند رواننژندانه و موجد یک حلقه معیوب است.
وجود و شدت اضطراب مرگ به عوامل متعددی از جمله سن، تجربه بیماری در خود و نزدیکان، شاهد مرگ نزدیکان بودن، تجربه وقایعی نظیر تصادف، بلایای طبیعی، جنگ، کشتار جمعی و … در خود یا نزدیکان بستگی دارد. پژوهشهای متعدد حاکی از آن است که معمولاً وجود اضطراب مرگ به شکل بیمارگون بیشتر در افرادی دیده می شود که:
-
- به تازگی شاهد مرگ یکی از نزدیکان خود بوده اند.
-
- خود یا نزدیکانشان دارای بیماری لاعلاج و مزمنی بوده یا هستند.
-
- حادثهای تلخ و دردناک نظیر تصادف یا بلایای طبیعی را خود از نزدیک شاهد بوده یا برای نزدیکانشان رخ داده است.
- اضطراب مرگ در تاریخچه خانوادگی شان وجود داشته است (تمپلر[۱۸۳]، ۱۹۷۰، وارن[۱۸۴]، ۱۹۸۲، وستمن و کنتر[۱۸۵]، ۱۹۹۹، شوماخر[۱۸۶]، ۲۰۰۳، گوردون[۱۸۷]، ۲۰۰۳ و دسپلدر و استریک لند، ۲۰۰۵).
بر طبق نظر تامسون و گیل[۱۸۸] (۲۰۰۷) شخص مضطرب تنش بالایی را تجربه می کند که کانن[۱۸۹] در سال ۱۹۲۷ واکنش به این شرایط تنشزا را با عنوان جنگ و گریز نامگذاری کرد. در صورتی که شخص بتواند با موفقیت این شرایط تنیدگی را طی کند، به شرایط طبیعی خود باز میگردد. بنابرین اضطراب به عنوان هشداری شخص را برای مقابله با خطر آماده می کند. متاسفانه برخی هشدارها سبب ساز این امر میگردند که فرد به طور پیوسته و مداوم احساس خطر نماید. برخی شرایط تنیدگی زای طولانی سبب ساز استیصال و زندگی توام با تهدید برای فرد میگردند. مرگ نیز نوعی هشدار برای فرد است و این هشدار می تواند برای برخی افراد توقف نداشته باشد و منجر به این شود که فرد اضطرابی پیوسته در ارتباط با مرگ تجربه نماید، به گونه ای که اضطراب مرگ سبب ناراحتی دایم فرد گردد. کواین و رزنیکوف[۱۹۰] (۲۰۰۵) با اشاره به اینکه دست کم در اروپای غربی و ایالات متحده بیماریهای بسیاری ریشهکن شدهاند و استفاده از مواد دارویی شیمیایی از تلفات انسانی ناشی از بیماریها کاسته است. آموزش و مراقبت بهتر از کودکان، بیماریهای دوران کودکی و مرگ و میر اطفال را کاهش داده است. بسیاری از بیماریهایی که زمانی باعث کشتار وسیع جوانان و میانسالان میشدند، امروزه مقهور دانش انسان گشتهاند. اما با این وجود از سوی دیگر به این نکته میپردازند که در جهان امروز شمار بیماریهای لاعلاج نظیر انواع سرطانها و همچنین بیماریهای ناشناختهای همچون ایدز که پس از آگاهی از بیماری فرد مدت ها در مرز بین مرگ و زندگی قرار میگیرد و به شکلی ابهامآمیز به زندگی خود ادامه میدهد نیز افزایش یافته است. هراس از مرگ از جمله آسیبهای هیجانی است که با توجه به این شرایط رو به افزایش است و این افراد علاوه بر مشکلات جسمی و اجتماعی خویش با پدیده روانشناختی ترس از مرگ و پیامدهای آن نیز مواجه هستند. بلسکی (۱۹۹۹) عوامل روانشناختی متعددی را عنوان کرده که بر میزان اضطراب مرگ افراد اثر می گذارد. از آن جمله میتوان به سن، محیط، اعتقادات مذهبی، آسیبهای تجربه شده در طول زندگی و میزان خودارزشی اشاره کرد. نی میر و فورمر[۱۹۱] (۱۹۹۹) متغیرهای متعددی را که روابط پیچیدهای با یکدیگر دارند بر وجود اضطراب مرگ تاثیرگذار میدانند. از جمله میزان آسیبهای تجربه شده در طول زندگی فرد، محیط فردی و اجتماعی و وجود معنا در زندگی. تمرکز فرضیه های اولیه در رابطه با عوامل تاثیرگذار بر اضطراب مرگ بیشتر بر عامل سن معطوف بوده است. اولین فرضیه در این زمینه به این صورت بود که افراد سنین بالا در مقایسه با افراد جوان میزان اضطراب مرگ بالاتری را تجربه میکنند. در مقابل، شماری از مطالعات نشان داده اند که افراد مسن لزوماًً اضطراب مرگ بالاتری تجربه نمیکنند (بلسکی، ۱۹۹۹). در برخی مطالعات هیچ گونه ارتباطی بین سن و اضطراب مرگ یافت نشده است (تامسون و گیل، ۲۰۰۷). کواین و رزنیکوف (۲۰۰۵) وجود رابطهای بین احساس هدفمندی در زندگی و اضطراب مرگ را کشف کردند. این مطالعه نشان داد که افراد دارای اضطراب مرگ بالا احساس هدفمندی کمتری در زندگی خود دارند.
۲-۵- پیشینه تحقیقاتی
۲-۵-۱- تحقیقات انجام شده در زمینه ارزشهای شخصی