جوامع دیگر مانند ژاپن با توجه به تأکیدشان بر حفظ سنتها و همنوایی و همرنگی جامعه، احتمالاً بیشتر روی سبکهای تفکر اجرایی و محافظه کارانه تأکید دارند.
جامعهای که بر همنوایی و آداب و رسوم و سنن تأکید دارد، دچار ایستایی میشود. زیرا اعضا خود را به این نوع سبکهای تفکر وادار میکند (استرنبرگ، ۱۹۹۹، ترجمه اعتماد اهری و خسروی، ۱۳۸۰).
۲ـ جنسیت: دومین متغیری که به صورت بالقوه در سبکهای تفکر نقش دارد، جنسیت است. باری[۳۴]، پورتینگا[۳۵]، سگال[۳۶] و دانسین[۳۷]، معتقدند که پایداری در رفتارهای کلیشهای جنسی آن چنان زیاد است که ما تنها چند نمونه از همگامیهای فرهنگی را میتوانیم بیابیم.
به طور خاص مردها بیشتر برای سبک تفکر قانونگذار، دروننگر و آزادیخواه تشویق میشوند و زنها برای سبکهای تفکر اجرایی و قضاوتی، بروننگر و محافظهکارانه تشویق میشوند. بدین ترتیب زنان و مردان از نظر اجتماعی (احتمالاً از بدو تولد) به شیوه های متفاوتی تربیت میشوند.
این یک دلیل غیر رسمی و خوب برای این حقیقت است. از لحاظ تفکر اجرایی زنان و مردان خود را با انتظارات متفاوتی روبرو میبینند. در برخی از سازمانها، زنانی که شایستگی بالایی داشته باشند برای ارتقاء مرتبه نادیده گرفته میشوند.
تفاوتهای موجود بین سبک تفکر زنان و مردان به ترتیب اجتماعی آنان در فرهنگی که متولد شدهاند بر میگردد. بدین ترتیب که افراد کمتر از آن آگاه هستند، به عنوان مثال از هنگام کودکی رفتار ما با پسران و دختران متفاوت است.
۳ـ سن: متغیر سن[۳۸] به عنوان عامل مؤثر بر سبک تفکر مطرح میشود. معمولا در کودکان پیش دبستان سبک قانونگذارانه مورد تشویق قرار میگیرد. کودکان تشویق میشوند که قدرت خلاق خود را در محیط نسبتاً سازمان نیافته خانه یا مهد کودک پرورش دهند، وقتی کودک وارد محیط مدرسه میشود، از میزان تشویق سبک قانونگذارانه به سرعت کاسته میشود. از کودکان انتظار میرود که از قوانین و ارزشهای مدرسه پیروی کنند. معلم تصمیم میگیرد که دانش آموز باید چه بکند و چگونه آن را انجام دهد. بسیاری از دروس به صورتی آموزش داده میشوند که سبک اجرایی را در کودکان ایجاد کنند نه سبک قانونگذارانه را، بسیاری افراد معتقدند که کودکان خلاقیتشان را در محیط مدرسه از دست میدهند، در واقع آنچه کودکان ممکن است در محیط مدرسه از دست دهند سبک تفکری است که موجب عملکرد خلاق میشود (استرنبرگ و گریگورنکو، ۱۹۹۷).
۴ـ سبکهای پرورشی والدین: چهارمین متغیر، سبکهای والدین است. آنچه را که والدین تشویق میکنند و پاداش میدهند. احتمالاً در سبک کودک منعکس میشود کودکان به احتمال زیاد سبک خاص والدین خود را به عنوان الگو و سرمشق قرار میدهند. از سوی دیگر والدین سبکهایی را که مشابه سبکهای خود آن ها است، بیشتر مورد تشویق قرار میدهند. برای مثال والد با سبک مونارکی، احتمالاً کودک را بخاطر تک بعدی بودن مورد پاداش و تشویق قرار میدهد. در حالی که والد با سبک آنارکی، احتمالاً از کودکی که سبک مونارکی را نشان میدهد بیزار است و سعی میکند که این کار غیر قابل قبول وی را منع و سرکوب کند (استرنبرگ، ۱۹۹۸).
یکی از مهمترین متغیرها در تحول عقلانی کودکان، روشهای پاسخگویی والدین به سوالات طرح شده کودکان است کودکان در طول دوران زندگی، ممکن است هزاران سوال بپرسند. والدین به این سوالها واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. روشهایی که والدین در واکنش به سوالات کودکان به کار میبرند. تاثیر مهمی بر تحول سبکهای تفکر فرزندانشان دارد. به عنوان مثال، اگر والدینی، کودکان را برای پرسیدن سوال تشویق کنند و تا آنجا که ممکن است در جستجوی پاسخ برای سوالات آنان باشند، احتمالاً سبک قانونگذارانه را در کودکانشان پرورش میدهند یا اگر چنانچه والدین، کودکان را برای ارزیابی، مقایسه، تحلیل و قضاوت کردن چیزها تشویق کنند، احتمالاً سبک قضایی را در کودکانشان پرورش میدهند. یا اگر والدین کلی نگر باشند و درگیر موضوعات بزرگ باشند، کودک نیز دوست دارد کلی نگر باشد، و یا اگر کودکان را برای کار گروهی تشویق کنند. احتمالاً در آن ها سبک بیرونی پرورش مییابد. البته باید توجه داشت که عوامل دیگری نیز ممکن است در تحول سبکهای تفکر کودکان مؤثر باشند. کودکان شخصیتهای متفاوتی دارند. کاری که یک کودک ممکن است به آن علاقهمند باشد، اصولاً مورد علاقه کودک دیگر نباشد. نکته دیگر اینکه ممکن است عوامل مختلف اجتماعی کردن کودکان در مواردی با یکدیگر در تضاد باشند. یعنی مثلاً ممکن است که والدین در محیط خانه سبک خاصی را مورد تشویق قرار دهند در حالی که در محیط مدرسه چنین سبکی مورد تشویق قرار نگیرد (استرنبرگ، ۱۹۹۸).
۵ـ آموزش و مشاغل: متغیر دیگری که در تحول سبکها تاثیر دارد، انواع آموزش و مشاغل است. مدارس و به ویژه مشاغل مختلف، سبکهای متفاوتی را مورد تشویق قرار میدهند. یک سرمایه گذار در مقایسه با کارگر مونتاژ کار، احتمالاً برای سبکهای متفاوتی مورد تشویق قرار میگیرد. (استرنبرگ، ۱۹۹۸)
به طور معمول مدارس در بیشتر نقاط جهان، ممکن است سبکهای اجرایی، جزئی و محافظه کارانه را بیشتر مورد تشویق قرار دهند. کودکان هنگامی باهوش محسوب میشوند که آنچه را که به آن ها گفته میشود، انجام دهند و بخوبی نیز آن را انجام دهند. مدارس خود را به عنوان عامل اجتماعی کردن در نظر میگیرند. اما با توجه به اینکه به کودکان در یک فرهنگ یاد داده میشود که چگونه چیزها را بیاموزند و انجام دهند، لذا استقلال عقلانی، حداقل تا دوره های بالاتر آموزش (دکتری و فوق دکتری) به میزان زیاد مورد تشویق قرار نمیگیرد. هر چند که در این دوره نیز غالباً تفکر قانونگذارانه تشویق نمیشود (استرنبرگ،۱۹۹۸).
سبکهای تفکر در کلاس درس
آموزش و ارزیابی فعالیتهای اصلی کلاس درس هستند. نظریه خود ـ حکومتی ذهنی برای هرچه کارآمدتر و موثرتر شدن این فعالیتها روشهایی را ارائه میدهد که به کارگیری آن ها فرصت حداکثر استفاده دانشآموزان از روشهای آموزشی و ارزیابی را فراهم میآورد (استرنبرگ، ۱۹۹۸). برای اینکه دانشآموزان آنچه را که واقعاً میدانند یا میتوانند انجام دهند را نشان دهند، هماهنگی بین روشهای آموزشی و ارزشیابی با سبکهای تفکر آن ها ضروری است. استرنبرگ (۱۹۹۸) با ارائه جدولی چگونگی هماهنگی و تناسب روشهای مختلف آموزشی با سبکهای تفکر را نشان داده است.
جدول (۲ـ۱) نکته اصلی مطرح شده در جدول آن است که روشهای مختلف آموزشی با سبکهای تفکر خاصی هماهنگی دارد و معلم برای برقراری تعامل واقعی با دانشآموزان باید در استفاده از روشهای آموزشی، انعطاف پذیری داشته باشد.
جدول (۲ـ ۱) سبکهای تفکر و روشهای آموزشی
روشهای آموزشی
سبکهایی که با روشهای آموزشی هماهنگی بیشتر دارد
سخنرانی
پرسشهای مبتنی بر تفکر
یادگیری مشارکتی
پروژه
حل مسائل داده شده
گروه کوچک: پاسخ دانشآموزان به سوالهای واقعی
گروه کوچک: بحث کردن دانشآموزان درباره عقاید
روخوانی ـ خواندن
اجرایی ـ سلسله مراتبی