مبحث اول:جنگ و حقوق حاکم بر آن
گفتار اول:مفهوم حقوقی جنگ
در مورد حقوق جنگ دو نظریه افراطی وجود دارد :عده ای جنگ را مطلقا ممنوع میکنند و عده ای دیگر بدون هیچ قید و شرطی از آن تجلیل به عمل می آورند البته نظریه بینابینی نیز مطرح است که به موجب آن جنگ در برخی حالات مضر ،لیکن لازم است.
الف)تعریف جنگ
جنگ یک پدیده آسیب شناسی اجتماعی و عامل تغییر شکل سیاسی است که می توان آن را از لحاظ تاریخی،سیاسی، اقتصادی، نظامی، جامعه شناسی و غیره موردمطالعه و برسی قرار داد
در حقوق بین الملل، جنگ شیوه اجبارهمراه با اعمال قدرت و زور است که می توان آن را از نظر حقوقی چنین تعریف نمود: جنگ به عنوان «ابزار سیاست ملی»، مجموعه عملیات و اقدامات قهرآمیزمسلحانه ای است که در چهارچوب مناسبات کشورها (دو یا چند کشور) روی میدهد وموجب اجرای قواعد خاصی در کل مناسبات آن ها با یکدیگر و همچنین با کشورهای ثالث می شود. در این جهت، حداقل یکی از طرفین مخاصمه در صدد تحمیل نقطه نظرهای سیاسی خویش بر دیگری است. به این ترتیب، عملیات قهرآمیز مسلحانه وسیله و هدف تحمیل اراده مهاجم میباشد. از تعریف ارائه شده می توان چنین نتیجه گرفت که مفهوم حقوقی جنگ شامل چهار عنصر یا رکن اساسی است: عنصرتشکیلاتی و سازمانی )کشورها)، عنصر مادی (اعمال قدرت مسلحانه)، عنصر معنوی یا روانشناسی (قصد و نیت جنگ) و سرانجام هدفدار بودن جنگ (منافع و مصالح ملی)[۲].
عنصر تشکیلاتی و سازمان (ارگانیک([۳]
یکی از عناصر اساسی سازنده مفهوم جنگ، عنصر تشکیلاتی و سازمانی یعنی «کشورها» میباشد. جنگ مستلزم نبرد نیروهای مسلح کشورها با یکدیگر است؛ ازاین رو، جنگ به عنوان نوعی رابطه کشور با کشور تلقی می شود.
این عقیده مخصوصا از سوی «ژان ژاک روسو» در کتاب «قرارداد اجتماعی» (۱۷۶۲)ابراز شده است: «جنگ به هیچ وجه رابطه انسان با انسان نیست؛ بلکه رابطه کشور با کشور است که در آن افراد، نه به عنوان انسان و یا حتی به عنوان تبعه، بلکه به مثابه شهروندان و مدافعان و تنها بر حسب تصادف و اتفاق بایکدیگر دشمن شده اند »[۴]
عنصر مادی (اعمال قدرت مسلحانه(
عنصر دیگر جنگ، عنصر مادی است و آن اعمال قدرت یا خشونت مسلحانه واقعی وعملی میباشد. به عبارت دیگر. جنگ همواره با عملیات و اقدامات قهرآمیزمسلحانه همراه است که توسط نیروهای مسلح کشورهای متخاصم و تحت فرماندهی،اقتدار و مسئولیت آن ها صورت میگیرد. «بدون استفاده از نیروی اسلحه، جنگ معنی و مفهوم حقوقی ندارد. اصطلاح «جنگ سرد » که حالات گوناگون برخوردهای عقیدتی میان شرق و غرب را پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد، فاقد مفهوم جنگ است. حقوق بین الملل مشخص نمی کند که عملیات قهرآمیز مسلحانه باید در چه سطحی باشد تا جنگ تلقی شود؛ ولی به طور کلی و از حیث حقوقی، جنگ زمانی آغاز می شود که توسل مؤثر و واقعی به اسلحه صورت گرفته باشد. جنگ با آتش بس) که متارکه موقت یا دائمی جنگ را موجب می شود) خاتمه نمی پذیرد . آتش بس پایان عملیات جنگی است نه پایان خود جنگ پایان قطعی جنگ هنگامی است که با انعقادمعاهده ای صلح میان متخاصمان برقرار باشد. [۵]
-عنصر معنوی یا روانشناسی ( قصد و نیت جنگ(
عنصر سوم جنگ، عنصری معنوی یا روانشناسی است و آن اراده قطعی یکی از طرفین متخاصم است؛ زیرا جنگ بدون قصد و نیت، معنی و مفهومی ندارد. در کنفرانسهای لاهه (۱۹۰۷)، کشورهای امضا کننده معاهدات، اعلام صریح اراده راجهت مبادرت به جنگ، ضروری دانستند. طبق عهدنامه سوم مربوط به شروع مخاصمات مورخ ۱۸ اکتبر ۱۹۰۷، جنگ قانونا زمانی آغاز می شود که اخطار صریح قبلی به صورت اعلامیه جنگ بدون قید و شرط تلقی می شود، صورت گرفته باشد. هرگاه یکی از کشورهای متعاهد عهدنامه سوم، مخاصمات را بدون اعلام قبلی آغاز کنند. از تعهدات خود عدول کرده و مرتکب جرم بینالمللی شده است. الزام به اعلام قبلی جنگ یک قاعده قراردادی نیست که فقط نسبت به متعاهدان مجری باشد؛ بلکه یک اصل شناخته شده عرفی است که عمومیت جهانی دارد. بنابرین، شرکت کنندگان درمذاکرات لاهه، قاعده جدیدی وضع نکردند و تنها قاعده عرفی موجود را مدون ساختند. این قاعده در گذشته در جوامع یونانی، رومی و در قرن وسطی نیز وجود داشته است[۶]
– هدفدار بودن جنگ (منافع و مصالح ملی)
عنصر چهارم جنگ، مشخص بودن جهت و غایت جنگ است. یعنی کشور آغازگر جنگ هدفی معین و نهائی دارد که همواره در صدد پیگیری و نیل به آن است. این هدف معمولا تحمیل یا قبولاندن یک نقطه نظر سیاسی و یا به عبارت روشن تر یک منظور و هدف ملی میباشد. در واقع، کشور مهاجم مدعی است جنگی که آغاز کرده بر اساس «منافع و مصالح ملی» بوده است. اما اینکه «منافع و مصالح ملی »کدام است و بر چه پایه ای استوار میباشد، از مباحث علوم سیاسی و خارج از حوصله این تحقیق است.
به هر حال، هنگامی که جنگ فاقد خصیصه ملی باشد و به عنوان «ابزار سیاست ملی» تلقی نگردد، دیگر واجد مفهوم خاص خود نیست. فرضاً عملیات نظامی معروف به «عملیات پلیسی» را که در اساسنامه برخی سازمانهای بینالمللی از جمله سازمان ملل متحد پیشبینی شده است، نمی توان جنگ نامید.
ب)بررسی انواع جنگ با توجه به عرصه جنگ:
با توجه به اینکه،هنگامی که جنگی واقع می شود دولت های درگیر در جنگ ممکن است علاوه بر قلمرو سرزمینی دولتها در دریاها و فضای سرزمین دولتهای متخاصم در گیر در جنگ شوند در نتیجه جنگ های زمینی و دریایی و هوایی را ایجاد میکنند که در ادامه مطلب جهت شناخت بهتر این نمونه از جنگ ها به ارائه تعریفی اجمالی از آن ها می پردازیم:
۱)جنگ های زمینی:
جنگی است که توسط نیروهای زمینی کشورهای متخاصم در سررزمین های دول متخاصم و یا گاهاً دول بیطرف واقع می شود امروزه با همه پیشرفتى که در فنّاورى هوائى و دریائى صورت گرفته است، هیچ استراتژى نظامى نمىتواند بدون دخالت نیروى زمینى به اهداف عمده خود برسد؛ زیرا اقدام نیروهاى هوائى و دریائى معمولاً غیرمستقیم است و زمانى به تکامل مىرسد که نیروى زمینى نیز وارد عمل شود. بهترین دلیل بر چنین ادعائى جنگ متحدان با عراق در خلیج فارس بود که از پیشرفتهترین امکانات دریائى و هوائى استفاده شد و متحدان با تکیه بر فنّاورى پیشرفته توانستند حجم زیادى از آتش را در زمانى بسیار کوتاه روى هدف هدایت کنند ولى تا زمانىکه نیروهاى زمینى انگلستان، فرانسه و تفنگداران دریائى آمریکا طبق اهداف تعیین شده اقدام به حمله زمینى نکردند، متحدان به اهداف از پیش تعیین شده، نرسیدند. یکى از تحولاتى که در مسائل نظامى پس از جنگ جهانى دوم پیش آمد، این است که بهعلت پیشرفت فنّاورى و تغییر مقیاسهاى جغرافیائى دیگر هیچ یک از استراتژىهاى سهگانه نظامى (زمینی، هوائی، دریائی) بهتنهایی کاربرد ندارند و بهعبارت دیگر نمىتوانند مستقلاً کاملکننده یک استراتژى باشند. بههمین علت امروزه صحبت از استراتژى عملیات مشترک مطرح است