تیپهای شخصیتی از دیدگاه بندورا و راتر (رویکرد یادگیری اجتماعی):
رویکرد یادگیری اجتماعی که بیشتر در کارهای آلبرت بندورا[۳۹] و جولیان راتر مشاهده می شود بسط رویکرد رفتارگرایی اسکینر است. آن ها نیز روانکاوی را رد و بر رفتار عینی تأکید میورزند. ولی نکته اختلاف آن ها این است که به متغیرهای شناختی درونی نیز اعتقاد دارند، چیزی که در نظام اسکینر مطلقاً جایی ندارد. رویکرد بندورا یادگیری مشاهدهای[۴۰] نیز نامیده می شود که بیانگر اهمیت فرایند یادگیری مشاهده کردن رفتار دیگران است (شولتز و شولتز، ۱۳۸۶).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه آلپورت و کتل و آیزنگ (رویکرد تحلیل عاملی):
رویکرد تحلیل عاملی که بیشتر در کارهای آلپورت، کتل و آیزنگ تجلی یافته است بر این عقیده است که شخصیت شامل مجموعه ای از صفتها یا کیفیات متمایزکننده یک شخص است که میتوان آن ها را از طریق تحلیل عاملی (نوعی روش آماری پیشرفته) مشخص نمود. با توجه به اینکه این نظریه ها بر نقش صفتهای بنیادی در ساختار شخصیت تأکید دارند، به آن ها نظریه های صفات نیز میگویند (شولتز و شولتز ، ۱۳۸۶).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه مازلو و راجرز (رویکرد انسانگرایانه):
رویکرد انسانگرایی که بیشتر در کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز منعکس شده است بخشی از انسانگرایی دهه ۱۹۶۰ آمریکا است که با رویکردهای روانکاوی و رفتارگرایی مخالف بودند. این رویکرد و نظریهپردازان آن بر فضایل و آرزوهای انسان، اراده آزاد آگاهانه و خود شکوفایی[۴۱] تأکید دارند. آن ها تصویر زیبای خوشبینانه از انسان معرفی میکنند، برعکس روانکاوی (نیر و آسندور، ۲۰۰۸).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه رویکرد شناختی:
رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوه هایی که مردم توسط آن ها به شناخت محیط و خودشان میپردازند، تأکید میورزد. اینکه آن ها چگونه ادراک میکنند، ارزیابی میکنند، تصمیم می گیرند و مسائل را حل میکنند، این رویکرد در کارهای بسیاری از روانشناسان شناختگرا بخصوص در کارهای جورج کلی منعکس شده است (شولتز و شولتز ، ۱۳۸۶).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه رویکرد حیطهی محدود[۴۲]:
نظریهپردازان شخصیت عموماً دستیابی به جامعیت یا کامل بودن را به عنوان یکی از هدفهای اصلی نظریهپردازی در نظر می گیرند. اما هیچ کدام از نظریه های موجود را نمی توان به درستی جامع دانست و به علاوه داشتن چنین هدفی می تواند غیرواقعبینانه باشد. برخی روانشناسان پیشنهاد میکنند که برای رسیدن به درک کامل تری از شخصیت نیاز داریم که تعدادی نظریه جداگانه وضع کنیم که هر کدام گستره محدودی داشته باشد و بر یک وجه محدود و باریک شخصیت تأکید ورزد. در حال حاضر این نوع گرایش بیشتر شده و در کارهای کسانی نظیر دوبرمک کلند، ماروین زاکرمن و آرنولدباس و دیگران منعکس و قابل مشاهده است (کارور واسکر، ۲۰۱۰).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه یونگ:
یونگ برای افراد انسانی، برحسب آنکه بیشتر متوجه عالم درون باشند یا عالم بیرون، دو سنخ شخصیتی قائل است: گروه اول را درونگرا و گروه دوم را برونگرا مینامد. در تعریف برونگرایی و درونگرایی، یونگ میگوید: “وقتی متوجه به امور و اشیای خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی صرفاً معلول مناسبات امور و عوامل بیرونی باشد و نه حاصل ارزیابی ذهنی، این حالت برونگرایی خوانده می شود. برعکس شخص درونگرا غالباً متوجه عوامل درونی و ذهنی است و زیر نفوذ این عوامل قرار دارد. تردیدی نیست که او شرایط و اوضاع و احوال بیرونی را میبیند، اما عوامل و عناصر ذهنی در او برتری و مزیت دارند و حاکم بر اموال و رفتار او هستند (یونگ، ۱۹۲۷).
تیپهای شخصیتی از دیدگاه یونگ عبارتند از:
برونگرای تفکری[۴۳]: کسی است که کارکرد آگاهی او از تفکر متمایز شده است و این تفکر بر اساس دنیای خارج[۴۴] است به جای اینکه درونی[۴۵] باشد. این چنین فردی بر تفکرش اعتماد دارد و عملکرد اصلیاش بر اساس تفکرش است. این نوع از افراد اغلب آمادگی خوبی دارند که تاجر، تکنسین و یا پژوهشگر علوم شوند، غالباً کسانی که به طور خالص چنین شخصیتی را دارند دارای خلاقیت کمی هستند و آن ها می توانند دانشمندی شوند که هدفشان به جای کشف یک تئوری، تأیید آن باشد و چنین افرادی معمولاً از تکنیک استفاده میکنند، به جای اینکه تکنیکها را رشد داده و بسازند. او تمایل دارد که از یک سری قوانین برای زندگیاش متابعت کند. چنین فردی خشک و متعصب[۴۶] می شود و غالباً نقش مذهبی میپذیرد اما بدون آنکه در اعتقادات و اعمال مذهبی او روح و طراوت مذهبی و اعتقادی وجود داشته باشد. یونگ به چنین شخصیتی، فردی که دچار خرافات ذهنی[۴۷] است میگوید. بنابرین آنچه را که در درون خودش ببیند که مطابق تئوریاش نباشد آن را یا ناقص و یا غیر کامل تلقی خواهد کرد یا آن را یک اتفاق یا نشانهای از مرض خواهد دانست. یک چنین فردی ممکن است که گاهی اوقات در تئوری خودش پروژه های انسان دوستانه را وارد کند از قبیل نقشه کشیدن برای یک بیمارستان، مؤسسه خیریه و غیره. او با فکر خود عمل می کند و توجهی به حال و احساس خود ندارد و اگر برای ساختن یک بیمارستان و یا چیز دیگری پروژهای بدهد، این طرح و پروژه بر اساس دلسوزی[۴۸] نیست بلکه او بر اساس یک تفکر این پروژه را میدهد، مثلاً بر اساس این تفکر که بهداشت خوب است پس برای ایجاد بهداشت بیمارستان لازم است و چنین فردی تنها پروژه میدهد. بر طبق نظر یونگ، یک تئوری یا قانون که بر اساس ذهن[۴۹] باشد قادر نیست که کاملاً همه امکانات و وجوه زندگی را درک کند و بیان[۵۰] نماید (جلالی طهرانی، ۱۳۶۸).
برونگرایی حسی[۵۱]: هیچ تیپ دیگری به اندازه تیپ حسی برون گرا، واقع بین نیست. حس او برای واقعیات عینی رشد فوق العاده زیادی داشته است. زندگی او از تجمع تجارب در مورد پدیده های عینی تشکیل شده است و آنچه که او تجربه می کند حداقل به عنوان راهنمایی برای حواس عمل می کند. در سطوح پایینتر، این تیپ عاشق واقعیتهای ملموس است و تمایل کمی به تفکر داشته و نیز میلی به سلطهجویی ندارد. چنین نیست که این افراد دوست داشتنی نباشند، برعکس، استعداد سرشاری که برای لذت بردن دارند، آن ها را به یک شریک بسیار خوب تبدیل می کند. آن ها معمولاً سرخوش و سرزنده هستند و گاهی اوقات به یک زیباییشناس تبدیل میشوند. تیپ برونگرای حسی به صورت یک لذتطلب سطحی رشد می کند یا حتی می تواند به صورت یک هنرمند ظاهرساز فاقد مرام اخلاقی درآید (یونگ، ۱۹۴۵).
برونگرایی شهودی[۵۲]: یک فرد ذاتاً خلاق است. چنین فردی در زمینه ایجاد پروژه ها قوهی تخیل و ابداع قوی دارد. به ارزشهای خود از جمله آرامش و خستگیناپذیری در مقابله با مشکلات کاملاً اتکا و اعتماد دارد. چنین فردی ممکن است نظم خاصی برای خود بنا کند تا بتواند مسائلاش را حل کند و به همین دلیل خوشحالترین فرد است و در کار نیز مؤثرترین است چرا که کار به او فرصت میدهد تا برنامه ها را یکی پس از دیگری انجام دهد. این فرد می تواند یک معلم، دانشمند، هنرمند، فروشنده یا در هر شغل دیگری باشد (یونگ، ۱۹۴۵).