اخلاقی که شامل ارتباط انسانها با کل موجودات اعم از حیوانات، حفظ و گسترش جوامع گیاهی ،اکو سیستم ها،دریاچه ها وکوه ها می باشد(پوژمن[۶],۲۰۰۱) .
تعاریف عملیاتی:
تعریف عملیاتی اخلاق:
اخلاق در این پژوهش نمره ای است که از طریق چک لیست ۲۲ سوالی محقق ساخته محاسبه می شود ،که شامل مؤلفههای اخلاق اجتماعی ، اخلاق فردی ، اخلاق الهی ، اخلاق خانوادگی و اخلاق زیست محیطی است، مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف عملیاتی اخلاق اجتماعی
اخلاق اجتماعی در این پژوهش نمره ای است که از طریق سوالات ۱،۵،۱۱،۱۶،۱۹،۲۱چک لیست محقق ساخته به دست می آید. که بر اساس خرده مقیاسهای خوش اخلاقی ، ایثار،رعایت حقوق مردم، وفای به عهد،بخشش و امر به معروف و نهی از منکر مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف عملیاتی اخلاق فردی
اخلاق فردی در این پژوهش نمره ای است که از طریق سوالات ۶،۱۰،۱۵،۱۷ چک لیست محقق ساخته به دست می آید. که بر اساس خرده مقیاسهای تفکر ،راستگویی ،شجاعت و عدالت مورد بررسی قرار گرفته است .
تعریف عملیاتی اخلاق الهی
اخلاق الهی در این پژوهش نمره ای است که از طریق سوالات ۲،۳،۷،۱۳،۲۰،۲۲ چک لیست محقق ساخته به دست می آید. که بر اساس خرده مقیاسهای عبادت ،خضوع و خشوع ،ولایت پذیری ،شکر و حب الهی مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف عملیاتی اخلاق خانوادگی
اخلاق خانوادگی در این پژوهش نمره ای است که از طریق سوالات ۴،۹،۱۴ چک لیست محقق ساخته به دست می آید. که بر اساس خرده مقیاسهای خوش رویی با افراد خانواده، اطاعت فرزندان از والدین و احترام به والدین وبزرگترها مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف عملیاتی اخلاق زیست محیطی
اخلاق زیست محیطی در این پژوهش نمره ای است که از طریق سوالات ۸،۱۲،۱۸ چک لیست محقق ساخته به دست می آید. که بر اساس خرده مقیاسهای حفظ و گسترش محیط زیست ،ایجاد امنیت در گستره گیاهی حیوانی و انسانی ، استفاده مناسب و متعادل از نعمت ها وتفکر در آیات الهی مورد بررسی قرار گرفته است.
فصل دوم
ادبیات و پیشینه تحقیق
مقدمه:
اخلاق نوعى تربیت است ، به معناى کسب خلق، حالت و عادت ؛ با این تفاوت که تربیت در حوزه حیوانات، و اخلاق در حوزه انسان است. همین ویژگى باعث شده که علم اخلاق، ملاک ها، مبناها و معیارهایى داشته باشد که در مفهوم تربیت مشاهده نمى شود. محیط آزاد، زمینه و شرایط مساعدترى را براى رشد اخلاقى آدمى و شخصیت او فراهم مى سازد: «آزادى از آن جهت که بشر را وارد صحنه تنازع بقا مى کند و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد مى کند، خوب است». به طور کلى، اخلاق دربردارانده مفاهیم و ارزش هایى است که بیرون از فرد و جامعه شکل گرفته اند، فراتر از اجتماع اند و صاحب نوعى هستى خارجى اند. اخلاق جایى در فاصله میان آگاهى و اشیاست. ارزش هایى چون نیکى و بدى، زیبایى و عطوفت جزئى از ساختمان زبان شده اند و به همین دلیل جزئى از ساختمان آگاهى انسان شده اند. اینجاست که سخن گفتن از اجتماع و انسان هاى ارزش گریز دشوار است. زیرا که زبان، گونه اى هستى جهانى و همیشگى دارد. بنابراین انگشت نهادن بر اجتماعى که در آن ارزش ها ناپدید شده باشند، امرى محال است. ارزش ها زوال ناپذیرند اما معانى و جایگاهشان در نظام هاى اخلاقى دگرگون مى شود. این فصل به طور کلی شامل دو بخش مبانی نظری و تجربی میباشد؛ در قسمت مبانی نظری ابتدا به بررسی نظریههای پیرامون تحقیق و پژوهشهای انجام شده در زمینه اخلاق پرداخته می شود؛ ابتدا مفهوم ومعانی مختلف این واژه با توجه به رویکردهای مختلف تشریح گردیده و پس از آن انواع اخلاق از دیدگاه اندیشمندان مختلف مورد بحث قرار گرفته است. در ادامه به بیان مفهوم اخلاق در آراء فلاسفه، عرفا و روانشناسان بصورت مجزا پرداخته شده است. سپس با توجه به این مهم که هدف پژوهش بررسی میزان تاکید بر اخلاق در کتب درسی میباشد؛ اهمیت و ضرورت توجه به اخلاق در کتب درسی مورد بررسی قرار گرفته است. و نهایتا پس از بیان مؤلفههای اخلاق و تعریف مؤلفههای پژوهش، به جایگاه اخلاق در برنامه درسی، بویژه در کتب اجتماعی پایه های پنجم وششم دبستان اشاره شده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
همچنین در خصوص مبانی تجربی سعی شدهاست که چند نمونه از تحقیقات داخلی و خارجی که معرف و نمونهای از سایر تحقیقات در رابطهی با موضوع باشد بصورت خلاصه و چکیدهوار ارائه گردد.
مبانی نظری پژوهش:
در این قسمت به بررسی نظریههای گوناگون در زمینهی اخلاق و اهمیت و ضرورت توجه بر اخلاق پرداخته خواهد شد.
تعریف لغوی و اصطلاحی اخلاق :
تعریف لغوی اخلاق:
اخلاق واژهای عربی است که در لغتنامهی دهخدا به معنای خُلق ، خویها طبع و مروت و در فرهنگ انگلیسی آکسفورد[۷] ethic و moral آورده شده است . در فرهنگ معین اخلاق به معنی خلق و خوی ها, طبیعت باطنی, سرشت درونی است (معین, ۱۳۷۱ :۱۷۴) .اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت درک می شود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته میشود، که با چشم قابل رویت است ( الزبیدی، ۱۴۱۶ق . ج ۴ :۱۹۴). راغب معتقد است که ، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز می گردد. خُلُق به معنای هیات و شکل و صورتی است که انسان با چشم می بیند و ُخلْق به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود. بنابراین می توان گفت؛ اخلاق مجموعه صفات روحی و باطنی انسان است ،گاهی به اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی ناشی می شود نیز اخلاق گفته می شود (مکارم شیرازی، ۱۳۸۷: ۲۳). علم اخلاق، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آن ها را معرفی می کند و شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان می دهد (ابن مسکویه ،۱۳۷۵ : ۲۷) . «خلق حالی است برای جان انسانی که او را بدون فکر و تأمل به سوی کارهایی برمیانگیزد.» (همان: ۵۱)بر اساس این تعریف علم اخلاق علاوه بر گفت وگو از صفات نفسانی خوب و بد، از اعمال و رفتار متناسب با آن ها نیز بحث می کند. غیر از این، راه کارهای رسیدن به فضیلت ها و دوری از رذیلت ها اعم از نفسانی و رفتاری را نیز مورد بررسی قرار می دهد. بنابر این موضوع علم اخلاق، عبارت است از: صفات و اعمال خوب و بد،از آن جهات که برای انسان قابل تحصیل و اجتناب و یا انجام و ترک اند .«اخلاق » را از طریق آثارش نیز مى توان تعریف کرد، و آن این که «گاه فعلى که از انسان سر مى زند، شکل مستمرى ندارد; ولى هنگامى که کارى بطور مستمر از کسى سر مى زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مى نامند. ابن مسکویه معتقد است: «خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى کند بى آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد.» (همان : ۵۱) همین معنى را کاشانى این گونه مى گوید: «بدان که خوى عبارت است از هیئتى استوار با نفس که افعال به آسانى و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر مى شود.» لذا اخلاق در ارتباط تنگاتنگ با عقل و ارادهء انسان است؛ زیرا صفات پسندیده یا ناپسند را انسان به تدریج در وجود و نفس خویش راسخ و ثابت یا ملکه مى کند (کاشانی،۱۴۰۳ : ۵۴). و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم مى کنند: «ملکاتى که سرچشمه پدیدآمدن کارهاى نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده مى شود، و آنها که منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله مى گویند. و نیز از همین جا مى توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمى است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه ها و آثار آن سخن مى گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه هاى اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد»(میرزایی،۱۳۹۰ : ۲۸). البته همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از این صفات نیز واژه «اخلاق » اطلاق مى شود; مثلا، اگر کسى پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان مى دهد به او مى گویند: این اخلاق بدى است، و بعکس هنگامى که بذل و بخشش مى کند مى گویند: این اخلاق خوبى است که فلان کس دارد; در واقع این دو، علت و معلول یکدیگرند که نام یکى بر دیگرى اطلاق مى شود. وجود انسان به گونه ای ضعیف و ناقص آفریده شده است؛ به گونه ای است که باید خود، ابعاد هستی خود را شکل دهد و به کمک قدرت اندیشه و اراده خویش استعدادهای مختلفش را شکوفا سازد و به کمال لایق خود برسد. بخشی از استعدادها و ابعاد وجود انسان همانا خلقیاتی است که باید انسان کسب کند. اخلاق، استعدادی است که در وجود انسان نهفته است و برای آنکه انسان به کمال لایق خود برسد باید این جنبه از وجودش را نیز شکوفا سازد و این نوع کمال به واسطه یک سیستم اخلاقی میسور است ( مطهری،۱۳۷۰: ۳۰۶-۳۰۷).
تعریف اصطلاحی اخلاق:
طباطبایی در مورد مفهوم خُلق و جمع آن که اخلاق است،از جهت واژه شناختی و مفهومی،ایده ی مفردات راغب را در مورد واژه ی خُلق ، پسندیده است و مینویسد: خُلق و خَلق به یک معناست، ولی از واژه ی خَلق در مقام استعمال، قیافه ی ظاهری قابل رؤیت با چشم استفاده می شود و از واژه ی خُلق در مقام استعمال، فضایل و سجایای اخلاقی کسب شده که درک آن نیاز به بصیرت دارد، استفاده می شود (اصفهانی، ۱۳۸۷ :۱۵۹). طباطبایی در کتاب نهایه الحکمه در تعریف اخلاق بنا بر مشرب فلاسفه ی مشّاء و مبتنی بر فضیلتگرایی معتقد است اخلاق ملکه ی نفسانی است که افعال به آسانی و بدون تأمّل و درنگ از آن صادر میشود (طباطبایی، ۱۳۶۲ :۱۲۳) در تفسیر المیزان نیز در ذیل آیه ی ﴿ اِنـّّّکَ لـَعـَلی خـُلـُقٍ عـَظـیم[۸]ٍ) مینویسد: خُلق به معنای ملکهی نفسانی است که بر طبق آن ملکه، افعال بدنی از آن به آسانی سر میزند. ایشان اضافه می کند که خُلق مفهومی عام دارد؛ یعنی هم فضیلت و هم رذیلت را شامل می شود ولی اگر این واژه به صورت مطلق به کار رود معمولاً از آن مفهوم فضیلت و خُلق نیک فهمیده می شود ( طباطبایی، ج۱۹ :۳۶۹ ).
بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی مانند(نراقی،طباطبایی) اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کردهاند. حکمای گذشته مانند(بوعلی سینا و دیگران)، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی میدانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان میدانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار می شود. از این رو عموما اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نموده اند (مصباح،۱۳۸۱: ۱۵۴). کلمه اخلاق از نظر اصطلاح علم اخلاق، در دو مورد استعمال می شود؛ ۱ـ جائی که شخص عملی را انجام دهد و لو علت آن ملکه راسخه نباشد و حتی با تأمل و فکر انجام شده باشد. ۲ـ به عنوان صفت فعل به کار می رود، یعنی کار اخلاقی که منظور تنها صفات نفسانی نیست. وقتی می گویند فلان کار، اخلاقی است، یعنی متصف به فضیلت و خوب است و یا فلان کار غیر اخلاقی است یعنی متصف به رذیله و ناشایسته است (مصباح ،۱۳۷۶ :۸۶) .
گیوپتا و سولیمن اخلاق را مرتبط با سؤال «چه باید انجام شود» تعریف میکنند (اوین [۹] ,۲۰۰۷: ۱۰۷). اخلاق مجموعه ای از فرایند های عینی معنوی که دخالت تام در رشدِ خودِ واقعی دارد و فرآیندی که طی آن، در کارکردِ واحدهای صفاتی یا ارگانیزم معنوی تعادل ایجاد می شود (الهی،۱۳۷۹ :۲۳). گاه منظور از اخلاق در اصطلاح اندیشمندان هرگونه صفت نفسانی است که موجب پیدایش کارهای خوب یا بد می شود؛ چه آن صورت نفسانی به صورت پایدار و راسخ باشد و چه به صورت ناپایدار و غیرراسخ و چه از روی تامل و اندیشه صادر شود یا بدون تفکر و تامل. در عین حال شایع ترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی عبارت است از «صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تامل و تروی از آدمی صادر شود » (مجلسی،۱۴۰۳ق ، ج ۶۷، باب ۵۹ :۳۷۲) مطابق این دسته، تعاریف[۱۰] اخلاق تنها شامل صفات نفسانی پایداری است که در نفس رسوخ کرده باشد و شامل صفات ناپایداری که به صورت ملکه نفسانی در نیامدهاند نمیگردد؛ در این صورت شخص بردباری که به صورت موردی دچار غضب می شود یا بخیلی که با تامل و تفکر فراوان بخششی می کند از این تعریف خارجند . بنابراین تعریف اخلاق، هیأتی است استوار و راسخ در جان آدمی که کارها به آسانی و بدون نیاز به تامل و تفکر از آن صادر می شود. در عین حال این تعریف هم شامل فضایل اخلاقی می شود و هم شامل رذایل اخلاقی؛ از این رو اگر این هیات به گونهای باشد که افعال زیبا و پسندیده از آن صادر گردد، آن را اخلاق نیک و فضیلت مینامند و چنانچه آن هیأت به گونه ای باشد که موجب صادر شدن افعالی زشت و ناپسند گردد، اخلاق بد و رذیلت نامیده می شود. همچنین در خصوص منشا پیدایش این صفات پایدار نفسانی مباحث زیادی طرح شده است؛ برخی معتقدند که این ملکات در اثر تکرار عمل پدید میآیند و عدهای نیز نقش عواملی مانند محیط و وراثت و از این قبیل امور را مهم میدانند. برخی نیز برای این قبیل صفات نفسانی منشایی ذاتی و فطری را قایلند. در عین حال در مفهوم خلق و ریشه لغوی آن، هیچ یک از اینها لحاظ نشده است. گرچه معنای لغوی خلق صفت ثابت و ملکه نفسانی است و در علم اخلاق نیز معمولا همین معنا مراد است ولی گاهی این واژه در معنای عامتری نیز به کار میرود و به مطلق صفات نفسانی که منشا افعال اختیاری قرار میگیرند اطلاق می شود. بر طبق این اصطلاح کار فرد بخیلی که با تکلف بخشش می کند نیز کار اخلاقی مثبت محسوب می شود و یا کسی که با تامل و تفکر عمل خوبی را انجام میدهد نیز متصف به اخلاقی بودن می شود[۱۱] برخی نیز اخلاق را به صورت صفت فعل به کار بردهاند که در این صورت به معنای کار اخلاقی است و از این جهت آن فعل خارجی و لو از هیئت راسخه در نفس پدید نیامده باشد به فاضله یا رذیله بودن متصف میشود. شهید مطهری تعریفی از اخلاق را میپذیرد که هم به چگونه رفتار کردن توجه کرده باشد و هم به چگونه بودن؛ چگونگی رفتار مربوط می شود به اعمال انسان که شامل گفتار هم می شود و چگونه بودن مرتبط با صفات و ملکات نفسانی است ( مطهری،۱۳۶۹ : ۲۲).
گاهی اخلاق به معنای فضایل اخلاقی نیز به کار میرود که در این صورت این واژه در مورد اخلاق نیک و فضیلتهای اخلاقی به کار میرود؛ مثلا گفته می شود دروغگویی کاری غیر اخلاقی است یا عصاره اخلاق عشق و محبت است.
واژه اخلاق به معنای نهاد اخلاقی زندگی نیز به کار رفته است. این کاربرد بیشتر نزد فیلسوفان غربی استفاده شده است (فرانکنا ،۱۳۸۳ : ۲۸) در این معنا اخلاق مانند زبان، دین و کشور پیش از افراد بوده و بعد از آنان نیز خواهد بود. به بیان دیگر اخلاق در این اصطلاح مجموعهای است از اصول و قواعد بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی که نوعی استقلال از شخص در آنها وجود دارد؛ اصولی مانند خوبی راستگویی و بدی دروغ گویی که افراد آنها را از والدین یا آموزگار میآموزند و به نوعی بر اجتماع تکیه دارند و به عنوان ابزاری در دست اجتماع است که بر افراد تحمیل می کند. اخلاق به این معنا امری اجتماعی است (همان: ۲۹).
در برخی کاربردها اخلاق به معنای نظام رفتاری حاکم بر یک گروه یا فرقه ای نیز به کار رفته است. اخلاق اسلامی می تواند به معنای نظام رفتاری مورد پسند مسلمانان و اخلاق مسیحی به معنای نظام رفتاری مورد قبول مسیحیان به کار رود (اتکینسون[۱۲]، ۱۳۶۹ : ۱۷ )
تعریف علم اخلاق:
علم اخلاق مجموعه اصول معیاری است که هدف آن سیر دادن زندگی به سوی کمال و فضل بیشتر می باشد. علم اخلاق در پی اصلاح فرد و جامعه می باشد و این مسئله در تقسیم اخلاق به فردی و اجتماعی مد نظر قرار گرفته است (شکوهی ،۱۳۷۸: ۶۱).
اخلاق را از طریق آثارش نیز می توان تعریف کرد و آن این که گاه فعلی که از انسان سر می زند, شکل مستمری ندارد ولی هنگامی که کاری به طور مستمر از کسی سر می زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونی و باطنی در اعماق جان و روح او دارد, آن ریشه را خلق و اخلاق می نامند. (مکارم شیرازی، ۱۳۸۷: ۲۳) در عمده تعاریفی که از اخلاق شده است, دو مقوله درونی بودن و سروکار داشتن با ارزشها در اخلاق نهفته است(شکوهی ،۱۳۷۸: ۶۵).
برخی علم اخلاق را علم چگونگی اکتساب اخلاق نیکو دانسته اند که براساس آن، افعال و احوال شخص نیکو می شود و برخی نیز آن را علم چگونه زیستن خوانده اند(مطهری، ۱۳۸۲ :۲۶). علم اخلاق دانش صفات مهلکه و منجیه و چگونگی موصوف شدن و متخلق گردیدن به صفات نجات بخش و رها شدن از صفات هلاککننده میباشد. (نراقی ۱۳۸۵ :۳۴) .میتوان گفت که علم اخلاق از دیدگاه اندیشمندان اسلامی،(نراقی ،طباطبایی و…)علمی است که از انواع صفات خوب و بد بحث کرده، آنها را مورد شناسایی و تعریف و بررسی قرار داده، کیفیت اکتساب صفات خوب و فضایل را و نیز چگونگی زدودن صفات رذیله را بیان کرده است. علم اخلاق ، پیرامون فضایل و کمالات انسانی گفتگو می کند، فضیلت ها را از رذائل جدا می سازد و نشان می دهد که انسان خود را باید به چه فضایلی بیاراید و خود را از چه رذایلی دورسازد تا شایسته و قابل ستایش و احترام شود و در زندگی شخصی هم به سعادت کمال و نیک بختی والایی برسد (جوادی ، ۱۳۸۶ :۲۵).
برخی از ابتدا قلمرو اخلاق و مسائل اخلاقی را به حیطههای خاصی محدود کرده اند؛ به عنوان مثال عدهای اخلاق فردی را نفی کرده و مدعیاند که بستر شکل گیری اخلاق در اجتماع است که در این صورت اخلاق تماما در اخلاق اجتماعی خلاصه می شود. دیگرانی نیز برای اخلاق دامنه گستردهتری را تعریف کرده و از انواع اخلاق فردی، اجتماعی، بندگی و اخلاق خانواده سخن گفتهاند (دیلمی و آذربایجانی،۱۳۸۵ : ۲۲).
گاهی مراد از اخلاقی، درستی و خوبی آن است. وقتی میگوییم فلان عمل اخلاقی یعنی آن عمل خوب یا درست است. در این صورت اخلاق را در مقابل ضد اخلاقی به کار بردهایم. اما ما درباره مسائل اخلاقی، احکام اخلاقی، نظامهای اخلاقی، تجارب اخلاقی، وجدان اخلاقی و دیدگاه های اخلاقی نیز سخن میگوییم؛ در این کاربرد اخلاقی به معنای اخلاقاً درست یا اخلاقاً خوب نیست، بلکه به معنای امور مرتبط با اخلاق است. در این کاربرد اخلاقی در مقابل غیر اخلاقی به کار میرود (مصباح ،۱۳۷۳: ۱۰).
«اخلاق گاهی به معنای صفات نفسانی استعمال می شود و گاهی به عنوان صفت فعل به کار می رود یعنی کار اخلاقی وعلم اخلاق، علمی است که از انواع صفات خوب و بد، صفاتی که ارتباط با افعال اختیاری انسان دارد بحث می کند و هم چنین کیفیت اکتساب این صفات و یا دور کردن صفات رذیله و زشت را نشان می دهد» (مصباح ،۱۳۷۶ :۱۰) .
کلمه اخلاق از نظر لغت، جمع خلق است. این کلمه زمانی به کار می رود که شخص صفت نفسانی یا ملکه راسخه، و یا حالتی که در نفس او رسوخ کرده، را دارا باشد،در این صورت، افعالی که متناسب با آن صفت هست، بدون نیاز به فکر کردن، سنجیدن از انسان صادر شود. مثلاً خلق سخاوت یک حالت نفسانی است که کسانی که این خلق را دارند در موقع بذل و بخشش دچار تردید نمی شوند بلکه این حالت، انسان را از این که درباره کاری که می خواهد انجام دهد تفکر کند یا شک و تردیدی در انجامش داشته باشد بی نیاز می کند نکته قابل توجه این که در مفهوم خلق، ذاتی و فطری بودن خصلت ملاحظه نشده و هم چنین منشأ این خصلت یا ویژگی آن، مشروط به تکرار عمل نشده است (مصباح ،۱۳۷۶ :۹).
علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمی بدان گونه که باید باشد . علم اخلاق را نباید با علم مطالعه اخلاقیات و آداب اشتباه کرد ، زیرا علم اخلاقیات به مطالعه رفتار آدمی چنانکه هست می پردازد . در صورتی که علم اخلاق بر عکس ، بدین مهم توجه دارد که عمل آدمی برای آنکه کامل باشد و خیر را تحقق بخشد ، چگونه باید باشد( ژکس،۱۳۵۵: ۹). طباطبایی معتقد است علم اخلاق همان فن بررسی کننده از ملکات انسانی متعلق به قوای نباتی، حیوانی و انسانی است. ثمره این بحث و بررسی جداسازی رذائل از فضائل است، به خاطر تعامل انسان و اتصاف انسان به صفات پسندیده و صدور افعال و کارهایی که موجب تمجید انسان در جامعه انسانی می شود( طباطبایی،۱۳۷۱، ج۱ :۳۷۰) . سبحانی نیز درباره مفاهیم اخلاقی معتقد است که مفاهیم اخلاقی از قبیل حسن و قبح، باید و نباید و… موضوعاتی اند که یا از مقوله فعل محض و حرکات و سکنات خاص هستند و یا این که عنوانی اعتباری مانند اهانت و احترام؛ به عبارت دیگر مفاهیمی که موضوع تعابیر اخلاقی است یا ماهوی اند و یا اعتباری ذهنی (امید ،۱۳۸۱ :۲۸۵) .جعفری نیز درباره موضوعات فلسفه اخلاق یا اخلاق شناسی فلسفی معتقد است: برخی از موضوعات و مباحث این علم را می توان بدین ترتیب بیان کرد: واقعی یا پنداری و قراردادی بودن ارزش ها و اخلاق، رابطه هست و باید، رابطه اخلاق با هنر، دین، حقوق، علم و… اقسام اخلاق مطلوب متفکران، مبنای ارزش ها و مبادی اخلاق، ثبات و تغییر در اخلاق، مساله وجدان اخلاقی، بازیگری و تماشاگری در وجدان اخلاقی و…( امید ،۱۳۸۱ :۳۴) .
«ژکس[۱۳] » معتقد است که «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمى به آن گونه که باید باشد.» (فرانکنا[۱۴] ،۱۳۸۳ :۹) «موضوع» علم اخلاق صفات خوب و بدی است که از طریق کارهای اختیاری و ارادی در انسان ایجاد میشود. (فرانکنا ،۱۳۸۳ :۱۷) در حالى که بعضى دیگر که بینشهاى متفاوتى دارند (مانند فولکیه[۱۵]) در تعریف علم اخلاق مى گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (فرانکنا ،۱۳۸۳ :۳۷). علم اخلاق علمی است که دستورالعملهای کلی برای زیستن مقدس، متعالی و ارزشمند را مورد بحث قرار می دهد. به عبارت دیگر علم اخلاق علم قالبهای کلی چگونه زیستن متعالی و با قداست می باشد. این چگونگی، هم شامل رفتار می شود و هم شامل ملکات نفسانی، یعنی انسان باید چگونه رفتار کند و چگونه ملکاتی باید داشته باشد تا زیستن او باارزش باشد. ملکاتی مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت و غیره( سروش،۱۳۶۰:۴۰۶). مقصود از عمل اخلاقی عملی است که آگاهانه و آزادانه می باشد ( بارنارد[۱۶] ،۱۳۸۶).
تاریخچه علم اخلاق
اندیشه اخلاقى این اندیشمندان و فیلسوفان و شاگردانشان به صورتهاى مختلف در جوامع بشرى راه یافته است، چرا که پیروان ادیان آن را هماهنگ و موازى با تعالیم دینى دانسته و آن را در حوزه مباحث دینى و علمى خویش وارد کردند در نتیجه مباحث اخلاقى با رنگ علمى، دینى و فلسفى در محافل بشرى رواج یافت.در آیین مقدس اسلام، اخلاق جایگاه خاصى دارد; زیرا قرآن مجید تزکیه نفس و آراسته شدن به اخلاق پسندیده را عامل رستگارى و راه رسیدن به سعادت معرفى کرده و فساد اخلاق را منشا بد بختى و شقاوت وى دانسته و فرمودهاست: «قد افلح من زکیها. و قد خاب من دسیها» .پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم نیز مباحث اخلاقى را یکى از سه رکن تعالیم اسلام معرفى کرده و مىفرماید: «انما العلم ثلاثه: آیه محکمه او فریضه عادله او سنه قائمه» (کلینی،۱۳۸۴ ، ج۱ :۳۲). عبارت «آیه محکمه» در این حدیثبه اصول اعتقادات که برهانهایش آیات محکمات است تفسیر شده است و «فریضه عادله» به فضائل اخلاقى تفسیر شدهاست و عدالت آن کنایه از حد وسط قرار داشتن آن است و «سنت قائمه» نیز به شرایع احکام و مسائل حلال و حرام تفسیر شدهاست» . اسلام که دین انسانساز است و براى سوق دادن انسان به قلههاى بلند کمال و رسیدن به ملکوت اهتمام مىورزد نسبتبه اخلاق عنایتخاصى دارد. به همین جهت در قرآن آیات اخلاقى بیشتر از آیات احکام دیده مىشود و داستانهایى هم که نقل مىکند بیشتر جنبه اخلاقى دارد. در سخنان پیشوایان معصوم نیز که به عنوان میراثهاى جاویدان و ارزشمند در دست ماست هزاران حدیث اخلاقى به چشم مىخورد که نویدهاى فراوان درباره اخلاق خوب داده و تحذیرها و کیفرهاى شدید براى اخلاق زشتبیان کردهاست. چه اینکه هدف عالى دین این است که انسان را به مقام شامخ انسانى برساند، چنان که مرحوم نراقى رحمه الله مىفرماید: «شکى نیست که هدف از وضع نوامیس و ادیان و برانگیخته شدن افرادى از بزرگترین انسانها، براى سوق دادن مردم از چراگاه حیوانات و شیطانها و رساندن آنان به باغهاى بهشت و… است» (نراقی، ۱۳۷۷،ج ۱: ۱).
بیشک بحثهای اخلاقی از زمانی که انسان گام بر روی زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهای اخلاقی آشنا ساختبلکه خداوند از همان زمانی که او را آفرید و ساکن بهشتساخت مسائل اخلاقی را با اوامر و نواهیاش به او آموخت. سایر پیامبران الهی یکی پس از دیگری به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت به حضرت مسیح علیه السلام رسید که بخش عظیمی از دستوراتش را مباحث اخلاقی تشکیل میدهد، و همه پیروان و علاقهمندان او، وی را به عنوان معلم بزرگ اخلاق میشناسند. اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود که با شعار «انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انک لعلی خلق عظیم; اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است»(قلم/۴).
در میان فلاسفه نیز بزرگانی بودند که به عنوان معلم اخلاق از قدیم الایام شمرده میشدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعی دیگر از فلاسفه یونان.موضوع اخلاق از دیرباز مورد بررسى و توجه اندیشمندان و فیلسوفان بوده است. آنان در تعریف اخلاق و شناختخوب و بد و نقش فضایل و رذایل اخلاقى در سعادت و شقاوت انسان سخنها گفته و دیدگاههاى گوناگونى ابراز داشته و فضایل اخلاقى را پایه سعادت انسان و مایه تکامل وى دانستهاند. از نظر آنها صفات خوب و اخلاق پسندیده معیار زندگى است، مردم در پرتو آن وظیفهشناس مىشوند و با رعایت معیار زندگى مىتوانند به طور مسالمتآمیز با هم ارتباط داشته و در کنار هم زندگى کنند.از اندیشمندان و فیلسوفانى که به اخلاق اهتمام فراوان مىورزیدند سقراط فیلسوف بزرگ و معروف یونان است. فروغى مىنویسد: «اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد تعلیمات او این است که: انسان جویاى خوشى و سعادت است و جز این تکلیفى ندارد، اما خوشى به استیفاى لذات و شهوات به دست نمىآید، بلکه به وسیله جلوگیرى از خواهشهاى نفسانى بهتر میسر مىگردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبتبه دیگران انجام دهد و چون نیکو کارى بسته به تشخیص نیک و بد، یعنى دانایى استبالاخره فضیلتبهطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست» (فروغی ،۱۳۸۵: ۱۸).
افلاطون نیز همانند استادش سقراط براى اخلاق ارزش فراوان قائل بود و اخلاق را ثمره علم مىدانست. ارسطو شاگرد دیگر سقراط نیز مىگفت: «عمل انسان را غایتى است و غایات مطلوب دیگر انسان، مراتب دارند آن چه غایت کل و مطلوب مطلق ستسعادت و خوشى است. اما مردم خوشى را در امور مختلفه مىانگارند، بعضى به لذات راغباند، برخى به مال و جماعتى به جاه، اما چون درستبنگریم مىبینیم هیچ موجودى به غایتخود نمىرسد مگر اینکه وظیفهاى که براى او مقرر استبه بهترین وجه اجرا کند و انجام وظیفه به بهترین وجه براى هر موجودى فضیلت اوست. پس غایت مطلوب انسان، یعنى خوشى و سعادت به فضیلتحاصل مىشود.وظیفهاى که براى انسان مقرر شده و او را از موجودات دیگر متمایز مىسازد، فعالیت نفس اوستبه موافقتبا عقل به بهترین وجه انجام دهد و اگر چنین کرد سعید و خوش خواهد بود. و علم اخلاق عبارت است از اینکه بدانیم براى اینکه فعالیت نفس به موافقت عقل انجام گیرد احوال و موارد مختلف عمل انسان چه باید باشد، یعنى چه وقت و در چه مورد و چگونه و نسبتبه که و براى چه باید عمل کند» (فروغی ،۱۳۸۵: ۴۴).
«افلاطون مانند سقراط برآن است که عمل نیک، لازمه علم به نیکى است و اگر مردمان تشخیص نیکى دادند البته به بدى نمىگرایند. پس حسن اخلاق، یعنى فضیلت نتیجه علم است» (فروغی ،۱۳۸۵: ۲۶).سقراط مىگفت :فضیلت نفسانى یا اخلاقى، طبیعى نیست، بلکه استعدادى است و باید کسب شود تا به درجه عادت که طبیعت دومى استبرسد.وى هم چنین مىگفت: فضیلت اخلاقى عبارت است از اینکه، در هر امرى، حد وسط میان دو طرف، به عبارت دیگر اعتدال بین افراط و تفریط و زیاده و نقصان رعایتشود، چه افراط و تفریط در امور خلاف عقل است و رذیلتشمرده مىشود(فروغی ،۱۳۸۵: ۵۲).