عزت نفس جنبه ای ازخودپنداره است که ازقضاوت هایی که فرد درباره ارزش خود واحساس های مرتبط با این قضاوت ها ناشی می شود(شیهیان،۱۳۸۴).
عزت نفس به معنای پذیرش و ارزشمندی است که شخص درمورد خویشتن احساس میکند.شخصی که عزت نفس دارد خود را به گونه مثبتی ارزیابی نموده و برخورد مناسبی با خود ودیگران دارد.(جابری و همکاران،۱۳۸۰).
اولسن[۴۷] و همکاران (۲۰۰۸)درتعریف عزت نفس میگویند:عزت نفس دیدگاه فردوقضاوت او درباره ی شایستگی هایش است.
مبانی نظری عزت نفس
نظریه ویلیام جیمز
در بررسی عزت نفس، اولین کار توسط ویلیام جیمز انجام شده است.او معتقد بود که تصور فرد از خود در حین تعاملات اجتماعی، یعنی اززمانی که متولد شده و مورد شناسایی دیگران قرار میگیرد شکل میگیرد (به نقل از بیابانگرد، ۱۳۸۰).
نظریه آدلر[۴۸]
مباحثی از روان شناسی که اختصاصاً به عزت نفس می پردازد و آن را به عنوان یک متغیر با نفوذ و با اهمیت عنوان می کند٬ تئوری شخصیتی است که آدلر ارائه نموده است. آدلر اگر چه کاربرد عزت نفس را در درمان و بسط و توضیح تئوری اش به کار میگیرد اما به وضوح٬ اهمیت عزت نفس را دریافت نموده است .آدلر مکتب خود را “روان شناسی فردی” نامید و نخستین کسی بود که جنبه اجتماعی بودن آدمی را بیان کرد وی در کتاب اصول تجربی و نظری روان شناسی فردی خود٬ بر اعمال و رفتار آدمی که زاییده کنشهای اجتماعی است تأکید می کند٬ روان شناسی آدلری تأکید میکند که تعارض از درون شخصیت سرچشمه نمی گیرد بلکه بین شخصیت و جهان اجتماغی فرد است.نکات بارز نظریات آدلر و کمک های وی در چند مورد خلاصه می شود: یکی از کمک های معنوی آدلر به روان شناسی مفهومی است که او از عفده حقارت به دست داده است. عقده حقارت و تلاش در راه تفوق و برتری٬ نقطه شروع “شیوه زندگی” است. دومین کمک آدلر تأکید بر کیفیت محیط خانواده و شبکه روبط اجتماعی افراد خانواده است. رد مفهوم دو بعدی خود آگاهی و نا خود آگاهی و اعتقاد به اینکه انسان موجودی خود آگاه است و معمولاً از علل رفتار و هویت خویش آگاهی دارد و در نهایت “من خلاقه” که بر غنای روان شناسی فردی اشاره دارد که به نظر آدلر هسته اصلی و اساسی تحقق نفس و بی همتای شخصیت است از جمله خطوط عمده روانشناسی فردی آدلر میباشد .خود خلاق یک نظام شخصی و ذهنی است که تجربه های فردرا تعبیر میکند٬به آن ها معنا می بخشد و از طریق جستجو و تحقیق٬ اقدام به خلق آن ها می کند تا شیوه زندگی که منحصر به خودش میباشد٬ محقق سازد. خود خلاق ویژگی هایی چون وحدت٬ ثبات و فردیت به شخصیت می بخشد و سرچشمه فعال زندگی است .آدلر٬ ساخت شخصیت را ارثی نمی داند بلکه اکتسابی میداند. پس از تولد طفل تا زمانی که شخصیت وی به طرف معینی جهت گیری نکرده میداند با آن چکار باید کند. خط راهنمود دهنده که شخصیت در نخستین سال های زندگی برای خود تدارک می بینند٬ همانا هشیار شدن به تجهیزات سرشتی٬نقیصه های خود٬تاثیر محیط اطراف و به کار گرفته شدن این مصالح توسط نیروی خلاق فرد است که در یک طرح و هدف٬ در ساخت شخصیتی که هدف خاص خود را دارد٬ همگرا می شود .شیوه زندگی٬ ترکیبی مشخص و منحصر به فرد از انگیزه ها٬ خصلت ها٬ علایق و ارزش هاست که در هر عملی که فرد انجام میدهد تجلی می شود که تعیین کننده نحوه اندیشیدن٬ آموختن و رفتار کردن است .بنابرین این طرح از پیش تعیین شده که زیر بنای تمام زندگی روانی را تشکیل میدهد و تمام رفتار فرد از آن نشأت میگیرد٬ در سال های نخست زندگی فراهم می شود که نقطه عطف آن بر نحوه کیفیت روابط والدین و کودک استوار می شود. رابطه بین مادر و کودک٬ تماس بدنی و روانی به هنگام شستشو٬ نظافت و لبخند ها و واکنش های کودک٬ در تحکیم روابط مادر و کودک بسیاری اساسی است در این مقطع زمانی, شرایط باید به گونه ای فراهم شود که فرد متوجه ارزش شخصی و قدرت خویش شود و در نتیجه آن تمایل به تسلط یافتن که در نهاد هر کسی نهفته است ارضا میگردد. موفقیت ها٬ تواناییهای و عمل چیزی جز اثبات شخصیت واحساس مهمتری نیست اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم می شود:
۱- مفهوم خود یا خویشتن پنداری یعنی اعتقاد به اینکه “من که هستم”.
۲- “خود” آرمانی یا اعتقاد به اینکه “من چه باید باشم” یا “مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران باشم”.
۳- اعتقادات اخلاقی یعنی مجموعه ای از چیزهایی که فرد درست یا نادرست میداند (شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۴).بنابرین شالوده شیوه زندگی فرد از همان اوان کودکی ریخته می شود و فرد بنا به ویژگی و کیفیت سه عامل بدنی،روانی و اجتماعی،شیوه خاصی برای برتری جویی و جبران احساس حقارت در پیش میگیرد که بندرت در سال های بعدی زندگی دگرگون می شود. برتری جوئی تسلط بر دیگران و کسب امتیازات اجتماعی نیست بلکه وحدت بخشیدن به شخصیت است و کوششی است برای آنکه شخص بهتر و کاملتر شود،استعداد ذاتی و بالقوه خود را بالفعل گرداند. به عبارتی برتری جویی از نظر “آدلر” گام برداری در راه کمال خود میباشد (شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۴).
نظریه راجرز
هسته مرکزی شخصیت به نظر راجرز “خود” است که مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود یا خویشتن شامل تمام افکار٬ ادراکات ٬ ارزش هایی است که من را تشکیل میدهد. من شامل “آنچه هستم” و “آنچه می توانم اتجام دهم” می شود. این خویشتن ادراک شده به نوبه خود هم بر ادراک فرد از جهان هم بر رفتار او تاثیرمی گذارد. فردی که از یک خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی که خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه کاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت (اتکینسون۱۳۸۹٬).تشکیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار کنند که باخود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی که با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید کننده اند.جنبه دیگر خویشتن،خویشتن آرمانی است یعنی آن تصوری که میخواهیم باشیم بنابرین هر چه خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیک تر باشد، اضطراب بالقوه کاهش مییابد. و فرد راضی تر و خشنود تر خواهد بود. راجرزنظریه اش را در زمینه شخصیت و رفتار بر اساس خود پدیده ای بر فرضیه هایی مبتنی می کند: