ریچه اولین کسی بود که ویژگی های مشابه به ناگویی خلقی را تعریف کرد. اما این تعریف کامل نبود تا اوایل دهه ۱۹۷۰ که روانکاوانی چون سیفنوز و یمینا مشاهدات کلینیکی خود را بر روی بیمارانی که بیماری روان تنی کلاسیک داشتند گزارش دادند و منجر به فرموله شدن ناگویی خلقی شد (نیمیا؛ ۱۹۷۷ و سیفنوز[۱۷۳] ؛ ۱۹۷۳). ناگویی خلقی یک ویژگی شخصیتی است که شامل اختلال در احساسات شناختی، اختلال در توصیف احساسات، تفکر عینی (متمایل به سبک فکر کردن خیالی) می شود (تیلور و همکاران؛ ۱۹۹۷).
مشکل در شناسایی احساسات به این معنی است، که فرد در تمایز میان احساساتش دچار پریشانی می شود. مشکل در توصیف احساسات به این معنی است که فرد نمی تواند آنچه را که از لحاظ هیجانی احساس کردهاست بیان کند؛ و جهت گیری تفکر بیرونی زمانی رخ میدهد که فرد تمایل به تفکر درباره امور به صورت بیرونی و در تضاد با جهت گیری تفکر درونی دارد (خدابخش و منصوری، ۱۳۹۱). در زمینه سبب شناسی ناگویی خلقی نظرات گوناگونی عنوان شده است. برخی از پژوهشگران آن را صفت شخصیتی می دانند (ازجمله تیلور و همکاران، ۱۹۷۷). و عده ای آن را پدیده وابسته به حالت می دانند (مهرابی زاده، هنرمند و همکاران، ۱۳۸۹). عده ای آن را پیامد یک ضربه شدید روانی یا تروما می دانند، برخی آن را اختلال درسیستم لیمبک، جانبی شدن نابهنجار مغز و اشکال در کارآمدی ارتباط بین نیم کرهای را در ایجاد آن مؤثر دانستهاند (مظاهری و افشار، ۱۳۸۹). شیوع آن در جمعیت بزرگسال مرد حدود ۹ تا ۱۷ درصد و در زنان ۵ تا ۱۰ درصد گزارش شده است (کوکونن[۱۷۴] و همکاران، ۲۰۰۱؛ به نقل از کیامرثی و قلعه نی، ۱۳۹۱).
۲-۵-۲-همه گیر شناسی ناگویی خلقی
ناگویی خلقی در سنین مختلف گزارش شده است و بر اساس یافته های پژوهش های مختلف از نظر جنسیت، سن، سطح آموزش، وضعیت جمعیت شناختی، بیماری های روانی و ویژگی های فرهنگی و اجتماعی، نرخ شیوع آن متفاوت است (موری[۱۷۵] و همکاران ۲۰۰۷، ساسایی و همکاران ۲۰۱۰). مطالعات اخیر ناگویی خلقی در بیماران بالینی و افراد غیر بالینی، میزان متغیر بین ۰ ./. – ۲۸ ./. گزارش کردهاند (کوبین و همکاران، ۲۰۰۵، ساسایی و همکاران، ۲۰۱۰). نرخ شیوع آن در جمعیت بزرگسال حدود ۱۰٫/. و نسبت آن در مردان بیش از زنان تخمین زده شده است. میزان آن در بین نوجوانان مشابه جمعیت عمومی است، اما تفاوت جنسیتی مشاهده نشده است (کارو کیوی[۱۷۶] و همکاران، ۲۰۱۰).
در رابطه با ناگویی خلقی مطالعه ای بین میان سالان در فنلاند نشان داد که ناگویی خلقی رابطه مثبت با سطح تحصیلات پایین، درآمد پایین، حمایت اجتماعی ضعیف و موقعیت حرفهای پایین دارد (کاهانن و همکاران، ۱۹۹۳). مطالعه دیگری نیز بین تحصیلات پایین، سن بالا و جنس با ناگویی خلقی رابطه مثبت نشان داد (لان و همکاران، ۱۹۹۸). ناگویی خلقی میتواند راهی برای گریز از عواطف منفی مزمن، فقدان جایگاه اجتماعی، فقدان قدرت و همچنین انزوای اجتماعی باشد. تفاوت بین دو جنس در ناگویی خلقی میتواند تاثیر نقش پذیری جنسی در جامعه باشد (لوانت[۱۷۷]، ۱۹۹۸؛ لوانت و همکاران، ۲۰۰۶).
بررسی ناگویی خلقی در دو جنس نشانگر رابطه قوی خرده مقیاس (دشواری در شناسایی احساسات) در زنان و جهت گیری تفکر بیرونی در مردان است. یافته ها نشان داد نمره شناسایی احساسات در زنان به خوبی مردان نبود و مردان از نظر شناسایی احساسات عملکرد بهتری داشتند. از طرفی دیگر، مردان نسبت به زنان تمایل بیشتری به تفکر بیرونی نشان دادهاند، با این حال، از نظر دشواری در توصیف احساسات تفاوتی بین دو جنس مشاهده نشد (موری کوشی[۱۷۸] و همکاران، ۲۰۰۷).
لوانت و همکاران (۲۰۰۶) در مطالعه ای فرا تحلیلی از ۴۵ مقاله منتشر شده آزمون تفاوت جنسیتی در ناگویی خلقی، گزارش کردند که تعداد اندکی از مطالعه نمونه بالینی به تفاوت جنسیتی دست یافتند. دو مطالعه نشان دادند که مردان نسبت به زنان بیشتر مبتلا به ناگویی خلقی هستند و در ۱۰ مطالعه تفاوت جنسیتی مشاهده نشد. با این حال، در ۳۲ مطالعه نمونه غیر بالینی سیمای نتایج کاملا متفاوت بود. در ۱۷ مورد گزارش شد که مردان نسبت به زنان ناگویی خلقی بیشتری دارند، در یک مطالعه زنان نسبت به مردان بیشتر دارای نا گویی خلقی تشخیص داده شدند و در ۱۴ مورد هیچ تفاوتی بین زنان و مردان از نظر ناگویی خلقی مشاهده نشد.
۲-۵-۳- سبب شناسی
در خصوص منشا ناگویی خلقی عوامل مختلف مانند وراثت (ماتیلا، ۲۰۰۹)، نواقص فیزیولوژیک و نوروآتومیک (لان و همکاران، ۱۹۹۷) و عوامل اجتماعی-فرهنگی (لوانت و همکاران، ۲۰۰۶) و عوامل روان شناختی (ماتیلا، ۲۰۰۹) مطرح شده است. اما سبب شناسی جامع در خصوص تعیین ناگویی خلقی کاملا مشخص نیست (جوکاما و همکاران، ۲۰۰۸). بر این اساس، تبیین روان-تنی، محور اصلی سبب شناسی های نا گویی خلقی بوده است (بورنس[۱۷۹] و همکاران، ۲۰۱۲). مولفان متعددی نیز اشاره کردهاند که حداقل بخشی از منشا ناگویی خلقی به رشد عاطفی دوران اوایل کودکی مرتبط است. کاهانن اذعان داشت که ناگویی خلقی یک فرایند تدریجی است که ممکن است از دوران کودکی آغاز شود و در متن اجتماع توسعه یابد (جوکاما و همکاران، ۲۰۰۳).
مک لین (۱۹۴۹) تحت تاثیر نظریه پاپز[۱۸۰] (۱۹۳۷) در مورد هیجان، کارهای راش (۱۹۴۸) تبیین نوروفیزیولوژیکی از پدیدههای روان تنی ارائه میدهد، وی اشاره میکند که این بیماران اغلب نیازهای دهانی نشان میدهند، کودکانه به نظر میرسند و به محرک های هیجانی، پاسخ غالبا فیزیکی میدهند (لسر، ۱۹۸۱). وی معتقد است که در این بیماران ممکن است واقعا مبادله ای در مغز بویایی اولیه (مغز احشایی)[۱۸۱] و نئو کرتکس (مغز کلامی)[۱۸۲]صورت نگرفته باشد، بنابرین، احساسات هیجانی که در نواحی هیپوکمپ ایجاد می شود ممکن است تحت ارزیابی کرتکس قرار نگیرد و در نتیجه فورا از طریق مسیر های خودکار تظاهر کنند، این بیماران به جای کاربرد زبان برای احساسات و سمبل ها صرفا از طریق عضوی ارتباط بر قرار میکنند (لسر، ۱۹۸۱، گاندال و همکاران، ۲۰۰۴). وجود تفکر عینی در بیماران مبتلا به ناگویی خلقی به این خاطر است که آن ها قادر به تجسم سمبلیک یا نمادین نیستند، ادراک آن ها تحت تاثیر شرایط بیرونی تغییر میکند، تمایل به تمرکز بر اشیا عینی و ابعاد اشیا دارند، و توصیفات کلامی آن ها همچون زنجیره به هم پیوسته وقایع عینی است، به همین دلیل افراد مبتلا به نا گویی خلقی علاقه کمتری به فعالیت درون گرایانه و تحلیل شناختی دارند که همسان با تفکر عینی است (کلند[۱۸۳] و همکاران،۲۰۰۵). افراد مبتلا به ناگویی خلقی از فقدان آهنگ کلام نیز رنج میبرند و در آشکار سازی ارادی هیجانها مشکل دارند. همچنین این افراد نقایص وسیعی در توانایی تشخیص محرک های هیجانی دارند (لان[۱۸۴] و همکاران۲۰۰۷).
۲-۵-۴- ناگویی خلقی و نظریه دلبستگی