با وجود نقش مهم اختیار در حقوق کیفری، متاسفانه در بین حقوق دانان ما، مورد اغماض واقع شده است. در متون جزایی اختیار گاهی در مقابل اجبار قرار داده شده است و آن مواقعی است که فرد در اتکاب عمل مجرمانه از خود هیچ اراده ای ندارد. بررسی در کتب مختلف حقوقی نشانگر این است که تعدادی از حقوق دانان اختیار را به معنای اراده و در مقابل اجبار قرار دادهاند و معتقدند که مختار کسی است ارتکاب فعل نتیجه خواست او باشد و اراده او بر ارتکاب فعل مذکور استقرار یافته باشد. چنان که در موارد زیادی ملاحظه می شود که اکراه و اجبار به یک معنا به کار گرفته شده است و اکراه در این معنا اکراه تام دانسته شده است که اختیار اکراه شونده را میگیرد و او را در دست اکراه کننده، بی اراده میسازد.[۱۸] عده ای اختیار را در اکراه و اجبار از بین رفته می دانند ولی برای اختیار در اکراه و اجبار دو معنا قائل شده اند. چنان که سلب اختیار در اجبار را به معنای سلب اراده و سلب اختیار در اکراه را به معنای فقدان رضا و طیب نفس دانسته اند.[۱۹]
عده ای اکراه و اجبار را متفاوت از هم می دانند ولی در تعریف این دو مسامحه به خرج میدهند و میگویند اجبار شدید تر از اکراه است. چنان که در اجبار اختیار زائل می شود ولی در اکراه اختیار وجود دارد و رضا از بین می رود[۲۰]. چنان که ملاحظه میکنیم این گروه اختیار را در معنای اراده و رضا را در معنای اختیار به کار برده اند.
همچنین اختیار گاهی در مقابل اکراه قرار داده شده است و آن مواقعی است که فرد در ارتکاب عمل مجرمانه ، اراده دارد ولی اختیارش مخدوش میگردد. در این تعریف اختیار مستقل از اراده و به معنی آزادی اراده در انتخاب عمل مجرمانه میباشد. آنچه مدنظر ما در این تحقیق میباشد اختیار به معنای توانایی انتخاب، در مقابل اکراه است نه در مقابل اجبار.
مبحث دوم: تمایز اختیار از الفاظ مشابه
پس از تعریف اختیار به معنای توانایی انتخاب، سعی بر این است که آن را از مفاهیم مشابه اراده، قصد، رضا و قدرت تمییز دهیم؛ چرا که در مواردی دیده شده است که بین معنای آن ها خلط شده است. لذا با تعریف مفاهیم مذکور، به تبیین مرزهای آن ها از یکدیگر می پردازیم.
گفتار اول: اختیار و اراده (اراده داشتن)
در ابتدا به عنوان مقدمه باید بیان کرد که اراده داشتن با اراده کردن (قصد) تفاوت دارد. آنچه در معنای اراده داشتن میباشد، این است که فرد توانایی آن را داشته باشد که به طور آگاهانه در مورد انجام کاری تصمیم بگیرد؛ بعبارت ساده تر، توانایی خواستن داشته باشد ولی آنچه در معنای اراده کردن میباشد، خواستن است نه توانایی خواستن و آن زمانیاست که این توانایی خواستن به انجام کاری تعلق گیرد که آن را قصد نیز می نامیم. به عنوان مثال در مورد جرم قتل، این که فرد توانایی تصمیم گیری آگاهانه برای ارتکاب جرم قتل را دارد، واجد اراده میباشد(اراده داشتن) و این که قادر است از این توانایی آگاهانه استفاده کند و به سمت ارتکاب جرم قتل برود و سعی در انجام آن داشته باشد، جرم قتل را اراده و قصد کردهاست(اراده کردن).
آنچه در این قسمت سعی در تبیین آن داریم اراده داشتن و واجد اراده بودن است نه اراده کردن که البته در مباحث بعدی به طور مفصل به تبیین آن نیز پرداخته خواهد شد.
بند اول: تعریف اراده
در فرهنگ فارسی معین ذیل کلمه “اراده داشتن” آورده شده است : صاحب عزم و اراده بودن، توانایی اعمال نظر و بر سر عقیده خود ایستادن داشتن[۲۱]( در معنای مصدری)
بنابرین می توان گفت که اراده همان قدرت و ظرفیت خواستن است که بر اساس آن توانایی تصمیم گیری انسان شکل میگیرد.
با توجه به تعریف اراده به توانایی خواستن بدین معنی که فرد توانایی آن را داشته باشد که به طور آگاهانه در مورد انجام کاری تصمیم بگیرد و با توجه به تعریف اختیار به توانایی انتخاب بدین معنی که فرد در انتخاب یا عدم انتخاب عملی که داعی آن در ذهن او وجود دارد، آزادی داشته باشد، پر واضح است که معنای این دو کاملا از هم متمایز میباشد. البته ناگفته نماند که اراده یکی از ارکان اساسی اختیار است؛ یعنی برای اینکه فرد بتواند یکی از چند راه ممکن را آزادانه و بدون اعمال فشار داخلی و خارجی انتخاب کند، در وهله ی اول باید توانایی خواستن داشته باشد. بعبارت دیگر تا توانایی خواستن وجود نداشته باشد، توانایی انتخاب موضوعیت ندارد.
بند دوم: عوامل زائل کننده اراده
برای اینکه بتوان مجرم را به مجازات جنایات عمدی محکوم کرد، باید امکان اسناد فعل ارتکابی به اراده جانی، وجود داشته باشد. بگونه ای که بتوان فعل بزهکار را ناشی از اراده سالم وی دانست. لذا، نه تنها باید قدرت بر فعل، به عنوان جزء متشکله عنصر مادی، در فرد وجود داشته باشد، بلکه باید قدرت بر نفس نیز که جرم را از لحاظ معنوی به فرد منتسب میکند، وجود داشته باشد. این قدرت بر نفس را که به عنوان رکن اساسی و پایه ای قصد مطرح میگردد، اراده می نامیم. بنابرین، برخلاف عده ای که معتقدند در این دسته از عوامل به خاطر فقد عقل و عدم قدرت تشخیص و تمییز، تعلق اراده به فعل و در نتیجه ایجاد قصد مختل میگردد، به نظر میرسد بتوان گفت که فرد در این گونه شرایط، به کلی اراده و توانایی خواستن ندارد. لذا وقتی اراده وجود ندارد، صحبت از تعلقش به فعل و ایجاد قصد موضوعیت ندارد. بنابرین عوامل تزلزل رکن روانی ناشی از عدم امکان اسناد معنوی متنوع و مختلف است که برخی به اختلال در اراده بازگشت دارد و برخی دیگر به قوه تشخیص و ادراک. در این قسمت سعی در تبیین عواملی داریم که اراده را به کلی از بین میبرند، بگونه ای که فرد توانایی خواستن خود را از دست میدهد و کاملا بدون اراده فعل از او سر می زند.
الف) خواب و بیهوشی
همه انسان ها این را تجربه کردهاند که از زمانی که به خواب میروند و تا زمانی که از خواب بر می خیزند، هیچ گونه آگاهی نسبت به خود و محیط اطراف خود ندارند. بگونه ای اگر به آن ها گفته شود که فلان جمله را گفته ای یا فلان کار را انجام داده ای، به کلی گفتن یا انجام آن را انکار میکنند. فی الواقع ممکن است بارها و بارها پیش آمده باشد که در حین خواب کارهایی را انجام داده باشیم ولی، هیچگونه آگاهی و تصوری نسبت به آن نداشته باشیم.