نظریه های موجود در تبیین اعتیاد
اعتیاد به الکل و مواد مخدر در طی قرن ها متمادی وجود داشته و مشاهده گران همواره در باره ی سبب شناسی و پویایی آن نظریه پردازی کردهاند.اعتیاد به این مواد،افراد را در هر سنی به دام انداخته است و با توجه به اهمیت موضوع مصرف از الکل و تنباکو ،کوکائین،ماریجوانا و دیگر مواد اعتیاد آور،برخی از پزشکان ،روان شناسان،روان تحلیل گران و روان درمانگران بر آن شده آند که انگیزش افراد به سمت استفاده از الکل و مواد مخدر و همچنین پویایی آن را در میان خانواده ها توصیف نمایند.
در نیمه دوم قرن حاضر تحقیق در باره ی اعتیاد و به ویژه در زمینه زیست شناختی اعتیاد و الکلیسم به میزان قابل توجهی افزایش یافته است .در همین راستا،شاهد گسترش وسیع درمان و الگوهای درمانی نیز هستیم که همگی بر اثر توصیف بیماران معتاد شکل گرفته است.اگر چنین توصیف های روان شناختی صحیح باشند پس حاوی بینش و آگاهی های با اهمیتی هستند که باید حفظ شده و با مفاهیم زیست شناختی جدید آمیخته شوند.
از الگو هایی که اخیراً در زمینه بررسی علت شناسی اعتیاد فعالیت زیادی را داشته است الگوی زیستی روانی است که علم پزشکی با آن سرو کار دارد.اما عملیاتی کردن چنین الگویی سخت و چالش بر انگیز است.یک روان شناسی جدید-روانشناسی که آگاهی های قدیمی زیست شناسی جدید و پویایی های خانواده گروه را با یکدیگر ترکیب میکند-این چالش را تسهیل کرده و اساس روانپزشکی اعتیاد را شکل میدهد.لذا به همین منظور در اینجا دیدگاه ها و نظریه های مختلفی را در زمینه علت شناسی اعتیاد مورد بحث قرار میدهیم تا مقاصد فوق را جامعه عمل بپوشانیم.
نظریه های روان تحلیل گری
قرن بیستم با تولد روان تحلیل گری و رشد سریع نظریه های روان تحلیل گرانه آغاز شد و نظام های روان شناختی بر اساس اطلاعات جمع آوری شده در جلسات تداعی آزاد و تفاسیر آن مبتنی بود و این محصولات نظریه های فروید،یونگ و دیگران را شکل میداد.
نمونه ای از این مکتب ها ی کلاسیک متعلق به هانت[۹] و بارنت(۱۹۷۱) [۱۰]بود که اعتیاد و الکلیسم را توصیف می کرد.هانت جنبه ناسازگارانه رفتار معتاد به الکل و گذر وی از واقعیت به دنیای خیال را مورد تا کید قرار داده است.به نظر وی واپس روی [۱۱]به عالم خیال،متعاقب لایههای رشد روانی توام با اعتیاد به الکل و مستی های مکرر،روی میدهد و این واپس روی تا مرحله دهانی ادامه مییابد.او همچنین معتقد است مکانیسم فرافکنی [۱۲]از ویژگی های همه افراد الکلی است.وقتی نوشیدن زیاد و ناسازگارانه شروع می شود،یک چرخه معیوب خود تنبیه[۱۳]،خود تنبیه برون ریزی شده[۱۴]،و تنبیه حاصله از محیط ایجاد می شود و منجر به اجتناب از نوشیدن میگردد.
بارنت نظر متفاوتی داشت.وی روی گرایش روان شناختی به استفاده از مواد تأکید می ورزید و اشتیاق به مواد را به عنوان یک بیماری تلقی می کرد و آن را خوی دارویی [۱۵]عنوان می کرد. او در جریان بررسی های خود یک عنصر زیست شناختی (تحمل[۱۶] نسبت به شنگولی[۱۷]) را شناسایی کرد و به نظر وی در رشد رژیم خوی دارویی (حالتی که در آن مواد برای تنظیم افسردگی مورد استفاده قرار میگیرد که این افسردگی موقع بروز احساس گناه و انتقاد از محیط در اثر مصرف مواد بدتر می شود)تاثیر دارد.رادو عقیده داشت
که اعتیاد یک اختلال خود شیفتگی [۱۸]است که در آن خود [۱۹]با لیبیدو ی [۲۰]بیش از حد طبیعی سرمایه گذاری می شود.او تلاش مایوس کننده فرار از ملامت به وسیله مواد و نیز ترس از اینکه مواد در انجام این وظیفه با شکست مواجه خواهند شد،را تشخیص داد.به علاوه عقیده داشت که سبب شناسی اعتیاد با استناد به لیبیدو به طور نزدیکی با سطح رشد دهانی و میزان همجنس گرایی [۲۱]رابطه دارد که اولی از رشد واپس روی با تثبیت شده [۲۲]و دومی از انحراف رشد ناشی شده است.
در دهه های ۱۹۷۰مصرف الکل و مواد و نیز وابستگی به الکل و مواد فراگیر شد و تقاضا برای درمان این اختلال ها گسترش یافت. در این زمینه آزمایشهای متعددی انجام شد.اما خط بین سلامت و وابستگی آسیب شناختی همچنان تاریک و پیچیده می شد.به همین منظور فهم کسانی که مواد مصرف میکردند برای روشن شدن مشکلات پژوهشی اهمیت خاصی یافت.. در این سال ها وارمسر[۲۳] و خانتزیان [۲۴](۱۹۸۹)بیش از هر نظریه پرداز دیگری توصیف های رهنمون گری در مورد اعتیاد را مهیا ساختند.
وارمسر عناصر اصلی آسیب شناختی روانی یک فرد معتاد به مواد را مشخص کرد.قبل از هر چیز،فرض او بر این بود که آسیب شناسی روانی شدید در آنهایی که وابستگی مزمن به مواد پیدا کردهاند،از اول وجود داشته است. او تصور می کرد برای اینکه درمان مؤثر باشد.باید ابتدا این مشکلات درونی را فهمید. او همچنین معتقد بود که روان درمانی تنها در مانی است که میتواند در مورد افراد معتاد مؤثر باشد.وارمسر با ظرافت خاصی دیدگاه روان تحلیل گری را در توصیف آنچه او آن را چرخه معیوب در مصرف وسواس گونه مواد نامیده است،به کار میبرد.این چرخه با یک بحران شدید خود شیفتگی شروع و به یک واپس روی منتهی می شود که خود این واپس روی از ناتوانی معتاد در کنترل عاطفه شدید خود ناشی می شود.
وارمسر با الهام از کارهای راسکین[۲۵]و کریستال ،پویایی واپس روی عاطفه اضمحلال دفاع عاطفه را که هسته آسیب شناسی فرد معتاد است ،مورد بررسی قرار میدهد.به نظر وی مصرف مواد،تلاشی برای سازش با ترکیب احساسات دردناک میباشد.
خانتزیان(۱۹۸۹) جهت مشابهی را بر می گزیند و بر عاطفه و دفاع های کشاننده ای متمرکز می شود و میخواهد بفهمد که شخص چگونه با عاطفه و کشاننده های شدید خود رفتار میکند..او به تفسیر کوهوت [۲۶]توجه میکند و عقیده دارد که مواد به صورت جابه جایی دفاع ها در ساختار روانی عمل کرده و به معتاد کمک میکند تا با خشم ،شرم،آسیب و تنهایی کنار بیاید.او این دفاع ها را به منزله نقص های من در مراقبت از خود و خود نظم دهی معرفی میکند.نیاز های شخص سرکوب و انکار میشوند تا شخص از خطر و آسیب خود شیفتگی اجتناب ورزد.وقتی خواسته ها رد شدند ،با یأس مواجه گشته و یا مورد غفلت واقع شدند،شخص احساس پوچی و خالی بودن میکند.در این حال نحوه درمان متضمن کنترل بر اعتیاد و رفتار تخریبی حاصله با بهره گرفتن از مؤسسات و و با تجویز دارو و ارتباط انسانی خواهد بود.برای خانتزیان،رواندرمانی بر خود کمبودی[۲۷]متمرکز است.زیرا این نقص معنا دار مستعد استفاده از مواد میکند که آن هم به نوبه خود سبب می شود شخص برای درمان خود از آن مواد استفاده کند.
رفتار گرایان شناختی
رفتار گرایان شناختی دارای دیدگاه های متفاوتی هستند،آن ها رفتار های ناسازگارانه را به عنوان محصول های عقاید غیر عادی خود درباره ی خود و محیط می دانند.در این دیدگاه الکلیسم و وابستگی به مواد مکانیسم های سازشی ناسازگارانه ای هستند که با افزایش مهارت های حل مسأله و مهارت های سازشی می توان آن ها را کاهش داد .آن ها بیشتر به پدیده ی عود [۲۸]و راه اندازی هایی [۲۹]که در ارتباط با نوشیدن زیاد الکل یا سوء استفاده از مواد میباشند،متمرکز هستند.در این دیدگاه درمان به عنوان کاهش خطر از طریق پیشبینی موقعیت های پر خطر تصور می شود.با پیشبینی این موقعیت ها،می توان راهبرد های چاره سازی را اندیشید.آزمایش کرد و به مرحله اجرا در آورد.
روان شناسی خود[۳۰]