شکاف بین احساس توانایی و فرصتهای مشروع محدود، باعث میشود تا جوانان قادر نباشند با دیگران در شرایط مساوی رقابت نمایند. این افراد بیعدالتی را از ساختار میدانند تا کمبودهای شخصی خود، و اینجا است که فرد از خود بیگانه است و احتمالاً به رفتارهای خرابکارانه دست خواهد زد و در نتیجه جهت حل مشکل سازگاری به مشابهین خود میپیوندد (نبوی، ۱۳۷۴: ۷۷).
۲-۱-۱-۳٫ نظریۀ میلر (فرهنگ طبقۀ پایین)
نظریۀ میلر[۳۱] مبتنی بر ویژگیهای طبقاتی جوانان طبقات پایین جامعه است. به اعتقاد میلر، پدران در خانواده های طبقات پایین به علّت عدم توانایی کافی در ارضای نیازهای فرزندانشان، از منزلت اجتماعی بالایی برخوردار نبوده و خانواده بر محور مادران سازماندهی میشود. میلر همچنین اظهار میدارد که پسرها در خانواده های طبقات پایین بیشتر از پسرهای سایر طبقات اجتماعی از آزادی و استقلال برای ترک خانه برخوردارند. آنان همچنین نسبت به بچه های طبقههای متوسط برای انجامدادن برخی از بزهکاری، نظیر خوردن مشروبات الکلی و کشیدن سیگار که منتسب به بزرگسالان است، مستعدترند؛ زیرا خودمختاری از ویژگیهای منحصر به فرد بچه های طبقۀ پایین است. (احمدی، ۱۳۸۴: ۷۶-۷۴). میلر دو عامل را در گرایش نوجوانان طبقۀ پایین جامعه به خرابکاری مؤثر میداند: ۱- تمایل به تعلق در گروه همسالان، ۲- موقعیت جوانانی که از طریق هنجارهای گروه همسالان به مقام و شهرت دست مییابند. به زعم میلر، این عوامل در چارچوب عناصر اصلی الگوی کلی فرهنگ طبقۀ پائین قابل درک میباشد (محسنیتبریزی، ۱۳۸۳ :۸۷).
۲-۱-۲٫ نظریۀ بیگانگی روانی ملوین سیمن
سیمن[۳۲] با دیدی روانشناختی، بیگانگی را تحلیل کردهاست و بیشک نخستین روانشناسی است که کوشیده مفهوم بیگانگی روانی را در قالبی منظم و منسجم تدوین و تعریف نماید. وی در اشاره به رواج و توسعۀ این مفهوم در جامعۀ معاصر این نکته را متذکر میشود، که جامعۀ مدرن شرایطی را ایجاد و ابقاء کردهاست، که در آن انسانها قادر به فراگیری نحوه و چگونگی کنترل عواقب و نتایج اعمال و رفتارهای خود نیستند. نحوۀ کنترل و مدیریت جامعه بر سیستم پاداش اجتماعی به گونهای است، که فرد نمیتواند ارتباطی را بین رفتار خود و پاداش اخذ شده از جامعه برقرار کند و در چنین وضعیتی است، که احساس بیگانگی بر فرد مستولی گردیده و او را به رفتاری از سر ناسازگاری در قبال افراد جامعه سوق میدهد (محسنیتبریزی، ۱۳۸۳: ۱۵۰).
سیمن انواع رفتار بیگانه را در پنج نوع تشخیص داده؛ که عبارتند از:
- احساس بیقدرتی[۳۳]
احساس بیقدرتی عبارت است از احتمال و یا انتظار متصوره از سوی فرد در قبال بیتأثیری عمل خویش و یا تصور این باور که رفتار او قادر به تحقیق و تعیین نتایج مورد انتظار نبوده و وی را به هدفی که بر اساس آن کنش او تجهیز گردیده، رهنمون نیست (همان، ۱۵۱). سیمن، معتقد است احساس بیقدرتی زمانی به وجود می آید که انتظار یا احتمالِ شخص نمیتواند تعیین کنندۀ دستاوردها یا نیروهای کمکیای باشد که در حاصلِ رفتار خود جستجو می کند. وی در این مفهوم، به شرایط عینی جامعه توجه دارد. در واقع، سیمن معتقد است که در بررسی ویژگیهای وضعیتی هر رفتاری، باید به جنبه های عینی وضعیتها توجه شود. در این نوع از خودبیگانگی، انتظار فرد برای کنترل رویدادها با اموری از قبیل: وضعیت عینی ناتوانی، احساس فرد از تضاد بین انتظار او و خواست او در کنترل امور به روشنی متمایز می شود. به عبارتی، سیمن این نوع ازخودبیگانگی را برای توصیف رابطۀ شخص با نظام اجتماعی کلیتر به کار میبرد و در واقع به توانایی حسی برای کنترل پیامدها توجه دارد (سیمن، ۱۹۵۹: ۷۸۴ – ۷۸۵).
- احساس بیهنجاری[۳۴]
به عقیده سیمن احساس بیهنجاری چون احساس بیقدرتی و بیمعنایی وضعیتی فکری و ذهنی است، که در آن فرد این احتمال را به حد مفرطی بر خود مفروض و متصور است، که تنها کنشهایی او را به حوزه های هدف نزدیک میسازند، که مورد تأیید جامعه نیستند (محسنیتبریزی، ۱۳۸۳: ۱۵۱). بنابرین، زمانی احساس بیهنجاری رخ میدهد، که فرد راه مقبول رسیدن به هدف را مسدود میداند و لذا راههایی باید انتخاب شوند، که جامعه آن را نفی کردهاست. در این حالت نیز فرد دچار بیگانگی است. بنابرین، از نظر سیمن بیهنجاری دلالت بر وضعیتی دارد که در آن هنجارهای اجتماعی که رفتار فردی را نظم میبخشد، در هم شکسته یا تأثیر خود را به عنوان قاعده رفتار از دست داده است. طی این مفهوم، ارزشهای همگانی به وسیلۀ منافع خصوصی، تضعیف می شود. افراد در فضایی از بی اعتمادی متقابل زندگی میکنند و در این حالت برای روابط انسانی پایدار، عاملی وجود ندارد. لذا بیهنجاری در جایی بروز می کند که تأثیر نظمِ معیارهای جمعی ضعیف شده باشد و در این حالت، وضعیت بیهنجاری منجر به رفتاری می شود که اولاً: چندان قابل پیش بینی نیست و ثانیاًً منجر به اعتقاد به بخت و اقبال می شود. سیمن؛ بیسازمانی شخصی، آشفتگی فرهنگی و بی اعتمادی متقابل، از دست رفتن معیارهای همگانی و فردگرایی ناشی از آن و نهایتاًً رواج رویکردهای ابزاری و عوام فریبانه را از نشانه های بیهنجاری میداند. در این معنا، رفتار نابهنجار را میتوان نشانۀ از هم گسیختگی بین اهداف معین فرهنگی و شیوه های مشروع رسیدن به آن اهداف دانست. لذا دانشآموزی که برای موفقیت در امتحان به جای تلاش و کوشش، حاضر به تقلب می شود مرتکب رفتار نابهنجار شده است. و یا به عنوان مثالی دیگر در این معنا، تأکید بر صداقت با تأکید بر نکوهشِ دروغگویی همراه است و بالعکس (سیمن، ۱۹۵۹: ۷۸۷ و ۷۸۸).
- احساس بیمعنائی[۳۵]
به نظر سیمن، هنگامی که فرد نسبت به آن چه میباید عقیده داشته باشد، دچار ابهام است، یا هنگامی که حداقل استانداردهای فرد برای وضوح در تصمیمگیری برآورده نمیشوند، ما با بیمعنایی روبرو هستیم. در این وضعیت فرد نمیتواند با اطمینان میان تبیینهای بدیل نسبت به پدیدههای زمان خود انتخاب کند، همچنین فرد نمیتواند با اطمینان نتایج عمل را بر اساس عقیدۀ خاصی پیش بینی کند (خواجهنوری، ۶۹:۱۳۷۶). به عبارت دیگر، فرد در تخمین پیش بینی بالنسبه دقیق رفتار دیگران و نیز برآورد عواقب نتایج رفتار خود با دشواری روبروست. سیمن این نوع ازخودبیگانگی را بر پایۀ شعور شخص در فهم رویدادهایی میداند که شخص در آن رویدادها شرکت می کند. در این حالت شخص نمیداند به چه چیز باید اعتقاد داشته باشد (در واقع در این زمان، حداقل معیارهای فردی برای تصمیم گیریِ مشخص فراهم نیست). به همین دلیل است که وی معتقد است بیمعنایی زمانی به وجود می آید که شخص نتواند پیامد عمل خود را که مبتنی بر اعتقاد مشخصی است، با اطمینان پیش بینی کند. لذا این نوع ازخودبیگانگی به توانایی حسی برای پیش بینی پیامدهای رفتاری مربوط می شود (سیمن، ۱۹۵۹: ۷۸۶).