۲-۲-۱۰-۲ عوامل زمینه ساز افسردگی بر طبق نظریه امید
از نظر اسنایدر (۲۰۰۰) عواملی وجود دارد که فرد را مستعد ابتلا به افسردگی بالینی میکند. این عوامل عبارتند از :
۱- مسدود شدن یک هدف مهم یا اساسی : از نظر اسنایدر (۱۹۹۴) هدف، باید حداقل اهمیت را داشته باشد تا بتواند بر تفکر عامل و گذرگاه و هم چنین واکنش های هیجانی تأثیر بگذارد. برای مثال فراهم کردن صبحانه، هدفی است که اهمیت نسبتا کمی دارد و برآورده نشدن آن واکنش هیجانی زیادی ایجاد نمی کند. اما اگر هدف مهمی مثل ازدواج یا کسب مدرک دانشگاهی محقق نشود تأثیر هیجانی بسیار عمیق تری خواهد داشت. ملامت و افسردگی با انسداد یا عدم تحقق اهدافی رابطه دارد که برای فرد اهمیت بسیار زیادی دارند. اهمیت هدف بر اساس نوع شخصیت فرد و ارزیابی ذهنی او مشخص می وشد. محققان نشان دادهاند که برای ایجاد افسردگی عوامل فشارزا باید با آسیب پذیری شناختی و شخصیت فرد تعامل داشته باشد (اسنایدر، ۲۰۰۰). مثلا فردی با سبک شخصیتی پیوندجو ممکن است پس از مشاجره ای مختصر با همسرش افسرده شود و فردی که به طور متوسط شخصیت پیوندجو دارد ممکن است در مشاجرات شدیدتری دچار افسردگی شود. بنابرین بررسی سطح اهمیت رویداد برای فرد بسیار حائز اهمیت است.
اکثر افراد پس از تجربه رویدادهایی که به طور جهانی منفی و دارای اهمیت بسیار هستند (مثل زندانی شدن)، نشانه های افسردگی را بروز خواهند داد. اما رویدادهایی که چنین نیستند با آسیب پذیری های شناختی و شخصیت فرد تعامل خواهند داشت (اسنایدر، ۲۰۰۰).
۲- انتخاب اهدافی که رضایت بخش نیستند، هدف، یک پیامد مطلوب است که احتمال وقوع آن بیشتر از صفر و کمتر از صد در صد است.
انتخاب اهدافی که فرد از وقوع آن کاملاً مطمئن است یا اهدافی که تحقق آن ها غیرممکن است، احتمال وقوع تجربه افسردگی را بیشتر میکند. اگر شانس صد در صد برای رسیدن به هدف وجود داشته باشد. این پیامد، واقعا یک هدف نیست مثلا فردی را در نظر بگیرید که هدف روزانه او این است که از رختخواب بلند شود و تمام روز تلویزیون تماشا کند. این هدف نسبتا ساده است (مگر مانعی مثل محدودیت های جسمی وجود داشته باشد). بنابرین نمی تواند عاطفه مثبت و احساس موفقیت را در فرد ایجاد کند. از دید نظریه پردازان امید، چنین هدفی پیامدهای هیجانی مثبت را به دنبال نخواهد داشت زیرا فقدان چالش در دستیابی به یک هدفف مزایای دستیابی به آن را کاهش میدهد (اسنایدر، ۱۹۹۴). تعیین چنین هدفی هیچ چالشی ایجاد نمی کند، بنابرین دستیابی به آن نیز انتشارات فرد از تواناییهای خود در انجام تکالیف بعدی را تقویت نمی کند هم چنین انتخاب هدفی که احتمال دستیابی به آن صفر باشد نیز میتواند منجر به افسردگی شود. علاوه بر این وقتی زمان و انرژی برای رسیدن به اهداف غیرقابل دستیابی به هدر می رود فرصت تعیین اهداف جدید و واقع گرایانه محدود می شود و یا حتی از دست می رود بنابرین تعیین اهدافی که بسیار دشوار یا غیر ممکن هستند منجر به افسردگی می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰).
۳- انتظار تعمیم یافته برای شکست، از دید نظریه پردازان امید فرایند و نتیجه نهایی تعقیب هدف، بر ادراکات بعدی فرد در مورد ارزش هدف و قابلیت های خود تأثیر میگذارد. به بیان ساده تر اگر افراد به هدف خود دست یابند، ادراک آن ها از اینکه هدف به راستی ارزشمد است و آن ها قابلیت های لازم را دارند، تقویت می شود (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص).
و اگر در دستیابی به هدف موفق نشوند شروع به نا ارزنده سازی هدف کرده و یا توانایی خود برای موفقیت را زیر سؤال میبرند (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص). وقتی فرد مکرراً در دستیابی به اهداف موفق نشود، انتظار تعمیم یافتهای مزمن پایین است. چنین افرادی تنبل به نظر میرسند و به سختی میتوانند خودشان را برای رسیدن به اهداف برانگیزند و همواره احساس خستگی میکنند. از دید نظریه پردازان امید این خستگی به ۳ دلیل مسئله ساز است. اول اینکه چنین افرادی کمتر احتمال دارد به تعقیب اهداف بپردازند زیرا انرژی جسمانی و رونی لازم به دنبال کردن هدف را ندارند. دوم اینکه حتی اگر بر اثر شانس به هدف مطلوب خود دست یابند فاقد عامل لازم برای ارزش گذاری هدف هستند. سوم اینکه چنین افرادی نمی توانند از حرکت در مسیر اهدافشان لذت ببرند. بنابرین رابطه عامل و افسردگی دو طرفه است. عامل پایین، خطر افسردگی را افزایش میدهد و افسردگی عامل موجود را کاهش میدهد (اسنایدر، ۲۰۰۵).
۵- ناتوانی در ایجاد گذرگاه های کانی مؤلفه گذرگاه در نظریه امید شامل توانایی واقعی برای تولید مسیر به سمت هدف و مهم تر از آن، ادراک فرد از توانایی خود برای تولید این مسیرها است. بنابرین تفکر گذرگاه به دو طریق با افسردگی در ارتباط است. اول اینکه فرد نمی تواند مسیرهای مناسبی برای هدفش تولید کند و یا در صورت برخورد با مانع مسیر دیگری بیابد، دوم و مهم تر اینکه فرد باور دارد نمی تواند مسیرهای عملی مؤثری برای رسیدن به هدف تولید کند.
از نظر اسنایدر (۱۹۹۴)، ادراک و باور خود اسنادی فرد یک فرایند کلیدی است در حالی که معمولا توانایی واقعی و توانایی ادراک شده برای تولید گذرگاه به طور مثبت با هم رابطه دارند، بسیاری از مراجعان توانایی خود برای ایجاد گذرگاه ها را پایین تر از توانایی واقعی خود ادراک میکنند. این باور خود اسنادی منفی مانع حرکت به سمت هدف می شود، هر چند که فرد هدف مناسبی را تعیین کرده و عامل لازم برای شروع فعالیت را داشته باشد (اسنایدر، ۱۹۹۴).
از طرف دیگر ممکن است فرد این باور غلط را داشته باشد که تنها یک راه درست برای رسیدن به هدف وجود دارد. حتی در بهترین طرحها نیز ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد و مسیر انتخاب شده فرد را به سمت مقصد مطلوب هدایت نکند. افرادی که حاضر به تغییر مسیر و رها کردن مسیرهای قبلی نیستند، بیشتر در خطر افسردگی قرار دارند. بنابرین توانایی رها کردن مسیرهای غیرعملی و یافتن مسیرهای عملی جدید برای افزایش رضایت از زندگی و کاهش افسردگی حائز اهمیت است (پدروتی، لوپز و کریشوک، ۲۰۰۰).
بخش دوم: شادکامی
۲-۳ تعریف شادکامی