•کنترل خویش را بر دیگران اعمال کنند .
•برای عدم تمایل خود نسبت به انجام دادن کاری اثربخشتر ، عذر و بهانه بیاورند.
گلاسر ، معتقد است بیش از آنکه مردم در حالت افسرده بودن ، مضطرب بودن یا تجربه کردن احساس گناه باشند ، در واقع خود را درگیرافسرده بودن ، مضطرب بودن یا تجربه کردن احساس گناه میکنند ( اسپیگل [۸]،۱۹۹۶ )
هویت
منظور از هویت ، شیوه نگریستن به خود به عنوان یک انسان و در رابطه با دیگران است.گلاسر میگوید : تقریبا همه افراد ، شخصا بیشتر درگیر تلاش برای مورد پذیرش قرار گرفتن به عنوان یک شخص هستند تا درگیر انجام دادن یک کار .بنابرین ، هویت شخصی مقدم بر عملکرد است و به عبارت ساده تر ، ابتدا باید فرد به عنوان یک شخص پذیرفته شود تا بتواند در تلاش برای دستیابی به اهداف یا در انجام دادن کارها موفق شود ) هواسی ،۱۳۸۱ ) .
ب. ماهیت انسان
واقعیت درمانی ، براین فرض بنا شده است که همه انسانها در فرهنگهای مختلف از تولد تا مرگ نیاز روانی دارند و آن ، نیاز به داشتن هویت است . نیاز به اینکه احساس کند او به گونه ای جدا و متفاوت از دیگر موجودات زنده ای است که روی زمین زندگی میکنند .
دیدگاه گلاسر از ماهیت انسان احتمالا در رویکرد تعلیم و تربیتی او آشکار میشود . به نظر گلاسر تعلیم و تربیت سنتی ، دانش آموز را نوعی ظرف خالی میبیند که معلم قرار است سیل واقعیت های بیپایان را در درون آن سرازیر کند . بسیاری از این واقعیت ها با زندگی دانش آموزان نامربوط هستند که خود آن ها واقعیتی نامربوط یا بی ربط تلقی میشوند . در نظام سنتی ، تأکید بر معلم است نه دانش آموز . از طرف دیگر در نظام گلاسر ، معلم یک تسهیل کننده یادگیری است و نه نسخه پیچ واقعیت ها و تأکید بر دانش آموز و رشد و پیشرفت او در مورد مهارتهای حل مشکل و تفکر منتقدانه است .
گلاسر ، معتقد است که انسانها ظرفیت و توانایی استفاده از استعدادهای خود جهت یادگیری و رشد را دارند . هر انسانی در نهایت ، خودمختار است . چنانچه افراد بیشتر بر تصمیمات خود متکی باشند تا بر شرایط ، آن وقت آن ها با احساس مسئولیت بیشتری زندگی میکنند و زندگی موفق و ارضاکنندهتری خواهند داشت . طبق نظر گلاسر ، چنانچه انسانها از زندگی خود ناراضی باشند ، میتوانند تصمیم دیگری برای تغییر آن بگیرند( آردل [۹]، ۱۹۹۶ ) .
متخصصان مکتب واقعیت درمانی در زمینه ماهیت انسان کم و بیش با پیروان مکتب اصالت وجود هم عقیده اند و انسان را مسئول اعمال و رفتار خویش میدانند . آن ها دیدگاه جبری را درباره انسان مردود دانسته و فرد را قربانی تاثیر محیط و وراثت نمی دانند ، اما در عین حال به تاثیر محیط و وراثت روی فرد اعتقاد دارند . چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد را به عهده خویش میدانند . از این رو ، فرد را در نهایت مسئول تحقق نفس خویش و تعیین کننده نوع هویتش میدانند . از اینجا به بعد ، آن ها با آبراهام مازلوو روانشناسی نیروی سوم او بیشتر همگامند . به نظر آنان ، هر انسانی این استعداد بالقوه را دارد که مسئول و یا غیر مسئول باشد ، اما اینکه او به چه شیوه ای رفتار خواهد کرد ، بستگی به تصمیمات او دارد و به شرایط موجود مربوط نیست . علیرغم فروید و پیروان او ، که نابسامانیهای روانی را زاییده تعارض و تضاد بین نیازهای جسمانی و عوامل فرهنگی (فراخود) میدانند ، گلاسر و پیروان او پیدایش این نابسامانیها را نتیجه عدم توانایی فرد در تحقق نیازهایش میدانند . آن ها ، همان طوری که گفته شد ، برای انسان دو نیاز اساسی قائلند : نیاز به مبادله عشق و محبت و نیاز به احساس ارزش ، که این دو نیاز در تشکیل هویت فرد نقش عمده ای دارند (اسپیگل ، ۱۹۹۶ ) .
گلاسر ، دو نوع هویت را از یکدیگر متمایز میسازد : “هویت موفق” و “هویت شکست”. انسانهایی که هویت موفق دارند خود را توانا ، با کفایت و با ارزش میدانند . عقیده آن ها در مورد خودشان این است که قدرت مقابله با محیط را دارند و اعتماد به نفس و توانایی هدایت زندگی خود را نیز دارا میباشند . انسانهایی که هویت شکست دارند خود را ناتوان ، بی کفایت و بی ارزش میبینند .
گلاسر ، معتقد است که جامعه گرایش به سوی تعیین هویت دارد و این بدان معنا است که مردم کمتر از گذشته برای دستیابی به اهدافی که به آن ها در سلسله مراتب قدرت امنیت میدهد ، مشتاق هستند . به عبارت دیگر ، مردم امروز بیشتر در پی ایفای نقش مستقل و اهمیت دادن به هویت خود هستند ( کاترین [۱۰]،بولتر [۱۱]و کاپمن[۱۲] ۲۰۰۳ )
ج. مفهوم اضطراب
در واقعیت درمانی ، واژه ” بیماری روانی ” اصولا به کار نمیرود و در نتیجه ، تشخیص و طبقه بندی اختلالات روانی ، به آنصورتی که در مکاتب سنتی رایج است ، در این مکتب جایی ندارد . آنچه اصطلاح ابیماری روانی خوانده می شود ، با توجه به سه مسئله واقعیت ، مسئولیت و درست و نادرست مورد توجه قرار میگیرد . کسی بیمار به حساب میآید که نتواند دو نیاز اساسی خود را در حیطه واقعیت و پذیرش مسئولیت و تشخیص موارد درست و نادرست را ارضا کند . شدت بیماری هم به درجه عدم توانایی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد . بیماران به اصطلاح روانی ، کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی بوده و از احساس تنهایی و بی ارزشی رنج میبرند . از نظر تشخیص ، آن ها به دو صورت با جهان خارج مواجه میشوند : یا واقعیت را انکار میکنند و یا آن را نادیده میگیرند . به عبارت دیگر ، آنچه که اصطلاحا بیماری روانی خوانده می شود در حقیقت اشکال مختلف انکار واقعیت است که به صورت متنوعی ظاهر می شود . کسانی که واقعیت را نادیده می گیرند ، از آن آگاهند و لی برای فرار از درد و رنج حاصل از احساس بی ارزشی و مهم نبودن ، بدان متوسل میشوند . کسانی که منحرف ، بزهکار ، جانی ، ضد اجتماعی و مبتلا به اختلالات شخصیتی میباشند ، از جمله افرادی هستند که واقعیت را نادیده گرفته و قوانین اجتماعی را نقص میکنند ( اوانس [۱۳]،کانیز[۱۴] ۱۹۹۵ )
انتخاب افسردگی
به نظر گلاسر ، انسان ها افسرده نمی شوند بلکه افسردگی را انتخاب کرده و رفتار افسردگی را نشان میدهند درگیر شدند ریک عمل فعالانه به انسانها کمک میکند رفتار های افسرده و احساس بدبختی آن ها جای خود را به احساس کنترل بیشتر بدهد که با احساس مثبتتر ، افکار مثبتتر و آرامش جسمی بیشتر همراه است ( شهنی ییلاق ۱۳۸۰).
انتخاب وسواس
گلاسر ، وسواس فکری و عملی را شیوه های ناموثری برای کنترل رفتار میداند . یک نمونه از وسواس عملی ، ۲۰ مرتبه وارسی در یخچال از جهت بسته بودن آن است . این کار باعث می شود شخص مذبور به مشکلات و مسایل دنیای واقعی نپردازد . کسانی که رفتاری را به صورت وسواسی تکرار میکنند ، مشغول سازماندهی مجدد ادراکهای خویش هستند . آن ها با فعالیت ذهنی یا فیزیکی تکراری از مواجه شدن با محیطی که از کنترل آن ها خارج است ، پرهیزمیکنند ( حسینی ۱۳۸۰ ) .
مسئولیت