۵-حفظ ارتباطها: بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباطها، مهارت کنترل، عواطف در دیگران است. اینها تواناییهایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت میکنند. افرادی که در این مهارت ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز میگردد بخوبی عمل میکنند، آنان ستارههای اجتماعی هستند. البته افراد از نظر تواناییهای خود در هر یک از حیطهها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلاً در کنار آمدن با اضطرابهای خود کاملاً موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامیهای دیگران چندان کارآمد نباشیم. بدون شک، زیربنای اصلی سطح توانایی ما، عصبی است، اما مغز به طرز چشمگیری شکلپذیر است و همواره در حال یادگیری است. سستی افراد را در مهارت های عاطفی میتوان جبران کرد: هر کدام از این حیطهها تا حد زیادی نشانگر مجموعه ای از عادات و واکنشهاست که با تلاش صحیح، میتوان آنها را بهبود بخشید. (گلمن، ۱۹۹۵، ص ۷۳ )
گاردنر، خاطر نشان می کند که «هسته هوش بین فردی درتوانائی درک و ارائه پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزشها، و خواسته های افراد دیگر است.» او اضافه می کند که «در هوش درون فردی، کلید خودشناسی عبارت است از آگاهی داشتن از احساست شخصی خود و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش است.» (گاردنرو هچ[۶۴]، ۱۹۸۹) در واقع هوش بین فردی توانایی درک افراد دیگر است: یعنی اینکه چه چیز موجب بر انگیختن آنان می شود، چگونه کار میکنند و چگونه میتوان با آنها کاری مشترک انجام داد بازاریابهای موفق، سیاستمرادان، معلمان، پزشکان و رهبران مذهبی احتمالاً در زمره افرادی هستند که از درجات بالایی از هوش میان فردی برخوردارند. هوش درون فردی توانایی مشابهی است که در درون افراد وجود دارد. این هوش به استعداد تشکیل الگوی دقیق و واقعی از خود فرد و توانایی استفاده از آن الگو برای استفاده اثر بخش در طول زندگی اشاره دارد.(گاردنر، ۱۹۹۳)
مایر و سالووی، (۱۹۹۷) هوش هیجانی را چنین تعریف میکنند: توان دلیل آوری درباره هیجانات و از طریق هیجانات به منظور افزایش تفکر که شامل توانایی درک صحیح هیجانات، دستیابی و ایجاد هیجانات تا اینکه به تفکر آنها کمک کرده، هیجانات و دانش هیجانی را درک کنند، به طور مسئولانهای هیجانات را تنظیم نمایند تا اینکه رشد هوشی و هیجانی خود را ارتقاء بخشند. (مایروسالووی، ۱۹۷۹) از آنجا که هوش هیجانی مجموعه ای از مهارت های گوناگون است بیشتر آنها را میتوان از طریق آموزش و یادگیری در دیگران ایجاد کرد یا آموزش داد لذا، سالووی و مایر به عنوان کسانی که در این زمینه سالهای زیادی کارکردهاند هوش هیجانی را به عنوان استعداد به جریان انداختن اطلاعات هیجانی به طور صحیح و مؤثر تعریف میکنند، که شامل استعداد دریافت، شبیه سازی، درک و فهم، و مدیریت هیجانی را این چنین شرح می دهند بهعنوان شخصی است سازگار یافته، درستکار، خونگرم، مقاوم و خوش بین. (مایرو کوبی، ۲۰۰۰)
هوش عاطفی از این دیدگاه به طور اخص به ترکیب مشارکتی هوش و هیجان اشاره می کند. به اعتقاد مایر و همکارانش هوش هیجانی به عنوان یک جزء از طبقه انواع هوش شامل، اجتماعی، عملی و هوش فردی است که آنها را هوشهای داغ مینامند. با مطالعه ادبیات روانشاسی موجود سالووی و همکارانش توانایی و مهارت های EL را در چهار شاخه تقسیم بندی کرده اند:
الف: توانایی دریافت هیجانات.
ب: استفاده از هیجانات برای تسهیل تفکر.
ج: درک و فهم هیجانات.
د: کنترل و هدایت هیجانات.
شاخه اول: منعکس کننده دریافت هیجانات و شامل استعداد تشخیص هیجان در حالات ظاهری و وضعیتی دیگران است.
شاخه دوم: تسهیلگری، شامل توان هیجانات برای کمک ویاری تفکر است. دانش اتصال بین تفکر و عواطف می تواند برای هدایت برنامه های فردی مورد استفاده قرار گیرد.
شاخه سوم: درک و فهم هیجانات، که منعکس کننده توان تحلیل هیجانات، احترام به تمایلات احتمالی در طول زمان و درک پیامدهای آنها است.
شاخه چهارم: منعکس کننده مدیریت و کنترل هیجانات است که ضرورتاً شامل سازماندهی شخصی است و این بدان معنا است که هیجانات در متن اهداف فردی، دانش فردی و هوشیاری اجتماعی کنترل میشوند.
همچنین تحقیقات مایرو سالووی رابطه هوش هیجانی را با فاکتورهای شخصیتی برونگرائی و اضطراب کم نشان داده است وهمچنین کسانی که EL بالاتری دارند، سازگارتر، گشادهترو وظیفهشناسترند. (مایرو سالوی. کارسو، ۲۰۰۴)
هوش هیجانی به عنوان یک فرایند است تا یک سازه واحد یا هویت کمی شده. جنس، سن، نژاد، و وضعیت اقتصادی– اجتماعی متغیرهای تأثیرگذار در ارزیابی رفتارهای هوش هیجانی هستند. علاوه بر بلوغ فیزیکی مغز انسان، کارکردهای مهم دیگر عملکرد کورتکس پیش پیشانی مغز، و همچنین مهارت های خود بیانگری برنامه ریزی، سازماندهی، اولویت بندی و (مدیریت زمان)، هدفمندی، نحوه برخورد با نیازهای احساس شده (اخلاق متعهدانه) و کنترل فشارها یا مدیریت استرس عوامل اثرگذار بر هوش هیجانی میباشند.
در اینجا بحثهای مداوم وجود دارد برسر اینکه چطور هوش هیجانی EL را تعریف و اندازه گیری کرد، و چطور آیا مفهوم هوش هیجانی در پیشبینی ابعاد گوناگون موفقیت زندگی اهمیت دارد. دو دیدگاه نافذ در این زمینه یکی رویکرد توانایی هوش هیجانی و دیگری رویکرد خصیصه هوش هیجانی را اقتباس کردند. (پترایدز و دیگران، ۲۰۰۰، ۲۰۰۱)
هوش هیجانی غالبا به عنوان یک توانایی شناختی تشخیص داده شده که دربرگیرنده فرایندهای شناختی از اطلاعات هیجانی است. این مدل با هوش هیجانی به عنوان هوش سنتی برخورد می کند که با بهره گرفتن از آزمون هایی از نوع توانایی اندازه گیری میشوند. (پترایدز و فارنهام، ۲۰۰۱)
یک رویکرد دیگر خصیصهای بودن آن را پیشنهاد می کند که هوش هیجانی شامل درک فردی مرتبط با هیجانات و تمایلاتی است که در سطح پایینتر سلسله مراتب شخصیتی فرد قرار میگیرد در حالی که رویکرد توانایی به عنوان چیزی که مرتبط با هوش است دیده می شود. این دیدگاه بیشتر ارتباط نزدیکی با حوزه شخصیتی دارد. برطبق نظر بار– آن، (۱۹۹۷) هوش هیجانی را به عنوان یک سری از استعدادها، ایستگاهها و مهارت هایی غیر شناختی میداند که بر تواناییهای فرد نفوذ می کند تا در رودروی با خواسته ها و فشارهای محیطی موفق شوند.