صبح نتابیده هنوز آفتاب وا نشده دیده نرگس زخواب
تازه گل آتشی مشک بوی شسته زشبنم به چمن دست و روی
نجم فلک عاشق سردوشیاش زهره طلبکار هم آغوشیاش
از طرفی نیز در آن صبح گاه زهره مهین دختر خالوی ماه
آلهه عشق منم در جهان از چه به من چیره شود این جوان
زهره طناز به انواع ناز کرد بر او دست تمتع دراز
هر زن و مردی که به من بنگرد یک قدم از پهلوی من نگذرد
زن نکند در دل جنگی مقام عشق زنان است به جنگی حرام
قلب سپاه است چو ماوای من قلب فلان زن نشود جای من
مکر زنان خواندهام اندر رمان عشق زنان دیدهام از این و آن
دُر ثمین از پی تزیین بود دختر بکر از پی کابین بود
آن که خداوند خدایان بود خالق ما و همه کَیهان بود
عشق چو در قالب من آفرید قالب من قالب زن آفرید
زهره چو بنمود به گردون صعود باز منوچهر در آن نقطه بود
مست صفت سست شد اعصاب او برد در آن حال کمی خواب او
چشم چو زان خواب گران برگشود غیر منوچهر شبِ پیش بود (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، صص ۹۷- ۱۱۹).
این منظومه از متین ترین شعرهای شاعر است موضوع زهره و منوچهر از ویلیام شکسپیر گرفته شده و در حقیقت ترجمه آزادی از ونوس و آدونیس شاعر بزرگ انگلیسی است.
ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس (آفرودیت) الهه عشق و زیبایی با آدونیس پسر و نواده پادشاه قبرس یکی از زیباترین فصول افسانههای اساطیری یونان است.
شکسپیر روایتی از افسانه ونوس و آدونیس را مطابق ذوق و سلیقه مردم زمان خود از نو در ادبیات انگلیسی زنده کرده و ایرج آن را از شاعر انگلیسی گرفته قسمت اول داستان را، که شرح عشقبازیهای پرشور ونوس با شکار افکن جوان است، به نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورده است.
ایرج محل وقوع حوادث را در کوهستانهای ایران قرار داد، و «آدونیس» جوان را به صورت نایب اول قشون تصویر کرده است.
منوچهر، قهرمان ۱۶ ساله داستان ایرج، دیگر آدونیس افسانهای خدایان نیست بلکه سپاهی روزگار ماست که «برطرف کلاهش لبه دوخته» و دارای شمشیر و نشان و واکسیل بند است و با تفنگ و فشنگ پی نخجیر رفته است. جوانی است بسیار محجوب و با شرم که هنوز کشمکش عشق ندیده و لذت مستی نچشیده، ساده و در عین سادگی عاقبت اندیش است.
اما «زهره» که در ادبیات ایران و یونان تقریباً نقش مشترکی دارد و در هر دو داستان همان دختر «ناقلا» ی آسمانهاست، در شعر ایرج دارای صفات زمینی و در حقیقت یکی از زیبارویان ایرانی است.
داستان با دیدار «زهره» و «منوچهر» در یک سحرگاه، که هنوز آفتاب نتابیده و دیده نرگس از خواب وا نشده، آغاز میشود.
زهره چرخ نشین، که کسوت افلاکیان از برکنده و مقنعه خاکیان به سر کرده است، از آرامگاه آسمانی خود فرود آمده و در شکارگاه بر منوچهر ظاهر و از همان دیدار اول فریفته «پسر خاکی» میشود و به یک دل نه به صد دل در خم فتراک جوان دلیر اسیر میگردد. (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۲)
تمام ابیات این مثنوی پر از تابلوهای رنگین و متعدد راز و نیاز زهره و خودداری و گرانجانی منوچهر است.
شکسپیر در اثر خود مستقیماً و بدون تمهید مقدمه به بیان مطلب پرداخته، اما ایرج بیش از شرح دیدار زهره و سپاهی جوان مقدمهای طولانی میچیند: زیبایی قهرمان داستان، سر و وضع لباس او، اخلاق و صفات و تمایلات وی و موجباتی را که «حجله نشین فلک سوم» را از آسمان به زمین فرود آورده و اشتعال نخستین عشق او را مو به مو بیان میکند و پیداست که شاعر ایرانی به این مقدمه چینی نیازمند بوده تا خوانندگان خود را با موضوع افسانه قدیم آشنا سازد.
ایرج در نقل داستان به زبان فارسی چنان استادی و هنرمندی به کار برده و مضامینی را که از شاعر انگلیسی به عاریه گرفته، چنان با صحنههای عادی و معمولی زندگانی ایرانی در آمیخته که خواننده هرگز احساس نمیکند که موضوع داستان و صحنه دیدار و گفتگوی قهرمانان از یک اثر خارجی ترجمه یا اقتباس شده است. (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، صص ۴۰۲- ۴۰۳)
زهره و منوچهر یک اثر کاملاً مستقل و یک ترانه عاشقانه زنده و زیباست. در این منظومه عشق و دلدادگی «زهره»- برخلاف اکثر داستانهای ایرانی- یک عشق آسمانی و عرفانی نیست، بلکه عشقی است زمینی و انسانی با تمام جمال و کمال طبیعی آن، گفتگوی قهرمانان، که قسمت اعظم داستان را تشکیل میدهد، نمونه ممتاز سخن منظوم فارسی است- روان و رسا و سرشار از طنز و شوخی … شاعر در این ابیات چهره اشخاص و اندیشه و احساسات آنان را همه جا با عباراتی ساده و موجز و وافی به مقصود تصویر کرده و به واسطه همین سبک بیان و صفات و مختصات تقریباً بی سابقه است.
داستان ونوس و آدونیس شکسپیر پایان غم انگیزی دارد:
«آدونیس» «ونوس» را وداع میکند و به شکار گراز میرود «ونوس» چندی با دل اندوهگین بر جا میماند و بعد نالان و گریان در پی گمگشته خود سر به دشت و صحرا میگذارد و ناگهان بر بالین «آدونیس» میرسد که بر زمین افتاده و سینهاش از زخم دندان گراز چاک شده است. دستش را میگیرد و بر لبانش مینگرد و هر دو را سرد و بیجان مییابد داستان عشق و دلبری در گوشش میخواند و او را همچنان خونسرد و بی اعتنا میبیند پلکهایش را از هم میگشاید و در زیر آنها رد شمع سوخته و بیفروغ مییابد. آنگاه چهرهاش را به خون فرو بسته معشوق آغشته میکند و با خود چنین میگوید: حال که مرگ معشوق مرا در ربود، هرگز مباد عشقی که بی درد و غم باشد … (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۷).
در این هنگام گویی جسم «آدونیس» بخاری شده بر هوا میرود و در آنجا که خون وی ریخته بود، گلی ارغوانی و جای جای سفید میروید. «ونوس» (زهره) آن گل را از زمین میکند و در بستر سینه خود جای میدهد و افسرده و ملول بر گردونهای از نور، که کبوتران سفید آن را میکشند، نشسته راه آسمان در پیش میگیرد و از آن پس دیگر هرگز آهنگ جهان خاکی نمیکند.
به آسانی نمیتوان پیش بینی کرد که ایرج داستان زهره و منوچهر را چگونه میخواسته است به انجام برساند. از حسین سمیعی ادیب السلطنه شنیدم که گفت ایرج خود همیشه مردد بود و به درستی نمیدانست که این ماجرای عاشقانه را به وصل یا هجران ختم کند، ولی با توجه به اینکه شاعر بی هیچ تردیدی اصل انگلیسی داستان یا ترجمه آن را در دست داشته و در آغاز داستان تا حد زیادی از لحن پر شور و نشاط آن پیروی کرده است، میتوان نتیجه گرفت که شاعر پایان دردناک و غم انگیز آن را هم نادیده نمیگرفته است.
از ابیات زیر نیز که در واپسین قسمت زهره و منوچهر گنجانیده شده، به خوبی پیداست که شاعر ایرانی راهی جز آن نداشته که جام عشق را با زهر رنج و تلخکامی در آمیزد و حکایت را با مرگ معشوق و ناکامی معشوقه به پایان برد: (آرین پور، ج ۲، ۱۳۸۲، ص ۴۰۷).
گرچه همه عشق بود دین من باد بر او لعنت و نفرین من
داد به من چون غم و زحمت زیاد قسمت او جز غم و زحمت مباد (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، ص ۱۱۴).
در این شعر زن معشوق زمینی و مادی است که دلبری میکند زیبایی خود را در معرض دیدگان عاشق ظاهر مینماید پس زن ستوده شده است ولی نه از لحاظ عرفانی و آسمانی او الههای است که از نظر وجاهت چون عروسی است که او را به انواع زیور آراستهاند کسی که جهان بدون وجودش ارزش زیستن ندارد.
عاشق پیوسته در پی تعریف و توصیف معشوق است این داستان یادآور عشقهای قدیم ایران است عشقهایی که پیشنهاد خواستگاری از طرف بانوان است و در واقع تداعی کنندهی داستانهای زنان شاهنامه است زنانی چون تهمینه و منیژه که به مردان مورد علاقهی خود پیشنهاد ازدواج دادند عاشق خود را وطن پرست معرفی میکند که غیر از عشق آب و خاک عشق زن را در دل جای نمینهد از دید او زن موجودی فریب دهنده است پس زن در اینجا عاشقتر از مرد است در اینجا زن میخواهد با برتر دانستن خلقت خود و وابستگی هستی به خود بلاخره عاشق را رام خود میکند سپس از نظر او دور میشود و او را به غرقاب عشق میافکند.
۳- انقلاب ادبی
ای خدا باز شبِ تار آمد نه طبیب و نه پرستار آمد
باز یاد آمدم آن چشم سیاه آن سر زلف و بناگوش چو ماه
فتنهها در سر دین و وطن است این دو لفظ است که اصل فِتَن است
صحبت دین و وطن یعنی چه دین تو موطن من یعنی چه؟
همه عالم همه کس را وطن است همه جا موطن هر مرد و زن است (ایرج میرزا، ۱۳۵۰، صص ۱۲۰- ۱۲۷)
ایرج مثنوی انقلاب ادبی را در سفر خراسان سرود او اوضاع اداری و مالی خراسان را در این شعر به تصویر کشیده است و به گروهی از تجدد خواهان و نو پردازان میتازد بدین منظور لغات بیگانه را به صورت اصلی یا تحریف شده در اشعار خود جا به جا میکند در این شعر شاعر تمام جهان را وطنی فرض میکند که میتواند جایگاهی امن برای هر مرد و زنی باشد پس زن را برابر با مرد میداند که بایستی از حقوق یکسان با او برخوردار باشد.
از دید او زن میتواند یاریگر مرد در تمام ناملایمات زندگی اجتماعی و سیاسی باشد در تمام سرنوشت کشور برابر با مردان و مثمر ثمر باشد نگاه شاعر به زن تجدد را به تصویر میکشد همان موضوعی که در زمان مشروطیت بسیار مورد بحث قرار گرفت و آزادی زنان در جامعه و تصمیم گیریهای آنان را در موضوعهای سیاسی و اجتماعی رقم زد.
پایان نامه در مورد : ادبیات زنانه در آثار (میرزاده عشقی، ایرج میرزا، عارف قزوینی)- فایل ۲۵ – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین