ه. پیامدهای اجتماعی. از موضوعات مهم در این بحث بررسی نتایج اجتماعی اصلاحات است. هنگام بررسی نتایج اجتماعی نهضت اصلاحات، اظهار نظر در این باب قدری دشوار میشود، زیرا اصلاحات چه در شاخه کاتولیکی و چه در شاخه پروتستانی، یک واحد یکپارچه با اهداف مشخص و مشترک نبود. البته جریان اصلاحی کاتولیکی در مقایسه به جریان پروتستانی منسجمتر بود، گر چه در آن جامعه هم جریان های لیبرال داشت و هم محافظهکار؛ فرهیخته داشت و نافرهیخته، اقتدارگرا داشت و اهل تساهل، فعال یا متأمل و محتاط و گوشهگیر. از مهمترین نگرشها و نهادهای مدرن باید از موارد زیر نام برد: ناسیونالیسم فرهنگی و سیاسی. شاید بتوان گفت که ناسیونالیزم فرهنگی در نهضت پروتستانی سازگارتر بود، زیرا کلیسای کاتولیک عمدتاً کلیسایی جهانی است. کلیسا گاهی بیطرف بود و گاهی هم هوادار گرم و گاهی هم نقاد، به خصوص در دوره های متأخر.
ریشه گرفتن دموکراسی از پیامدهای غیرمستقیم نهضت پروتستانی است. این اصطلاح از مفاهیمی است که عناصر زیادی دارد. در امریکا، دربردارندۀ سیادت محدود دولت است که در کنارش موضوع حقوق بشر و دولت که شأن نمایندگی دارد، امتیاز همگانی، جدایی دولت و کلیسا، آزادی دینی و مدارس عمومی که باید مورد توجه قرار گیرد. فروپاشی و دودستگی داخلی در مسیحیت،[۳۵۰] یکی از پیامدهای اجتماعی جریان اصلاحات دینی بود. کلیسای قرون وسطی پس از یک دورۀ قدرت دینی و سیاسی، دچار چنان ضعف و فرسایشی شد که یک باره به انشقاق شرق وغرب انجامیده بود و بار دیگر به انشقاق کاتولیکی و پروتستانی که دومی هم وسیع و گسترده بود و هم ماندگار. این مطلب را هیچ کس نمیخواست و همه هم آن را تقبیح میکردند. کاتولیکها پروتستانها را سرزنش میکردند که چرا به اقتداری که توسط مقام الوهی تثبیت شده بود، تسلیم نشدند. پروتستانها هم متقابلاً آنان را سرزنش میکردند که چرا صدق خداوندی را امضا نکردند. عدهای هر دو طرف را به خاطر لجبازی سرزنش میکردند و آرزو میکردند که بخش میانهرو یعنی انجیلگرایی مکتب اراسموس پیروز شود که نسبت به اصول اعتقادی حالت تحمل و مداراآمیزی داشت و بر درستی و درستکاری تأکید داشت نه زهدگرایی در رفتار. کلیسای دوره رنسانس کاملا یکپارچه بود اما وحدتی شکننده که نشان سکولاریسم داشت. نهضت اصلاحات نوعی زندگی دینی را در اروپا تسریع کرد و روحی تازه به وجدان مسیحی داد. تلاشهای متعددی برای ایجاد یکپارچگی در کلیسا صورت گرفت امه همه ناکام ماند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
البته باید توجه داشت که پروتستانها در پی ایجاد تمدنی «کلیسایی» بودند، تمدنی که در آن، کلیسا به عنوان نهادی خطاناپذیر و تاریخی خود را در اداره جامعه بر اساس وحی محق میداند و هیچ امیدی به نجات خارج از کلیسا نیست. با این توضیح، دیگر در تفکر پروتستان جایی برای تساهل و تسامح دینی نسبت به سایر ادیان نبوده و نیست. جهان مدرن عمدتاً وحی و الهام مافوق طبیعی و اقتدار کلیسایی را نفی میکرد وعقلگرایی، علم و دولت یا صرفاً فرد آزاد را جانشین آن میکرد ولی کلیسا میکوشید تا جامعه را با حقایق از پیش تعیینشده هماهنگ سازد. دوم، جهان پروتستانی زندگی این جهانی را تابعی از زندگی ابدی میداند، اما جهان مدرن علایق خود را به همراه زندگی دنیوی محدود کند. دیدگاه پروتستانی نوعی ریاضتکشی به همراه آورد.
۳
تحولات اصلاحی در جهان اسلام
پیامبر اسلام (ص) در زمانی دعوت خود را در شبهجزیره آغاز کرد که به شهادت تحولات تاریخی نه تنها اعراب، بلکه سراسر جهان دچار انواع بحرانهای سیاسی و اجتماعی شده بود. گر چه اعراب وضعیت اجتماعی و اقتصادی مطلوبی نداشتند و زندگی سخت و دشواری را دنبال می کردند، اما شمار آنان در مجموع در مقایسه با سایر امم و ملل چندان زیاد نبود. آنان گر چه نیاز به پیامبر داشتند، ولی همه آدمیان در شرایطی بودند که نیاز به کسی داشتند که، به تعبیر قرآن کریم، بارهای گران را از دوش آنان بردارد: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ» (اعراف:۱۵۶).
ویژگی و امتیاز منحصر به فرد اعراب آن بود که مردمانی به دور از هر گونه تمدن و فرهنگ بودند و به همین جهت این امتیاز را داشتند که ذهنشان با افکار و اندیشه های مختلف مشوب نشده بود و از سوی دیگر آنان ذهنی بسیار وقاد و گیرا داشتند و قادر بودند که هر سخن نوی را که میشنیدند، با حافظه نیرومندشان ضبط کنند و به دیگران انتقال دهند. همین نکته موجب شد که کمتر کسی در اصالت و وحیانی و آسمانی بودن دعوت اسلام تردید کند، به خصوص که پیامبر اسلام (ص) خودش نیز امی بود. البته بعضی از ویژگیهای اخلاقی و غیره نیز جزء امتیازات آنها بود از جمله این که مردمانی بسیار مقاوم بودند و شرایط بسیار سخت طبیعی را به راحتی تحمل میکردند، امری که در مقایسه با سایر اقوام و ملل بیسابقه بود. قطعاً بدون این ویژگی به هیچ وجه امکان نداشت که قومی بتواند بر دو امپراتوری بزرگ هجوم آورد و بدون ترس و تردید، در اندیشه پیروزی باشد. نیز موضوع میهماننوازی و توجه به غریبهها تا آنجا که در صدر اسلام، وقتی گروه فراوانی از مهاجران مسلمان به مدینه مهاجرت کردند، به گرمی و بدون هیچ گونه چشمداشت یا تنشی مورد حمایت اهالی مدینه قرار گرفتند و در نتیجه، پیامبر (ص) در ابتدای کار مشکلی به نام افراد مهاجر و بی سر پناه نداشت. علاقه به جنگاوری و ناخوش داشتن زندگی در نقطهای خاص، ویژگی دیگری است که به گاه خود میتواند در ادای وظیفه دینی بزرگ به کار آید: «مرد صحراگرد در هر چیز که از عمل خشونتآمیز خالی است، به چشم حقارت مینگرد و کار زمین و انواع صنعتگری و خاصه آهنگری را در ردیف اعمال حقیر بردگان میفهمد و به عکس هر کاری که ملازم بیباکی و شجاعت و مهارت و مقاومت جسمانی است، ارج میگذارد.»[۳۵۱]
البته این نظریه غالب و رایج است که شواهد مهمی نیز در تأیید آن وجود دارد. هستند کسانی که برای اعراب شبهجزیره و در منطقه یمن جایگاهی برتر قائلند و معتقدند که اعراب چنان نبوده که ساکنان جامعهای یک سره منحط و به دور از تمدن باشند، مخصوصاً با توجه به شواهد تاریخی و باستانشناسانه بهدستآمده که مؤید وجود تمدنهای مهم در این سرزمین بوده است. (در این زمینه مطالعه دیدگاه های افرادی مانند جواد علی در کتاب تاریخ العرب قبل الاسلام و طه حسین و شعبی ضیف و نیکلسون و بلاشر سودمند است.)
اما سایر نواحی و اقطار عالم نیز وضع بسامان و درستی نداشت. شاید بتوان به جرأت گفت که جهان در آن زمان در بدترین وضعیت ممکن قرار داشت. اگر مراکز تمدنی و علمی را ایران و یونان و روم بدانیم،[۳۵۲] تصدیق خواهیم کرد که جهان به طور کلی در شریط مناسبی قرار نداشت. برای مثال، امپراتوری قدرتمند ایران که قلمرو عظیمی داشت و از سابقه تمدنی کهنی برخوردار بود، چنان دچار ضعف و فتور شده بود که با هجوم اعراب پابرهنه و نه چندان مسلح از پای درامد و این فروپاشی را صرفاً نباید معلول قوت مهاجمان دانست. البته آنان داعیههای دینی نیرومندی داشتند و همان کافی بود که یکی از آنان را در برابر یک دشت مرد پیروز گرداند که علاقهای به نظام حکومتی کهن که وصف غالبش ستمگری و تبعیض طبقاتی بود نداشتند. اما به هیچ وجه نباید از بحرانهای اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی در ایران در آستانه اسلام غافل شد.
واقعیت این است که ایرانیان نیز تا حد زیادی از یک عامل بیرونی که نظام ناکارامد و پوسیده را منقرض کند، ناراضی نبودند و گرنه فتح چنین کشور نیرومندی، چه ایران و چه جای دیگر، به سادگی امکان ندارد. امپراتوری عظیم روم نیز دچار اختلافات داخلی شدیدی شده بود و چنان حال زاری داشت که آن هم با هجوم قبابل مهاجم بربر دچار فروپاشی شد. از کوچه پس کوچههای یونان که روزگاری محل آمد و شد سقراط، افلاطون، ارسطو و خیل عظیمی از فیلسوفان و اندیشوران و نظریهپردازان در عالم فلسفه، سیاست و اجتماع بود و جهان بیرونی را به یمن جنگاوران و جهانگشایانی چون اسکندر و ایجاد اسکندریهها تحت تأثیر قرار داده بود، دیگر خبری به گوش نمیرسید. مصر نیز که از کانونهای تمدنی کهن بود، در این زمان دیگر از آن فروغی ساطع نمیشد و اصلاً چیزی از شکوه و جلالش باقی نمانده بود.
در چنین اوضاع و احوالی بود که پیامبر گرامی اسلام (ص) دعوت خود را آغاز کرد و کوشید تا به بشر کمک کند تا بر مشکلات و سختیهای فایق آید و بر دردها و رنجها مرهم نهد. کافی است بر یکایک جملات پیامبر بار دیگر از این منظر توجه کنیم: دعوت به توحید و کنار گذاشتن خرافات و اندیشه های ناصواب (قولوا لا اله الا الله تفلحوا)، همدلی با همۀ انسانهای روی زمین و تلاش برای کاستن از همه آلام و دردها، دعوت به بهره گرفتن از اندیشه ها و دانسته های درست، (فبشرعبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله واولئک هم اولوا الالباب؛ زمر: ۱۸ ). این سخنان که از یک سو از اوج اخلاص و اتقان برخوردار بود و از سوی دیگر در میان مردمانی گفته شده بود که، بر خلاف بعض از تصورات ملیگرایانه، آمادگی دریافت و حفظ و نشر فراوانی داشتند، موجب شد که به رغم همه حوادث تلخ و غمبار در روزگاران نخستین اسلام، جهان اسلام دارای قویترین و بزرگترین تمدن روزگار خود، و همسایه هند و چین در شرق و روم و یونان در غرب شود و سایر نقاط عالم نیز الگوی خود را جهان اسلام بدانند. جهان اسلام نشان داد که توان بالقوهای برای رهبری کردن و سرآمدشدن دارد. یکی از اسرار اقتدار و رشد سریع جهان اسلام، همان نگاه مهربانانه به مردم سایر اقوام است. اعراب مسلمان بر خلاف پارهای از تبلیغات منفی، چنین نبود که همه برای آب و نانی سایر ممالک و کشورها را به خاک و خون کشند و بر سر سفره آنان و به جای آنان بنشینند. چه بسا گاه نیز چنین بوده، اما قاعده عام این نیست و اصلاً یکی از علل پیشرفت و توفیق مسلمانان در جهانگشاییهای خود، همین نگاه و منش انسانی آنان بود. نقل است که وقتی عدهای از اعراب مسلمان وارد کاخ ساسانیان شدند، آنان ابتدا از سادگی اعراب شگفتزده شدند و خواستند ک به گونهای از این آدمهای پابرهنهای که، به گمانشان، در جستجوی آب و نان به سرزمینهای مجاور هجوم آوردهاند، دلجویی کنند؛ با این بیان که ما قبلاً به ساکنان جزیرهالعرب توجه داشتیم ولی بعداً غفلت شد اما بهناگاه با جوابی از ناحیه آنان مواجه شدند که ما نه برای آب و نان، بلکه آمدهایم تا بندگان خدا را از ذلت بردگی و تاریکی نادانی برهانیم.[۳۵۳]
جامعه اسلامی بعد از مرحله تثبیت و پایان نسبی لشکرکشیها، پذیرای شمار زیادی از اقوام مختلف شد که از نواحی باسابقهای از چین و هند و ایران و یونان و روم بدان رحل اقامت افکنده بودند. آنچه بر نگاه و نگرش مسلمانان حاکم بود، شریعت سهله سمحه بود. در آن روزگار نه آتش منازعات فرقهای شعلهور شده بود و نه تنگنظریها بر دیدها سایه افکنده بود. آیات قرآن بود که آویزه گوش همه بود که دوستی و برادری را توصیه میکرد. در مجموع و با قدری تسامح، باید گفت که در این جامعه تمدنی جدید، به هنگام صلح و جنگ، اخلاق حاکم بود و به انسانها به دیده انسانی نگریسته میشد و همانها بودند که هر آنچه در سایر نقاط در طول هزاران سال به دست آورده بودند، در اختیار مسلمانان و نیز کسانی که آیینی دیگر داشتند، قرار دادند و کار تولید علم و صنعت و کشاورزی و تجارت چنان رونق یافت که جهان اسلام کانون تحولات اصلی و مثبت در جهان شد و شهرهایی چون بغداد و نیشابور و غرنین و دمشق و قاهره و قرطبه چون نگینهایی در سراسر جهان درخشیدند.[۳۵۴] علاوه بر بغداد، در مناطق دیگری که نفوذ امپراتوری کمتر در آن دیده میشد و نیز در مناطقی از ایران کانونهای علمی شکل گرفته بود و گرایشهای فکری مهمی مانند اخوانالصفا و اسماعیلیه وجود داشتند که نگرش آنها متفاوت از چیزی بود که در بغداد وجود داشت. به لطف حمایت امیران و فرمانروایانی مانند آلبویه شیعیمسلک و سامانی، جریان ادبی نیرومندی در خراسان و ماوراء النهر شکل گرفت که از افتخارات اسلام و ایران به حساب میآید، چنانکه گفتهاند عضدالدوله دیلمی برای فقها، محدثان و متکلمان و مفسران و نیز طبیبان و مهندسان مستمری قرار داد و به وزیر خود نصر بنهارون که از قضا مسیحی بود، اجازه تعمیر و بازسازی معابد و دیرها داد و میان فقیران مسیحی اموالی را تقسیم کرد. تعمیر و تجهیز بیمارستان بغداد که وضعیت نامطلوبی یافته بود، به دست این امیران صورت گرفت.
این فضای متکثر که ریشه در وحی قرآنی و سنت حسنه نبوی داشت، زمینه را برای هر گونه رشد و تحولی فراهم ساخت. از مهمترین تحولات اولیه در ساحت اندیشه در جهان اسلام میتوان از مناقشات عقیدتی و فکری میان شیعه و خوارج و غلات و اهل حدیث نام برد که پایه مناقشات و مجادلات فکری در جهان اسلام بود. بعد از این از ظهور پدیده ترجمه[۳۵۵] در جهان اسلام و عبور از آن نام برد که تأسیس دارالحکمه (سده دوم تا چهارم قمری یا هشتم تا دهم میلادی) در رأس آن قرار دارد.[۳۵۶] پس از آن بود که گرایشهای فکری و فلسفی در جهان اسلام شگل گرفت و مناطق مسلماننشین قلهای در فرهنگ و تمدن اسلامی شد. رشد تفکر مستقل و انتقادی در همه زمینه ها از سیاست تا نقد ادبی و از منطق و فلسفه گرفته تا دانشهای تجربی و مهندسی و معماری و پیشرفت در زمینه تفسیر و علوم زبانی و امثال آن، از جمله مهمترین تحولات در جهان اسلام بود. در همین دوره بود که هم بسیاری از آثار فاخر آن زمان که حاصل و دستاورد قرنها تفکر و اندیشه و تأملورزی بود، به دست با کفایت مسمانان از منابع مختلف یونانی، سریانی، سانسکریت و پهلوی به عربی ترجمه شد و علاوه بر آن، پس از غور و اندیشه، نقد و تحلیل گشت و بسیاری بر آن افزوده شد و همین موجب اعجاب و شگفتی بسیاری از متفکران شد. این روند علمی و مترقی به گونهای برای دیگرن نیز جذابیت پیدا کرده بود که آلواروس در اثر خود به نام نمایه درخشان گلایه میکند «همکیشان من با اشتیاق تواریخ و داستانهای اعراب را میخوانند. ایشان آثار متکلمان و فیلسوفان مسلمان را مطالعه میکنند، نه به این منظور که به رد آنها بپردازند، بلکه با این هدف که نحوه تحریر صحیح و خوشنویسی را بیاموزند…افسوس آن دسته از جوانان مسیحی که از استعدادهای بارز برخوردارند، تنها زبان و ادبیات عرب را میشناسند، آنها با اشتیاق فراوان کتابهای عربی را میخوانند.»[۳۵۷]
برای آگاهی از نوع نگاه متفکران آن دوره این دو نقل قول مفید است:
ما نباید از قدر شناختن حقیقت شرمنده باشیم و از اکتساب آن از هر جا که بیاید، حتی اگر از نژادهای دور و مللی متفاوت با ما بیاید؛ زیرا جوینده حقیقت هیچ چیز را بر حقیقت مقدم نمیداند و حقیقت را خوار نمیشمرد و کسی که آن را میطلبد یا آن را حمل میکند، کوچک نمیسازد. منزلت هیچ کس از حقیقت کاهش نمییابد، چرا که حقیقت به همه شرف میبخشد.[۳۵۸]
این کتاب گر چه دربارۀ قرآن و سنت، شرایع دین و شناخت حلال و حرام نیست، اما به امور والا اشاره میکند و به شخص کریم الاخلاق راه درست را نشان میدهد. از پستی باز میدارد و از بیآبرویی جلوگیری میکند…علم شتر گمشده مؤمن است و او از آن نفع میبرد، صرف نظر از اینکه آن را کجا میگیرد. حقیقت خوار نخواهد شد، اگر آن را از مشرکان بشنوی و نه اندرزی که از کسانی گرفته شود که کینه در دل دارند…لباسهای ژنده هیچ ظلمی به زن زیبا نمیکنند و صدفها نیز به مرواریدهایشان و نه از خاک برخاستن به طلای ناب. هر کس که از گرفتن خیر از جای آن بیتوجهی کند، فرصتی را از دست میدهد و فرصتها مانند ابرها گذرایند.[۳۵۹]
و این است معنای حقیقی امانتداری مسلمانان. سادهاندیشانه است که مفهوم امانتداری در علوم را به صرف نگهداری منحصر کنیم.[۳۶۰] به هر حال، در این دوره، مجموعهای از تفکرات و گرایشهای نقلی و عقلی، ظاهری و باطنی، علم و عرفان شکل گرفت که اگر با هجوم نابهنگام و ویرانگر و دورانسوز مغول مواجه نشده بود، شاید انقلاب اجتماعی و تاریخی عظیمی در جهان اسلام و به تبع آن در سراسر عالم رخ میداد. کسانی چون خواجه نصیر طوسی (۵۹۸-۶۷۲) بعد از برآمدن طوفان مغول کوشیدند تا از یک سو این سیل ویرانگر را مهار کنند و از سوی دیگر، با بهرهگیری از توان متراکم آنان به بازسازی ویرانهها بپردازد و فرهنگ و تمدن اسلامی را از نو احیا و راه توسعه و پیشرفت را هموار سازد. افول نهضت مذکور پس از دو قرن تلاش در پایان سده دهم میلادی رخ داد.[۳۶۱]
به هر تقدیر، تا چهار قرن از آغار اسلام وضع با همه فراز و نشیبهایش به همین منوال پیش میرفت. به نظر میرسد که تحولات در جهان اسلام از زمانی شروع شد که به تفکر عقلی و تجربی بهای لازم داده شد و زمانی افول و فتور رخ داد که این نوع تفکر از جهان اسلام رخت بربست. برای مثال در دربار هارون و کلاً در دوره طلایی تمدن اسلامی با خیل عالمانی مواجهیم که هر یک در رشته یا رشته های گوناگونی سررشته داشتند. دایرۀ علم محدود به علوم ادبی و بلاغی و فقه و اصول محدود نشده بود. عالمانی وجود داشتند که علاوه بر علوم و فنون مذکور در ریاضیات و طبیعیات سررشته داشتند و آن را عیب وعار نمیدانستند.[۳۶۲]
ستیز با اندیشه در جهان اسلام
اما جریان ستیز با اندیشۀ آزاد در جهان اسلام از عصر متوکل آغاز شد و معرکهگردان این جریان نیز بیشتر کسانی بودند که داعیه فقه یا کلام داشتند و از سوی دیگر با نگاهی بسته به آن مینگریستند. مباح دانستن خون مخالفان فکری از این زمان آغاز شد و دامنه اتهام به کفر و زندقه و بیدینی چنان شدت یافت که دامنش بزرگانی مانند ابنسینا و فارابی و ابوریحان بیرونی (۳۶۲-۴۴۲) را گرفت و کسی چون عمر خیام (۴۲۷-۵۱۰) برای تبرئه خود به زیارت خانه خدا رفت.
مخالفت با علوم چنان شد که افراد متعصب رصدخانه سمرقند را با خاک یکسان کردند و کتابفروشان و نسخهنویسان نیز باید تعهد و التزام جدی میدادند که دست در کارهای کلامی و فلسفی نبرند. از سوی دیگر، دشمنی با علمای سایر ادیان و نحل شروع شد و بغداد که روزگاری پناهگاه افراد طردشده و مغضوب کلیسا و غیره بود، خود به تعقیب آنان پرداخت. اهلذمه هم ناگزیر بودند که نشانهای بزرگ و موهنی بر روی لباسهای خود داشته باشند تا با مسلمانان اشتباه گرفته نشوند. از سوی دیگر عالمان مسلمان که نگاه متفاوتی داشتند یا به حوزه های علوم عقلی تمایل داشتند، مورد بیمهری قرار گرفتند. شافعی میگوید که عالم کلام را باید تازیانه زد و در میان قبایل و عشایر گرداند و اعلام کرد این سزای کسی است که کتاب و سنت را رها کرد و به کلام روی آورد.[۳۶۳]
نتیجه این روند معکوس این شد که تقریبا از سال ۱۲۰۰ میلادی به بعد هیچ اثر فلسفی دیگری از عربی به لاتین ترجمه نشده و اروپائیان چنین فرض کردند که فلسفه در میان مسلمانان مرده است.[۳۶۴]
مسئله دیگر این که در اواخر دوران عباسی با ظهور ترکان کوچنشین که مردمانی بدوی، سخت و بیرحم بودند و جز جنگ و خشونت و قتل وغارت به چیزی نمیاندیشیدند، رفتهرفته اوضاع دگرگون شد. آنان از این جهت که ابزاری قوی در دست حاکمان بودند مورد توجه دربار عباسی قرار گرفتند؛ اما کم کم خود قدرتی در برابر مخدومانشان شدند. با حکومت ترکان سلجوقی فضای کاملاً متفاوتی بر جهان اسلام حاکم شد و خواجه نظامالملک طوسی (۴۰۸-۴۸۵) سیاست یکدست ساختن مراکز علمی و تقابل با تعالیم شیعی به خصوص آموزههای اسماعیلی و عرضه اندام در برابر مدرسه بزرگی را که فاطمیها در مصر تأسیس کردند، با تأسیس نظامیه در بغداد و شهرهایی چون اصفهان، ری و نیشابور، و محدود کردن دامنه علم و دانش به علوم نقلی و ادبی و کلام اشعری و فقه شافعی و مناقشات بیحاصل لفظی و ممنوع کردن علومی مانند فلسفه و هندسه و نجوم و تربیت به اصطلاح عالمانی که تعصب و جمود و بیخبری از سایر علوم سودمند وجه اشتراکشان بود، راه برای آزداندیشی نیز بسته شد تا جایی که «مطالعه کتب علمی و خاصه فلسفه جداً ممنوع بود و کسی یارای آن نداشت که به تعلیم و تعلم علوم اوایل اشتغال ورزد و حرفی از فلسفه و هندسه و نجوم به میان آورد. پس همه توجه طالبان علم در این مراکز معطوف به تحقیق در علوم دینیه و بحث و تفحص در شعب مختلف آن و تألیف کتب متعدد در این شقوق بود.»[۳۶۵] ظهور عالمان بزرگی مثل امام محمد غزالی با گرایشی خاص به عرفان و تصوف گر چه غنیمت بود، اما همو نیز از جنبه دیگر با ضربهای که به جریان تفکر عقلی زد و با تحقیر و تکفیر فلسفه و فیلسوفانی بزرگی چون ابنسینا و فارابی، به روند تخریب و تحدید کمک کرد.[۳۶۶] [۳۶۷]البته نوع نگاه و نقد امام غزالی میتوانست در شرایطی تأثیر مثبتی داشته باشد و تفکر عقلی و فلسفی را از انتزاعیاندیشیدن و مدرسهای فکر کردن باز دارد و وارد واقعیت جامعه کند که متأسفانه چنین نشد و همین خود جای بحث و بررسی دارد. در این نظام جدید، خواجه نظام معمار سیاسی بود و ابوحامد غزالی نظریهپرداز آن، گر چه میزان تاثیرگذاری خواجه با ابوحامد قابل مقایسه نیست.
با تغییر نوع نگاه، سرنوشت مسلمانان نیز دستخوش تغییرات نامطلوبی شد. در آن روی سکه، دیگر جهاد و حماسه رنگ باخته بود و اندیشه های قضا و قدری بر فکرها سنگینی میکرد و دیگر کسی به کار و تلاش و توسعه نمیاندیشید و گوشهگیری و اعتزال و تصوف به شکلی منفی بسیاری را به خود مشغول کرده بود، البته این نه بدان معناست که جریان عرفان کلاً کارکردی منفی داشته است. از نقطه نظری مقابل، کسانی چون مرحوم جلال آلاحمد در مورد عرفان و تصوف معتقدند: «در این نکته تردیدی نیست که حوزه عرفان و تصوف در سراسر تاریخ اسلامی ایران تا اوائل صفویه حوزه ارتداد و روشنفکری است و به تعبیر سادهتر، همه عرفا و صوفیان بزرگ نوعی چون و چرا کنندگان بودهاند در قبال سلطه تحجر فقهای قشری، و سرنسپارندگان بودهاند به مراجع قدرت شرع. اما در مقابل مراجع قدرت عرف، اغلب ایشان ساکت بودهاند»[۳۶۸] و این تنها مفتیان نبودند که در مقام فتوا نه تنها علوم را ترغیب و تشویق نمیکردند، که نهایت لطفشان این بود که کارد بر گلوی آن نمینهادند، چنانکه مفتی جامع الازهر در پاسخ به این سوال فتوا داد که “یادگیری این علوم، ظاهراً، جایز است، مشروط به این که معلوم شود که فایدهای دارد!»[۳۶۹]
رفتار خسارتبار ترکان سلجوقی نه تنها موجب فروپاشی و عقبماندگی در داخل شد که بدرفتاری آنان با زایران مسیحی که به بیتالمقدس رفت و آمد میکردند، موجب شد که صلیبیان به همین بهانه به مناطق آباد در جهان اسلام طمع ورزند و دویست سال جهان اسلام را درگیر جنگ و خونریزی و اتلاف توان مالی و فکری خود کنند. در این جنگها، گرچه صلیبیون نتوانستند به هدف اصلی خود که تصرف دائمی بیتالمقدس است نائل شوند و در مجموع جنگ را باختند، اما تأثیرات این دو جنگ بر جهان اسلام و غرب کاملاً متفاوت بود. غرب در نهایت از این جنگ، خوب عبرت گرفت و بسیار سود برد؛[۳۷۰] زیرا پایان این جنگ شروع تأملات غرب در همه چیزهایی بود که بر حیات و اندیشه او سیطره داشت. غرب از این زمان به بعد دنیادیده شده بود و از بلایی که کلیسا به نام دین و البته به انگیزههای واقعی دیگر بر سرش آورده بود، خبردار شده بود و از سوی دیگر، تعاملاتش را با جهان اسلام به گونهای دیگر تعریف کرد و به قول توئنبی، مورخ مشهور، از تمدن و هنر پیشرفته این مردمان سود جست[۳۷۱] ولی دامنه دشمنی تاریخی و دیرپای غرب مسیحی با شرق اسلامی هرگز کم نشد و به گاه یورشهای مغول به سرزمینهای اسلامی، غرب تا سرحد امکان با آن یورشگران همکاری کرد که از آن نمونه، پیوند نزدیک پاپ بندیکت چهارم و سن لوئی پادشاه فرانسه با بلندپایگان مغولی در هنگامی بود که مسلمانان در جنگ هفتم صلیبی درگیر بودند.[۳۷۲] [۳۷۳] جهان اسلام بعد از این جنگها به انزوا وعزلت روی آورد و با تخریب و بستن بعضی از آبراهها و بندرگاههای تجاری، که البته برای جلوگیری از تهاجم دوباره صلیبیون بود، خود را منزوی کرد و از این به بعد آنچه بیشتر از همه رخ مینماید، منازعات و جنگهای فرقهای میان سنی و شیعه در این سو و آن سوی عالم بود که نقطه اوج آن، جنگهای طولانی عثمانی با دولت صفوی در ایران بود. در گیر و دار همین جنگها بود که سیل ویرانگر دیگری از راه رسید و آن هجوم مغولان بیرحم و به دور از فرهنگ و تمدن به رهبری چنگیز و هولاکوخان در قرن هفتم هجری بود که تنها به کشتن و غارت و سوزاندن میاندیشیدند. ویرانگریها و کشتارهای آنان کم بود که در قرن نهم هجری، تیمور لنگ از راه رسید و او نیز با پشته ساختن از کشته ها، بخش دیگری از این پازل را تکمیل کرد. در تحلیل علت عقب ماندگی جهان اسلام نیز به خصوص باید به این نکته دقت داشت و الا با انداختن گناه به گردن دیگران مشکلی حل نخواهد شد. جلال آلاحمد تقریر شایسته و ادیبانهای از این مطلب را در کتاب در خدمت و خیانت آورده است:
…آیا نرسیده است روزی که ارزیابی مجددی بکنیم درباره مغول و ایلغار که ایشان چه مستمسکی شده است در دست احساس مقصرتراشی ما آدمهای درمانده؟ بنایی که پوسیده است، به نم رطوبتی فرو خواهد ریخت. پس دیگر چه احتیاجی به نالیدن از زلزلهای یا سیلی؟ یا گذر ارابه سنگین وزنی از جاده مجاور؟ از این نوع بهانهجویی و مستمسکطلبی در قضیه ظهور اسلام و شکست حکومت ساسانی در گوشمان چه روضهها و نوحهها که نخواندهاند. امروز هر تاریخ رسمی و غیررسمی و مدرسهای یا دانشگاهی را که باز کنید، پر است از چه ضجهها و مویهها بر این دو واقعه. اکنون در صدد توضیح این نکتهام که همچنان که هجوم اعراب زمینه پذیرش داخلی داشته، هجوم مغول نیز حتماً زمینه های محلی داشته است. در قرن هفت و هشت هجری نیز قلمرو اسلام از دو سمت مورد حمله قرار گرفت و اگر زمینه های شکست داخلی در داخل فراهم نبود، آن حمله دوجانبه نبایست به جایی رسیده باشد.[۳۷۴]
خلاصه سخن این که تمدن اسلامی پس از سپری کردن دوران طلایی خود تا سدههای هفتم هجری، سوکمندانه دچار افت و افول شد و از فرهنگی که رکنش دو کلیدواژه اساسی جهاد و اجتهاد (که اولی امری بیرونی و ناظر به شور و نشاط و اقدام است و متصدی آن توده مردم بود، و دومی امری درونی و ناظر به تأملات فکری و عقلانی و کوشش برای فهم آزاد و عمیق هر مطلب سودمند که متصدی آن خواص و نخبگان جهان اسلام بودند) فاصله گرفت.
در باب چند و چون افول تمدن اسلامی نیز بسیار سخن گفته شده است. عدهای بر آنند که این تمدن به سبب دسیسههای پنهان مسیحیت و تبانی و توافق با مغولها برای حمله به کشورهای اسلامی دچار فروپاشی شد. راست است که مغولان در هجومهای سخت خود بسیار کشتند و بردند و ویران کردند و امنیت و رفاه که برای ایجاد تمدن و رونق گرفتن آن بسیار ضروری است، جای خود را به نگرانی و ترس و دلهره و فقر و تهیدستی داد؛ اما عیب این تحلیل آن است که سهم بیش از حدی به موضوع هجوم مغولان میدهد. هجوم این قوم گر چه تأثیرات منفی انکارناپذیری داشت، نمیتواند توجیهکننده جامع و کاملی باشد، زیرا اصولاً هجوم یک قوم مهاجم و وحشی در طول تاریخ نتوانسته است جامعهای را که از سلامتی نسبی برخوردار است، کاملاً از هویت خودش محروم کند. نهایت کار آنان کشتن و غارتگری است اما این به تنهایی برای فروپاشی یک جامعه کافی نیست.
یک شاهد و نمونه امروزی برای این موضوع، وضعیت آلمان در جنگ جهانی دوم است. این کشور گر چه در جنگ آسیبهای شدید اجتماعی اقتصادی و غیره را پذیرا شد و به دو قسمت تقسیم شد و حتی بسیاری از نیروهای فعال و خلاق و دانشمند آن یا در جنگ کشته شدند یا پس از جنگ به کشوهایی چون امریکا مهاجرت کردند و بسیاری از زیربناهای اقتصادی باقیمانده از جنگ به غارت رفت، اما با همه این اوصاف بعد از دو سه دهه توانست بار دیگر گذشته خود را احیا کند، به گونهای که امروزه بعد از گذشت شش دهه، از لحاظ اقتصادی و علمی، نیرومندترین کشور در اروپاست. دلیل این قدرتمندی دوباره همان برخورداری از زمینه های واقعی رشد و توسعه علمی و اجتماعی است که بعداً بدان می پردازیم. نمونه دیگر ژاپنیها در جنگ دوم جهانی هستند یا هند پس از هجوم ویرانگر نادر که گر چه هجوم سنگینی بود، اما نادر نتوانست تغییری در فرهنگ هندیها ایجاد کند.
از این گذشته، هجوم مغولان گر چه بخشهای عظمیی از جهان اسلام را ویران کرد، اما باز هم این هجوم فراگیر نبود و بخشهای شرقی جهان اسلام از آن مصون بود. ثالثاً مغولها هم عملاً نشان دادند که با همه تندی و خشونت ذاتیشان، اگر در شریط مساعدی قرار گیرند به سرعت خود را با شرایط موجود انطباق میدهند. پس با پذیرش اجمالی تأثیر منفی هجوم مغولان، نباید دچار این اشتباه شد و طبق عادت مألوف، تمام قصورها و تقصیرها را به گردن یک عامل، آن هم عامل بیرونی انداخت. به طور کلی، این گونه تحولات علل و عوامل متعددی دارد که هر یک سهم خاصی دارد و اشتباه است که نگاهی تکعلتی داشته باشیم و گاه عنصر خاصی را کلاً نادیده انگاریم یا مسئول کل قضیه بدانیم.[۳۷۵]
عدهای دیگر علت مشکلات را تماماً یا بعضاً در نوع نگاه علمی و فلسفی جهان اسلام میدانند. جریان تفکر در جهان اسلام آن قدر انتزاعی و بریده و بیگانه از نیازهای عینی شد که واکنشهای تندی را از ناحیه اهل اندیشه پذیرا شد که از آن جمله میتوان از امام غزالی نام برد که نگاه و نگرشش به فلسفه نگاه متفاوتی است. وی کسی است که در جامعیت در علوم در میان علمای اسلام فردی بسیار نادر است و اندیشههایش در کلام و فقه و اخلاق و عرفان و فلسفه اهمیت زیادی دارد و از جمله کسانی نبود که ناخوانده و نادانسته به نقد بپردازد.
غزالی چند قرن پیش از بیکن و دکارت به روح فلسفه یونان پی برد و به نقد آن پرداخت. وی پیش از آن که فلسفه را نقد کند، کتاب مقاصد الفلاسفه را نوشت که نوعی همدلی وهمراهی با جریان و فکر فلسفی بود و محتوای آن به طور غیرمستقیم به غرب انتقال یافت و بزرگانی از فلسفه چون ابنرشد و ابنطفیل بر آن نقد نوشتند. با این حال، وی با نوشتن کتاب تهافت الفلاسفه نقد سنگینی بر فلسفه وارد کرد که به اعتقاد عدهای از اهل نظر، کمر تفکر فلسفی در جهان اسلام را شکست. حال آیا این داوری را میتوان یکسره پذیرفت یا نه؟ به نظر میرسد که در شدید و عنییف بودن و بُرّایی نقد غزالی بر تفکر فلسفی نباید تردید کرد. اما این که وی شخصاً توانست کمر تفکر فلسفی را بشکند، به نظر میرسد که خالی از اغراقگویی نباشد. شاید کارساز بودن نقدهای وی بیشتر به دلیل تضعیف تفکر فلسفی در جهان اسلام و گریز آن از واقعیات عینی در ساحت اجتماع بود که کار را بدانجا رساند. از سوی دیگر، نقد وی هر چند قوی و مؤثر، اما در حوزه بغداد مورد توجه بود ولی در سایر نقاط عالم از جمله در ایران در مراکزی چون اصفهان و خراسان کمتر مورد توجه قرار گرفت و دلیل آن استمرار سنت فلسفی به شکل خاص خودش در ایران و ظهور چهرههای بزرگی چون شیخ ملاصدرا در ازمنه بعدی است. برخی مانند جواد طباطبایی بر این باورند که اگر او به فلسفه میتاخت، بر خلاف تصور رایج، به دلیل عقلستیزی و یا خردگریزیاش نبود، بلکه به این خاطر بود که غزالی به غلط یا درست، این طور تشخیص میداد که فلسفه یکی از عوامل بهوجودآورنده هرج و مرج فکری بود که به نظر او بر جامعه مسلمین سایه افکنده بود.[۳۷۶] اما به نظر میرسد برای کسی که با عشق و اشتیاق به سراغ فلسفه رفته و کتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته، شاید مشکل اصلی او این بود که فلسفهای که کارامدی چندانی ندارد، اسباب این همه دردسر شده است و از همین رو، با آن به مخالفت پرداخت و شاید همین امر را از تسمیه کتاب تا حدی بتوان دریافت که تهافتی میان ادعا و واقعیت وجود دارد. به باور بعضی نیز او و متکلمان از آن جهت خدمت بزرگی به اسلام کردند که مانع شدند تا مسلمانان به گرفتاری مسیحیان در آغاز رنسانس مبتلا شوند، زیرا اجازه نداد که فلسفه ارسطویی مانند غرب بر الهیات سیطره افکند و تقریباً همان کاری را کرد که فرانسیس بیکن کرد.[۳۷۷]
به هر تقدیر، جهان اسلام بعد از تهاجم مغولها در مجموع دچار مشکلات فراوان و رکود شد و این رکود متأسفانه به لحاظ جغرفیایی امری تقریباً فراگیر بود و به لحاظ زمانی هم امری طولانی، و بر عکس آنچه در غرب بعد از جنگهای صلیبی رخ داد، جهان اسلام نتوانست برآورد و تحلیلی درست از آنچه رخ داده به دست آورد و در نتیجه، دوران انحطاط طولانیاش آغاز شد. اما حوادث روزگار به جهان اسلام اجازه نداد در این خواب غفلت بسیار باقی بماند که مراد ما تحولاتی است که در قرن هیجدهم و نوزدهم که در ایران و مصر و هندوستان و سایر مناطق رخ داد. در این دوره ناپلئون به راحتی مصر را تصرف کرد و در مسجد قاهره به سخنرانی پرداخت.[۳۷۸] همین موضوع موجب شد که مصریان به عقبماندگی خود واقف شوند و تصمیم بگیرند که علم و فن غربی را فراگیرند. در هندوستان مردم شاهد آن بودند که کشوری که وسعتی کمتر از یک دهم و جمعیتی بسیار کمتر دارد، از راه دوری آن را مورد هجوم قرار داده و پس از شکستن مقاومت مردمی (۱۸۵۷) آن را مستعمره کرده است. وضعیت در سایر نقاط بهتر از این نبود. در ایران روند افول و انحطاط تا دویست سال پیش ادامه یافت و گمان راقم این سطور آن است که اگر نبود نقش بیدارکننده عامل بیرونی، اتفاقی در درون رخ نمیداد. عامل بیرونی مذکور عبارت است از جنگهای ویرانگر ایران و روس که لطمات و صدمات انسانی واقتصادی زیادی به ایران زد و بخشهای وسیعی از خاک ایران از جمله هفده شهر قفقاز را در قالب معاهدههای گلستان (۱۲۲۸/۱۸۱۳) و ترکمانچای (۱۲۴۳/۱۸۲۸) تقدیم بیگانگان کرد و تمامیت ارضی کشور از دست رفت. در شمال، بخشهای وسیعی از آذربایجان و در شرق و البته با فاصلهای بیشتر افغانستان با دسیسه انگلیسیها از ایران جدا شد و منطقه مذکور حائلی میان ایران با هند و چین شد.
همه اینها یک روی سکه است که نگاهی تاریخی و منفی به قضیه دارد ولی واقعیت این است که این تحولات به رغم همه تلخیها و سرافکندگیهایی که برای ایران و ایرانیان داشت، مصداق بارزی است از مثل معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد. کافی است از لابلای نوشته های تاریخی به عمق بیخبری مردم ایران و حاکمان آن از تحولات سریع جهان نقبی بزنیم تا دریابیم که اگر سیلی سخت روسها بر گوش ایرانیان نواخته نمیشد و شکستهای خارکننده فراروی افراد فرهیخته قرار نمیگرفت، هیچ یک از تحولات بعدی در ایران از جمله نهضت تأسیس عدالتخانه و دارالشورا و مشروطیت رخ نمیداد.
چهار جریان نیرومند سیاسی و دینی
خلاصه کلام آنکه جهان اسلام بعد از وداع با دوران طلایی خود با چهار جریان نیرومند سیاسی و دینی مواجه بود: نخست، غلبه ترکهای سلجوقی که از ویژگیهای آنان شدت و غلظت و قسوت بود. دوم، جنگهای ویرانگر صلیبی که مدت زمان زیادی جهان اسلام را درگیر خود کرد و صدمات و تلفات زیادی به دنبال داشت. سوم، حمله مغولها و به دنبال آن کشورگشاییها و ویرانگریهای تیمور لنگ که سهم عظیمی در فروپاشی جهان اسلام داشت. چهارم، سلطنت طولانیمدت عثمانی که اکثر حاکمان آن افرادی فاقد تدبیر و انصاف بودند و به جای اندیشیدن در جهت اصلاح و ارتقای جهان اسلام، به کشورگشایی و حمله به همسایگان خود و توسعه فتوحات میاندیشیدند و همان را توسعه اسلام میپنداشتند. این وضعیت در نهایت به جایی رسید که تقریباً در سراسر جهان اسلام دیگر کسی با علوم جدید آشنا نبود و از مدرسه و دانشگاه خبر نداشت. در حالی که در بسیاری از کشورهای دیگر در فیزیک، شیمی، بیولوژی و اقتصاد و رشته های دیگر دهها و صدها عالم و محقق داشتند، در ایران کسی با این علوم آشنا نبود و در شرایطی که افرادی از مناطق دور دست جهان به شرق سفر کرده و نقشه های دقیق ترسیم میکردند، در شرق کسی نمیدانست در آن سوی ده یا شهرش چه میگذرد. جامعهای که در یک مقطع، امثال ابوعلی سینا، فارابی، خواجه نصیر طوسی، خوارزمی، جابر بنحیان، رازی و غزالی داشت، در مقطع دیگر آن قدر خشک و لم یزرع شد که کسی در آن نمیدانست که چیزی به نام فیزیک، شیمی، بیولوژی و فلسفه به معنای مدرن آن هم وجود دارد. جهانگردی فرانسوی به نام ولنی[۳۷۹] پس از دیدار از مصر در پایان قرن هیجدهم و اقامت طولانی در شام این گونه نوشت: «جهل و ناآگاهی در این مناطق فراگیر است و سایر شهرهای ترکیه نیز این گونه است که نادانی خاص طبقه خاصی نیست و در همه زمینه ها از ادب و علم و فن فراگیر است. کار صنعت به شکل ابتدایی انجام میشود، به گونهای که اگر ساعت تو خراب شود، کسی جز خارجیها نمیتواند آن را اصلاح کند». [۳۸۰]در زمینه ناآگاهی ایرانیان از تحولات نو در عالم به خصوص در غرب گاه به مطالبی برمیخوریم که به طنز بیشتر نزدیک است ولی متأسفانه حقیقت دارد:
وقتی سرهارفورد جونز، نخستین وزیر مختار دولت بریتانیا در زمان فتحعلیشاه قاجار، به ایران آمد و برای تقدیم استوارنامه خود به دربار رفت، شاه پس از انجام تشریفات در کاخ گلستان از سفیر انگلستان پرسید: راستی حقیقت دارد که اگر ما به قدر دویست زرع زمین را بکنیم و چاه بزنیم به ینگی دنیا میرسیم؟ سفیر که از این بیاطلاعی شاه ایران حیرت کرده بود، به او گفت که این مسئله حقیقت ندارد و اروپائیان با کشتی به آمریکای شمالی مسافرت میکنند و نه از طریق کندن چاه و سوراخ کردن دو طرف کره ارض. سر هارفورد جونز، سفیر کبییر انگلیس، در سفرنامه خود دراین خصوص مینویسد: «شاه ایران عجیب اصرار میکرد که بفهمد چگونه میتوان با کندن زمین به ینگی دنیا رسید و وقتی من این تصور کودکانه او را نفی کردم بسیار عصبانی شد و گفت که سفیر عثمانی در تهران برایش سوگند یاد کرده است که اگر به اندازه دویست زرع چاه در کف زمین بزنیم، میتوانیم از آن عبور کرده، به ینگی دنیا در آن سوی کره زمین برسیم.[۳۸۱]
البته در کنار عامل تهاجم خارجی، باید از عوامل دیگری مانند آشنایی با تمدن غرب در ضمن هجومها و هجرتها، توسعه چاپ و انتشارات به خصوص در بولاق مصر به دنبال هجوم فرانسویها (۱۷۹۸) و شهرهای مهمی چون تهران، تبریز، استانبول، بغداد، بیروت و قاهره نام برد.
اصلاحات در جهان اسلام با فاصلهای سیصد ساله از جهان غرب رخ داد. آیا دلیل این تأخیر عدم آشنایی جهان اسلام از جمله ایران با دنیای غرب است؟ واقعیت این است که ایران از سالهای بسیار طولانی با غرب ارتباط داشته است. پیشگام روابط ایران و اروپا امیرتیمور گورکان، حاکم ایران و هند و بخشهای دیگری است که در سال ۸۰۴ شمسی با جمهوری و نیز علیه بایزید یکم حاکم عثمانی ارتباط برقرار کرد و توانست وی را اسیر کند و جالب اینجاست که پس از پیروزی نامهای به شارل ششم نوشت که عنوانش صدهزار سلام بود. فرد شاخص دیگر حسن بیک، حکمران معروف در سال ۸۷۶ بود که از جمهوری ونیز علیه عثمانی کمک نظامی کرد. وی