۲-۱۶- تفاوت نواحی مغزی در ابعاد اختلال وسواسی جبری
تعدادی از مطالعات تصویربرداری عصبی نشان می دهند که ابعاد مختلف اختلال وسواسی جبری نواحی عصب شناختی متفاوتی را درگیر میکنند (ماتایکس- کولز و همکاران، ۲۰۰۴، گیلبرت و همکاران، ۲۰۰۸، واندن هیوول و همکاران، ۲۰۰۹ به نقل از هاشیموتو[۳۱۰] و همکاران، ۲۰۱۱). مطالعه هاشیموتو و همکاران ( ۲۰۱۱) به منظور بررسی نیمرخهای عصبی روانشناختی در سه بعد از ابعاد اختلال وسواسی جبری با بهره گرفتن از تصویربرداری نشان داد که سیستمهای عصبی نسبتا متمایزی در ابعاد مختلف اختلال وسواسی جبری درگیر هستند. این مطالعه همچنین نشان داد که نشانگان احتکار با نشانگان سه نوع اصلی دیگر وسواس ( آلودگی/تمیزی، پرخاشگری/چک کردن و تقارن/نظم و ترتیب) همبستگی ندارد.
مطالعات دیگر با بهره گرفتن از رویکرد VBM[311] هم نشان داد که ساختار نابهنجار GM شامل آمیگدالا (پوجول و همکاران، ۲۰۰۴ به نقل از هاشیموتو و همکاران، ۲۰۱۱)، قشر اوربیتوفرونتال، قشر سینگولای پیشین (والنته و همکاران، ۲۰۰۵ به نقل از هاشیموتو و همکاران، ۲۰۱۱) و کورتکس پیشانی قدامی(گیلبرت و همکاران، ۲۰۰۸ به نقل از هاشیموتو و همکاران، ۲۰۱۱) با ابعاد صدمه/ چک کردن، تقارن، نظم و ترتیب و آلودگی/ شستن همبستگی دارد. هم لب پیشانی و هم لب آهیانه ای نقش مهمی در کارکردهای توجهی و کارکردی دارند.
در مطالعه واتسون، ویو و کاتشال (۲۰۰۴) همبستگی ابعاد آلودگی/ شستن و احتکار و نیز افکار ناخواسته و مسئولیت پذیری/چک کردن مورد بررسی قرار گرفت. این پژوهشگران دریافتند که همبستگی میان ابعاد بسیار متفاوت است برای نمونه همبستگی بین شستن و احتکار ۲۳/۰ و بین افکار وسواسی و چک کردن ۶۳/۰ به دست آمد. شواهد ارائه شده و مطالعاتی دیگر نشان میدهند که ابعاد نشانگان همبستگی متفاوتی با هم دارند و به طور متفاوتی با سایر اختلالها در ارتباط هستند. بیر[۳۱۲](۱۹۹۴) دریافت که تنها نشانگان تقارن و احتکار ارتباط معناداری با تاریخچه زندگی اختلال تورت دارند.
ایپن، رابرتسون، آلسوبروک و پائولز (۱۹۹۷) هم گزارش نمودند که وسواس فکری جنسی/پرخاشگرانه و رفتار وسواسی تقارن/ لمس کردن در میان بیماران مبتلا به تورت زیاد دیده می شود در حالی که نشانگان شستن/ آلودگی این گونه نیست. بنابرین اختلال هایی مانند تورت ارتباط پایداری با تعدادی از نشانگان وسواس(مانند تقارن و نظم و ترتیب) دارند اما با سایر نشانگان(مانند شستن) چنین ارتباطی ندارند. این نتایج حاکی از اهمیت مطالعه و تحلیل ابعاد نشانگان به صورت جداگانه دارد. یکی از مسائل حل نشده رابطه میان چک کردن و افکار نفوذگر وسواسی است (واتسون، ویو و کاتشال ،۲۰۰۴). مطالعههای تحلیلی از این دو عامل در میان بیماران وسواسی نشان میدهد که این دو عامل شکلی از یک عامل واحد را تشکیل میدهند با این حال تحلیل ویو و واتسون (۲۰۰۳ به نقل از واتسون، ویو و کاتشال ،۲۰۰۴) حاکی از متمایز بودن این دو بعد از وسواس است.
ترس از آلودگی در اختلال وسواس فکری-عملی را میتوان از طریق نشانگرهای زیستی از بیزاری طبیعی از آلودگی در جمعیت عمومی، متمایز نمود. سه رشته از مطالعات زیستی به این مسأله پرداختهاند، اول) شواهد همگرا از خلال تصویربرداری مغزی و پژوهشهای حیوانی که نشان میدهند انزجار نقشی اساسی را در وسواس آلودگی ایفا میکند و در این میان نقش کورتکس قدامی اینسولا اهمیت بسزایی دارد مطالعات چندی هم که با روش تصویربرداری روزنانس مغناطیسی(fMRI) در جمعیت عادی صورت گرفته است نیز بر فعالیت بخش اینسولای قدامی در طول مواجهه با محرک انزجارآور (جابی، باستیانسن و کیزرس، ۲۰۰۸). (واندم هاگن و همکاران، ۲۰۰۹) نیز نقش ناحیه اینسولای قدامی را در حالات چهرهای انزجار نشان دادند. تعدادی از مطالعات نشان می دهند که نواحی مغزی و انتقال دهندههای عصبی درگیر در اختلال وسواسی جبری با سیستمهای مغزی رفتاری در نظریه حساسیت به تقویت همخوانی دارند.
۲-۱۷- نواحی مغزی و انتقال دهندههای عصبی
گروهی از مطالعات از دیدگاه زیستشناختی به نواحی مغزی درگیر در اختلال وسواسی جبری پرداختهاند. طی سالهای اخیر داده های روزافزونی در مورد جنبههای عصبیزیستی، دارویی و ژنتیک این اختلال ارائه شده است (رجوع کنید به اوزاکی[۳۱۳] و همکاران، ۲۰۰۳). سیستمهای عصبشناختی چندی در زمینهی آسیبشناختی جسمانی اختلال وسواسی جبری درگیر هستند: نتایج مطالعات تصویربرداری عصبشناختی در بیماران مبتلا به این اختلال بیانگر توافق در این نکته است که نواحی قشری بخش پیشپیشانی، بخش قشری سینگولا و عقدههای پایه و نیز بخشهایی از لوب آهیانهای در این اختلال درگیر هستند (روتگ و همکاران، ۲۰۰۹).
یکی از نواحی مغزی که در شواهد زیادی در مورد ارتباط آن با اختلال وسواسی جبری وجود دارد، ناحیه کورتکس پره فرونتال داخلی[۳۱۴](mPFC) است (میلاد و همکاران، ۲۰۰۷). ناحیه کورتکس پرهفرونتال داخلی در مطالعه فلپس[۳۱۵] ، دلگادو[۳۱۶] ، نیرینگ[۳۱۷] و لدوکس[۳۱۸] (۲۰۰۴) از اختلال وسواسی جبری مورد توجه قرار گرفت. آن ها نقش این ناحیه را که در خاموشی ترس مورد تأکید قرار دادند. در واقع این ناحیه از مغز یک تنظیم کننده کلیدی است که در بازداری پاسخهای ترس شرطی شده ]که بعضی از نشانگان وسواسی جبری را به ذهن متبادر میکند[ دخیل است و نقشی میانجیگرانه در فرایند خاموشی این گونه پاسخهای ترس دارد.
در مطالعه تزاسکینت[۳۱۹] (۲۰۰۰) نیز نقش کورتکس پرهفرونتال داخلی در سیستم پاداش مورد توجه قرار گرفت. از آنجا که این ناحیه بخشی از سیستم دوپامنرژیک مزوکورتیکولیمبیک[۳۲۰] است که بخش زیادی از درونداد دوپامین را از ناحیه تگمنتال شکمی[۳۲۱] (VTA) دریافت می کند. به این ترتیب این بخش می تواند در تشریفات وسواسی که برای فرد آرامشی موقتی در پی دارد دخیل باشد. اهمیت ناحیه کورتکس پره فرونتال داخلی در اثربخشی فعالیتهای درمانی نیز مورد توجه قرار گرفته است (هوکستر[۳۲۲] و همکاران، ۲۰۱۲) . به بیان دیگر به نظر میرسد که بخش کورتکس پرهفرونتال داخلی احتمالاً در CBT درگیر است.
ناحیه قشری دیگری که در اختلال وسواسی جبری مهم شناخته شده است، قشر اوربیتوفرونتال است. برادی[۳۲۳] و همکاران(۱۹۹۸) نشان دادند که متابولسم کمتر قشر اوربیتوفرونتال در مرحله پیش از درمان با پاسخ بهتر به فلوگزتین ارتباط دارد در حالی که متابولیسم بیشتر در این ناحیه با پاسخ بهتر به درمان شناختی رفتاری در ارتباط است.