راچمن و کاستلو[۲۶] با اتکاء بر دلائل تجربی، هراسها را پاسخهای آموخته شده میدانند “محرکهای هراسناک ساده یا پیچیده” هنگامی که در زمان یا در فضا، با یک حالت یا با یک موقعیت مولد ترس متداعی میشوند، گسترش مییابند. تکرار تداعی بین موقعیت ترسناک و محرک جدید هراسناک و به تقویت هراس می انجامد و محرک هراسناک نخستین میتواند به محرکهایی که واجد همان ماهیت هستند گسترش یابد. بنابرین برای رفتارگرایان، هراسها عبارت از واکنشهای اضطرابی تعمیم یافتهاند. آن ها میپذیرند که رفتار روانرنجوری[۲۷]، رفتاری آموخته شده است و در نتیجه میتوان تابع “یادگیری زدایی[۲۸]” قرار گیرد. پس هراس یک مکانیسم جانشین شونده یا محصول مکانیزمهای جابجایی نیست، بلکه در ارتباط مستقیم با شرطی شدن است و به همین دلیل، با از بین بردن نشانه فرضی میتوان بیماری را از بین برده بدون آن که از بین رفتن نشانه فرضی به افزایش درجه اضطراب یا بروز نشانه های نا خواسته دیگر منجر شود (به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۲).
هر چند نمیتوان پذیرفت که همه هراسها، پاسخهای شرطی شده باشند، اما میتوان گفت که حتی پارهای “اضطرابهای دیرینهای” (آنافروید) و هراس نخستین (زیگموند فروید) نیز میتوانند به علت فقدان ایمنی و احساس رهاشدگی، شرطی شوند و بالعکس نمیتوان اهمیت “جابجایی[۲۹]” را در اغلب هراسهای کودکانه انکار کرد (دادستان، ۱۳۷۰).
در سال ۱۹۲۰، واتسون[۳۰] مقالهای را به نام واکنشهای هیجانی شرطی نوشت که در آن تجربه خود را با “آلبرت کوچولو” بچه شیرخواری بود که به وسیله وی، واستون هراس از موش و خرگوش را شرح داد. بر عکس “هانس کوچولو” فروید، که علایم او را در مسیر طبیعی رشد پدید آمده بود، مسائل آلبرت کوچولو نتیجه مستقیم تجربیات علمی دو نفر روانشناس بود، که با بهره گرفتن از روشهایی در حیوانات آزمایشگاهی واکنشهای شرطی را به طور موفقیتآمیز به وجود آورده بودند. در فرمولبندی واتسون از الگوی سنتی محرک ـ پاسخ بازتاب شرطی سازی پاولوفی در پیدایش ابتدائی هراسها، کمک گرفته شده است. یعنی، اضطراب به وسیله یک محرک ترسناک طبیعی، که همراه با یک محرک دوم که طبیعتاً خنثی اعمال میشود، ایجاد میگردد. در نتیجه همراهی، بخصوص اگر دو محرک در چند نوبت متوالی همراه باشند، محرک اساساً خنثی به تنهایی توانایی ایجاد اضطراب را پیدا میکند. بنابرین، محرک خنثی محرکی شرطی برای تولید اضطراب میگردد (به نقل از کاویانی، ۱۳۸۵).
در فرضیه کلاسیک محرک ـ پاسخ، مشاهده میشود که محرک شرطی[۳۱] اگر به طور زمانبندی با محرک غیر شرطی[۳۲] تقویت نشود، تدریجاً توانایی فرد را برای ایجاد واکنش از دست میدهد. در علامت هراس، این تقویت واکنش به محرک بر انگیزندهی هراس (یعنی شرطی) صورت نمیگیرد. با وجود این، ممکن است علامت بدون تقویت خارجی آشکار ادامه مییابد. در فرضیه تازهتر شرطیسازی کارا (فعال) برای توجیه این پدیده الگویی ارائه میشود. در این فرضیه، اضطراب سائقی تلقی میشود که ارگانیسم را تحریک میکند تا هر چه میتواند برای رفع عاطفه دردناک به عمل آورد. حیوان در جریان رفتار اتفاقی خود، به زودی یاد میگیرد که اعمال خاصی او را برای اجتناب از محرک ایجاد کننده اضطراب قادر میسازد. این الگوهای اجتنابی، مدتها در نتیجه تقویتی که از طریق توانایی خود برای رفع اضطراب به دست میآورند، ثابت باقی میمانند این الگو به راحتی قابل انطباق به هراسها است، چرا که اجتناب از شیء یا موقعیت اضطراب انگیز نقش عمدهای دارد. این رفتار اجتنابی به علت تأثیر آن در محافظت بیمار از اضطراب هراس به صورت علامت ثابتی در میآید (سیف، ۱۳۶۵).
فرضیه یادگیری رابطه خاصی با اختلالهای هراس داشته و توضیح ساده و قابل فهم برای بسیاری از جنبههای علایم هراس ارائه میکند. بنابرین، منتقدین اعتقاد دارند که این فرضیه با مکانیسمهای سطحی پیدایش علایم مربوط است و در مقایسه با فرضیههای روانکاوی و ارائه بینش نسبت به برخی از فرایندهای پیچیدهتر روانی (درگیر) هراس کمتر مفید است (قاسمزاده، ۱۳۷۰). قبلاً چنین تصور میشد که امکان دارد درباره هر شیء یا موقعیتی واکنش هراس امکان بروز پیدا کند، اما نگرش مقابل آن که بر اساس مشاهده مجموعهای محدود از هراسها در درمانگاهها پدید آمده است، این است که اشیاء ترسناک، چیزهایی هستند که بالقوه برای نژاد بشر خطرناکند یا زمانی خطرناک بودهاند و این نظریه “آمادگی[۳۳]” (مک نالی، ۱۹۹۰)، هراسهای مربوط به جانوران کوچک، بیماری یا آسیب، طوفان، بلندی، افراد غریبه، آب و موقعیتهایی مانند دور بودن از مکان امن و طرد شدن از دیگران را در بر میگیرد (پورافکاری، ۱۳۷۰). با وجود آنکه علت دقیق هراسها معلوم نیست، اما عموماً ترسها اکتسابی تلقی میشوند. ترسهای که از طریق شرطیسازی مستقیم، شرطیسازی جانشینی[۳۴] (مواردی که ترس از طریق مشاهده ترس دیگران فرا گرفته میشود) و یا انتقال اطلاعات و یا آموزشها یاد گرفته میشدند (راچمن، ۱۹۷۷).
شرطیسازی شکلی از یادگیری است که در طی آن من یک محرک و پاسخ به آن محرک، ارتباط جدیدی شکل میگیرد. مثلاً کودک با یک سگ خانگی (محرک) بازی میکند، ممکن است بدون قصد دم او را بکشد و سگ گازش بگیرد. در این صورت، کودک با ترس و ناراحتی، از خود پاسخ نشان میدهد و یا یاد میگیرد که در آینده از سگ اجتناب کند. اما بیمار هراسی، معمولاً نمیتواند رویداد تکان دهنده واحدی مانند گاز گرفته شدن را به عنوان تاریخ شروع اختلال خود ذکر کند. معمولاً ترس به تدریج و در نتیجه تجربه های مکرر کم و بیش ترسناک و یا یادگیری اجتماعی شکل میگیرد. گاه این واکنش در زمان استرس و یا بر انگیختگی شدید، یعنی زمانی که پاسخهای ترس به آسانی فراگرفته میشوند، اتفاق میافتد. هراسهای ساده ممکن است به تدریج و از میان ترسهای دوره کودکی شکل بگیرند و ترسهای اجتماعی عموماً از اواخر دوره نوجوانی آغاز میگردند (باتلر[۳۵]، ۱۹۸۹؛ به نقل از ماهر، ۱۳۷۰).