۲۰-مهارتها، پذیرش پاسخها، عقاید، راه حلهای غیر منتظره و شگفت انگیز را با هوشیاری به اهمیت آن ها توسعه دهید.
۲۱-مهارتهای مطالعه خلاق را توسعه دهید.
۲۲-مهارتهای گوش کردن خلاق را توسعه دهید.
۲۳-بر مهارت ادارکی تأکید نمایید.( افضل السادات حسینی،۱۳۹۳)
فلدهوسن و همکارانش میگویند پاسخ این سؤال که «آیا خلاقیت را میتوان آموزش داد؟» مثبت است. آنان روشهای جالبی را برای پرورش خلاقیت ارائه می دهند. همچنین تورنس در کتاب خود ۱۴۲ پژوهش را ذکر می کند که همه بیانگر این واقعیت هستند که خلاقیت را میتوان آموزش داد. (عابدی ۱۳۷۲)
۲-۳ خود پنداره
خود : مفهوم خود [۹۱]و مطالعه آن در طول تاریخ بشری همواره مورد توجه بوده است و فیلسوفان و متفکران دربارۀ آن بسیار اندیشیده و نگاشتهاند. اغلب محققان معتقدند مطالعه خود با نوشته های فیلسوف و روانشناس ویلیام جمیز[۹۲] (۱۹۴۸-۱۸۹۰) آغاز شد. جیمز (۱۸۹۲) خود را به دو نوع فاعلی و مفهولی تقسیم کرد (دورنر، ۲۰۰۶).
خود فاعلی دائماً تجارب حاصل از ارتباط با مردم، اشیاء وقایع را به نحوی کاملاً ذهنی سازمان داده و تغییر می نماید، خود مفهولی مجموعۀ آن چیزهایی است که شخصی می تواند آن را مال خود بنامد. به عنوان مثال در عبارتی نظیر من در بارۀ خودم فکر میکنم، من به عنوان متفکر معنی فاعل اشاره می کند در حالی که خودم به خود به عنوان موضوع تفکر اشاره دارد. (راجرز، ۱۳۶۹). ویلیام جمیز (۱۸۹۰) معتقد بود هر تجربهای که متضمن اشاره به خود باشد، ، احساس فرد نسبت به بهزیستی و خود ارضامندی را تحت تأثیر قرار میدهد (مجازی دلفارد، ۱۳۶۸). چارلز[۹۳] (۱۹۷۶) معتقد است خود طی پنج ماه اول زندگی پدید می آید و پس از آن به سرعت رشد می کند. ولی خود را مجموعه صفاتی میداند که فرد را منحصر به فرد میسازد، در واقع خود، مرکز وجود هر فرد[۹۴] محسوب می شود. (چوکو[۹۵]، ۲۰۰۴).
خود مرکزی است که فرد به وسیلۀ آن از ابعاد مختلف انسانی خود آگاه می شود. نقشهایی که فرد بازی می کند ممکن است به طور همزمان مواردی را از قبل خود به عنوان یادگیرنده، خود به عنوان فرزند، خود به عنوان ورزشکار، خود به عنوان دوست، به عنوان فرد مذهبی شامل میگردد.خود چند بعدی است و می توان گفت این جنبۀ آن برای شکل گیری خود پنداره مهم است. (رات و جاکوبز[۹۶] به نقل از چوکو، ۲۰۰۴).
۲-۳-۱ تعاریف خود پنداره
در ادبیات تحقیق خودپنداره برخی اوقات به طرحوارۀ خود[۹۷]، بازنمایی خود[۹۸]، تصویرخود[۹۹]، ادراک خود[۱۰۰]، تعریف شدهاست. خود پنداره مفهومی روان شناختی است که احساسها، ارزیابیها، نگرشها و نیز مقوله های توصیفی ما از خودمان را در بر میگیرد. خودپنداره در بیرون، ویژگیهای شخصیتی و رفتاری و در درون چگونگی احساس ما را در بارۀ خودمان و جهان اطرافمان نشان میدهد (کیامنش و پور اصغر، ۱۳۸۵).
برن[۱۰۱] (۱۹۸۴) خودپنداره را نگرشها و احساسات و دانش فرد در مورد توانایی ها، مهارت ها، ظاهر و پذیرش اجتماعی خود میداند، این تعریف ابعاد مختلف شناختی، ادارکی و عاطفی را در مورد خودپنداره مورد توجه قرار میدهد. به اعتقاد چارلز (۱۹۷۶) خودپنداره شامل اسنادهای بدنی، رفتارها، باورها، ارزشها، علایق و استعدادها می شود و در کل هر چیزی را که در بارهی ماست و ما در بارهی خودمان باور داریم در بر میگیرد (نصیری، ۱۳۷۷).
خودپنداره یک مجموعه سازگارانه[۱۰۲] از باورها در مورد خود است که برای معرفی خود به فرد و دیگران به کار می رود و صفات شخصیتی، ارزشها، احساسات اخلاقی ، آرزوها و تعهداتی که برای خود قابل تصور است را شامل می شود. خود پنداره به فرد اجازه میدهد در بافتهای اجتماعی گوناگون اسنادهای خودکار به کار ببرد و دامنهای از بازنماییهای رفتاری و کلامی خود را که برای تعاملات اجتماعی گریز ناپذیر هستند را مورد استفاده قرار دهد. (چاپلینگ[۱۰۳]، ۲۰۰۰ به نقل ازنادری، ۱۳۹۲)
روانشناسان اجتماعی که در حوزۀ شناخت اجتماعی مطالعه میکنند به سازمان و وجوه مختلف خودپنداره توجه خوبی داشته اند، آنان خودپنداره را به عنوان نوعی طرحوارۀ شناختی که یک نوع سازماندهی شناختی است میدانند که از تجارب گذشته فرد ناشی می شود و در طی آن به پردازش اطلاعات موجود راجع به خودش می پردازد (مارکوس[۱۰۴]، ۱۹۹۷ به نقل از سلیمی، ۱۳۸۹)؛ به عبارت دیگر بعد از اینکه، به یک برداشت یا نگرش کلی رسیدیم این برداشت و نگرش ما به عنوان یک نوع صافی عمل می کند که به ما کمک می کند تا به دریافت و پردازش اطلاعات جدیدی راجع به خودمان بپردازیم. طرحوارۀ خود[۱۰۵] یکی از مؤلفه های اصلی خود پنداره است که به عنوان کلیتی شخصی، اطلاعات و تجربیات بعدی در درون آن ها روان سازی میشوند و خودپندارۀ پیچیدهتری را تشکیل می دهند (پورحسین، ۱۳۸۳).
خود پنداره شامل کلیه باورها، فرضیه ها، تصورات و عقایدی است که فرد نسبت به خودش دارد این فرضیه ها، باورها و تصورات فرد راجع به خودش در فرایند به نام تصور از خود سازمان دهی میگردد و منظور از آن تصویری است که فرد از وجود خودش در ذهن دارد، این تصویر نشان دهندۀ رویکرد فرد به آنچه که دوست دارد باشد است و از آن برای توصیف خود برای خودش و دیگران استفاده می نماید. راجرز (۱۹۰۲) خودپنداره را مجموعۀ منظمی از ویژگیها میداند که فرد آن را جزئی از خودش تلقی می کند، او بر این باور است که هنگامی که ما با افراد پیرامون خود، والدین، دوستان و معلمان در تعامل میباشیم شروع به ایجاد خودپنداره میکنیم و این خودپنداره غالباً بر پایه ارزشیابیهای دیگران از ما شکل میگیرد. (فراهانی، ۱۳۷۸). خودپندار، دلالت بر مجموعه ای منظم از نگرش ها و تصورات فرد در بارهی خودش دارد. (لوپز[۱۰۶] و همکاران، ۲۰۰۱) که به فرد انسجام بخشیده و به ارزیابی وی از خودش کمک می کند (دیسپون[۱۰۷]، ۲۰۰۳). علیرغم اینکه در گذشته، خودپنداره به عنوان یک ساختار تک بعدی تلقی گردیده لیکن بررسی های اخیر نشان میدهد که این مفهوم دارای ساختاری چند بعدی بوده و اجزایی مستقل دارد (لوپز و کارمن[۱۰۸]، ۲۰۰۲).
بسیاری از محققان براین عقیدهاند که به میزانی که افراد به یک هویت یا خودپنداره منسجم و شخصی دست مییابند، با احساسات مثبت یا منفی گوناگون درگیر میشوند، به اعتقاد آنان باورهای ناهماهنگ و از هم گسیخته در مورد خود، به مشکلات عاطفی و هیجانی متعدد منجر میگردد (کوپر و پروین[۱۰۹]، ۱۹۹۸). در واقع افرادی که دارای خود پندارۀ واضح، خوب؛ تعریف شده، هماهنگ و تقریباً با ثبات هستند از سلامت روان شناختی بیشتری برخوردارند این افراد به یک دید روشن در مورد خود رسیده اند و کمتر تحت تأثیر وقایع روزانه و ارزیابیهای این وقایع قرار می گیرند. (کمپل[۱۱۰] و همکاران، ۱۹۹۹). راجرز خود آرمانی را خودپنداره میداند که انسان آرزو می کند داشته باشد (شاملو، ۱۳۷۴).
راجرز همسانی و همخوانی بین خود آرمانی و خود واقعی را مورد تأکید قرار میدهد و میگوید که انسان باید طوری عمل کند که همسانی (عدم تعارض) بین ادراکهای خویشتن و همخوانی بین ادارکهای خویشتن و تجربیات خود را حفظ کند. (پروین ترجمه جوادی وکدیور، ۱۳۷۳).