تاکنون بحثهای متفاوتی درمورد چیستی هوش مطرح شده است و نظریه های متعددی در پاسخ به این پرسشها که “آیا هوش یک توانایی کلی است یا مجموعهای ازتواناییها ؟” و یا اینکه “آیا هوش ذاتی است یا میتوان آن را آموخت؟ ” شکل گرفته است.
فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو، دکارت و کانت علاقهمند به موضوع نقش هیجانات در تفکر و رفتار بودند. افلاطون عقیده داشت که هیجانات، جنبه ابتدایی و حیوانی انسان هستند و با عقل و منطق ناسازگارند (سیاروچی و همکاران ۱۳۷۴، ۷۷).
“فروید[۲۲]” (نظریه پرداز روانکاوی) معتقد بود که هیجانات تفکر منطقی را تضعیف میکنند و “آرتور کاستلر[۲۳]” اظهار کرد که ناتوانی ما در آگاهی به واکنشهای هیجانی، خشم و کنترل آن ها به علت بروز اشکالاتی در رشد سلسله اعصاب مرکزی در دوران جنینی میباشد که خود ناشی از یک اشتباه تکاملی است و جنبههای حیاتی نوع انسان را تهدید میکند (سیاروچی و همکاران ۱۳۷۴، ۷۷).
در سالهای ۱۹۴۱–۱۹۷۸ هوش و هیجان به صورت جداگانه مورد بررسی قرارگرفتند و هوش به عنوان توانایی استدلال انتزاعی درنظر گرفته شد. دیدگاههای متعددی نیز در این زمینه به وجود آمد. برخی از نظریه پردازان، هوش را توانایی منحصربه فرد برای یادگیری دانستند و برخی دیگر معتقد بودند که افراد در زمینههای مختلف، تواناییهای گوناگون دارند. “ورنون[۲۴]” و “اسپرمن[۲۵]” هوش را به عنوان یک کل تعیین کردند، “ترستون[۲۶]“، “گیلفورد[۲۷]” و “گاردنر” نیز مطرح کردند که هوش مجموعهای ازتواناییهای ذهنی جداگانهای است که کم و بیش مستقل عمل میکنند.
طی سالهای۱۹۵۱-۱۹۶۹پژوهشگران زیادی در پی شناسایی هوش هیجانی بودند. در سال ۱۹۵۰ “ثرندایک” (روانشناس رفتارگرا) در دانشگاه کلمبیا از عبارت “هوش اجتماعی” برای توصیف مهارت سرکردن با دیگران استفاده کرد. او توانمندیهای اجتماعی را یکی از عنصرهای مهم هوش میدانست (هدلند و استنبرگ[۲۸] ۱۳۷۹، ۱۱۲).
“دیوید” و “کسلر” هوش را یک توانایی کلی معرفی کرد که فرد را قادر میسازد تا به طور منطقی بیندیشد، فعالیت هدفمند داشته باشد و با محیط خود به طور مؤثر به کنش متقابل بپردازد (سیف ۱۳۸۰، ۴۴).
“کرانباخ[۲۹]” عقیده داشت که “هوش اجتماعی” را نمیتوان تعریف کرد و اندازه گیری هم نشده است.
در سال ۱۹۵۰ شکافهایی در تجزیه وتحلیل ماهیت هوش ظاهرشد. به این ترتیب دیدگاههای جدید، هوش شناختی سنتی را به چالش کشیدند و بیشتر روانشناسان به نتیجه مشابهی رسیدند که بر اساس آن مفاهیم قدیمی هوش تنها محدود به مهارتهای کلامی و ریاضی و عملکرد خوب در محیط های تحصیلی است. اما در زمینههایی که با این محیط ها فاصله دارند، پیشبینی کننده قدرتمندی نیستند. معروفترین این دیدگاهها نظریه های “استنبرگ” و به خصوص “گاردنر” و “سالوی” میباشند که هوش را از منظر فراختری نگریستند.
۲-۹- هوش هیجانی؛ مهارتهای اجتماعی- هیجانی
واژه هوش هیجانی (EI) و بهره هیجانی (EQ) به عنوان پرکاربردترین لغات ومفاهیم جدید در سال ۱۸۶۹ از سوی جامعه دیالکت امریکا انتخاب شدند. ازآن پس تاکنون نیز تحقیقات درمورد هوش هیجانی رو به افزایش است.
در سال ۱۳۶۵میلادی “رون بار- آن”، برای اولین بار مخفف “بهره هیجانی” یا “EQ” را برای این دسته تواناییها به کار برد و اولین آزمون در این مورد را ساخت. در سال ۱۹۹۰ “پیترسالوی” استاد دانشگاه ییل و “جان مایر” مفهوم اساسی تئوری خود را برای اولین بارتحت عنوان “هوش هیجانی” به چاپ رساندند. در سال ۱۹۹۵ این مفهوم در پرفروشترین کتاب سال ۱۹۸۰ نوشته “دانیل گلمن” تحت عنوان “هوش هیجانی” ظاهر شد و عمومیت یافت (اکبرزاده ۱۳۶۲، ۹۳).
“سالوی” و “مایر”(۱۳۶۵) هوش هیجانی را به عنوان توانایی درکاحساسات در خود و دیگران معرفی نمودند.
“مایر” و “سالوی” اظهار میدارند: گرچه بعضی اوقات در کاربرد عملی، لازم است که هوش هیجانی به عنوان یک سازه واحد محسوب شود، اما در بیشتر کارهای ما پیشنهاد میشود که هوش هیجانی میتواند به چهارشاخه تقسیم گردد:
الف) اولین شاخه، احساس و بیان هیجان، شامل بازشناسی و وارد کردن اطلاعات کلامی و غیرکلامی از سیستم هیجانی است.
ب) شاخه دوم تسهیل تفکر به وسیله هیجان، (بعضی اوقات به کارگیری هوش هیجانی نامیده میشود)، و عبارت است از به کارگیری هیجانها در تکالیف شناختی مانند خلاقیت و حل مسئله.
هوش از نظر ترستون (۱۳۸۴) ترستون اظهارداشت که هوش ازشش عامل تشکیل شده است عبارتنداز :
۱- عامل عددی: توان انجام عملیات ریاضی با سرعت وبه طورصحیح.
۲-عامل کلامی: توان انجام آزمون های درک کلامی.
۳-عامل فضایی: توان کاربرد ماهرانه اشیا در فضای تخیلی.
۴-عامل روانی کلمات: توان تفکرسریع درباره کلمات.
۵-عامل استدلال: توان کشف قواعدازطریق تفکرقیاسی واستقرایی.
طبق نظرترستون این شش عامل تواناییهای اولیه مغزاست . با توجه به نظرات صاحب نظران یچون گاردنرگلمنوترستون نمی توان استعداد و هوش کسی را فقط محدود در مهارت انجام عملیات ریاضی دانست که اگرکسی در این مهارت موفقیت پندارم، آدمیک ما ستعداد وکم هوش است و لذا در فراگیری مهارت های دیگرمانند یادگیری زبان دوم دچارمشکل می شود. در اثبات این ادعانگاهی به دور و اطراف خود بیندازید. آیا فقط کسانی که توانسته اند تحصیلات عالی داشته باشند صاحب مهارت های زندگی شده اند و بقیه افراد جامعه ازهوش و استعداد تهی و خالی هستند؟ درصورتی که چنین نیست هرکسی با توجه به علایق فردی وشخصی توانسته مهارتی را فراگیرد و در زندگی به کار ببندد . بنابرین این وظیفه مربیان است تا فراگیران را به استعداد و علایق وتوانمندی های خودشان آشنا سازند (بار – اون،ترجمه سموعی ۱۳۸۱).
۲-۱۰- نقش هیجان ها در هوش
با اینکه جنبش هوش بهره در مجموع هیجان ها را شامل نمی شود، چنین نبود که همه روان شناسان هیجان ها را نادیده بگیرند. در واقع پیش از یک قرن محققان ونظریه پردازان سعی کردند هیجان ها را درک کنند. این که چه چیزی باعث به وجود آمدن آن ها می شود. معنی و مفهوم و عواقب نتایج آن ها چیست؟ با این حال متضاد آن ها هستند. تفکر عمده در مورد هیجان ها این بود که آن ها معمولا باعث میشوند تا مردم حواس شان پرت شود و نتوانند به طور منطقی و در آرامش روی اطلاعات انتزاعی فکرکنند. یعنی نتوانند هوش خود را به کار ببرند .
۲-۱۱- هوش هیجانی: دو نظریه
این تعبیر که هیجان ها نوعی اطلاعات هستند کمک کرد تا در سال ۱۹۹۰مفهومی کاملا پروبال گرفته از هوش هیجانی ظاهر شود. دو روان شناس آمریکایی مالووی و جان مایر اولین کسانی بودند که این اصطلاح را به کار بردند و کارهای آکادمیک آن ها را در این زمینه پایه و برای کارهای بعدی فراهم کردند .
مالوی و مایر در رساله بی نظیر خود به سال ۱۹۹۰هوش هیجانی را نوعی از هوش توصیف کردند که توجه به احساسات و هیجان های خود فرد و دیگران فرق گذاشتن بین آن ها و استفاده از این اطلاعات برای هیجان های افکار و اعمال فرد شامل می شود. با اینکه مقیاس های هوش هیجانی از روی ضریب هوش برداشته شده است.که به آن ضریب هوش هیجانی یا هوش بهره میگویند .