«در حوزه آزمون درک وفهم »سازگاری اجتماعی و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز «موقعیت های اجتماعی »مورد بررسی قرار میگیرد.
پژوهش های انجام شده توسط سیپس (Sipps)وهمکارانش (۱۹۸۷)نیز نشان میدهد که بین درک وفهم تصاویر وشاخص های هوش اجتماعی پرسش نامه شخصیت کالیفرنیا (Cpi)،هم بستگی معنا داری وجود دارد .(شریفی ۱۳۷۵)علاوه براین موارد ،وکسلر در کارهای خود با تلاش های «دال»مبنی بر سنجش جهات غیر شناختی هوش نیز اشاره کردهاست . نتیجه کوشش ها دال – همان گونه که پیش از این نیز عنوان گردید – در مقیاس رشد اجتماعی واینلند (Winlend)منعکس است . لیپر (Leeper 1984)نیز بر این باور بود که تفکر هیجانی بخشی از «تفکر منطقی »است . وبا این نوع تفکر ،یا به معنایی کلی تر «هوش »کمک میکند روان شناسان دیگری نظیر مییر (Meyer 1993)وسالووی نیز پژوهش های خود را بر جنبههای هیجانی هوش متمرکز کردهاند .پژوهشگران از طریق سنجش مفاهیمی مانند مهارت های اجتماعی ،توانمندیهای بین فردی رشد روان شناختی وآگاهی های هیجانی که همگی مفاهیمی مرتبط با هوش هیجانی هستند ،بررسی ابعاداین هوش پرداختهاند . دانشوران علم اجتماعی نیز به کشف روابط بین هوش هیجانی وسبک های مختلف مدیریت ورهبری و عملکردهای فردی وتغییرات درون فردی واجتماعی وانجام ارزش یابی از عملکردهای فردی و گروه ،همت گماشته اند .
شایان ذکر است که ایده هوش هیجانی پس از ۵۰سال بار دیگر توسط گاردنر (۱۹۸۳)استادروان شناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد . گاردنر هوش را مشتمل بر ابعاد گوناگون زبان ،موسیقیایی ،منطقی ،ریاضی،جسمی ،میان فردی ،درون فردی میداند . اووجوه شناختی مختلفی را با عناصری از هوش غیر شناختی یا به گفته خودش «شخصی »ترکیب کردهاند . بُعد غیر شناختی (شخصی )مورد نظر گاردنر مشتمل بر دو مؤلفه کلی است که وی آن ها را با عناوین استعدادهای درن روانی ومهارتهای (میان فردی )معرفی میکند .
اختلال وسواس – بی اختیاری
۱ – تعریف
مفهوم وسواس ، فکر « محاصره » و مفهوم « بی اختیاری » فکر اجبار را القاء میکند و درک این مفاهیم بدون مرتبط ساختن آن ها با « من » فرد که در بیان آزادانه فکر ، تجسم و عمل خویشتن ، احساس محدودیت میکند ، امکان پذیر نیست ؛ محدودیتی که فقط بر اساس و به وسیله فعالیت مرضی درهم شکسته میشود و آرامش موقت ، تنها از طریق تکرار به دست میآید .
بیمار نسبت به اختلال خود هشیار است و آن را تحمیل شده و مرضی میپندارد ، یعنی در واقع ، اختلال را نمیپذیرد بلکه آن را تحمل میکند . مع هذا در پاره ای از شخصیتهای وسواسی ، نشانه مرضی به منزله بخشی از سازمان یافتگی روانی فرد در میآید ( آیسنک ، ۱۹۷۹ ) .
بناب این ، وسواس در واقع فکر ، کلمه یا تصویری است که به رغم اراده انسان ، به هشیاری وی هجوم میآورد ، سازمان روانی را تحت سیطره خود قرار میدهد و اظطراب گستردهای را در فرد بر میانگیزد .
وسواسها را به علت جنبه تحمیلی آن ها نمیتوان با نگرامنهیای مفرط درباره مسائل واقعی یکسان دانست ، چراکه تلاش فرد به منظور بی توجهی یا مقاوت نسبت به آن ها به تشدیدتر از پیش ، از نو بروز میکنند .
گرچه ممکن است چندین نوع وسواس همزمان با یکدیگر در یک شخص مشاهده شود اما متخصصان بالینی ، متمایز کردن انواع وسواسها را مفید دانستهاند :
تصویرهای وسواسی گاهی ذهن را به گونهای تسخیر میکنند که گویی تصویر بر آن حک شده است . مثلا مادری میتواند مدام تصویر به خون آلوده فرزندش را ببیند و یا فردی ممکن است بدون وقفه ، صحنه های منع شده جنسی را تصویر سازی کند .
فکر وجود میکرب در همه جا و ترس از خطر سرایت بیماری موجب میشود تا فرد از دست زدن به همه چیز اجتناب کند .
تردیدهای وسواسی ممکن است بر زندگی گذشته و یا آینده متمرکز شوند . تردید وسواس آمیز نسبت به گذشته ، به باز پدید آوری دائم آن منجر میشود و پرسش فرد از خود درباره درست بودن اعمال گذشته و پیامدهای آن ها ، دلمشغولی اصلی وی را تشکیل میدهد . تردید نسبت به آینده زندگی را دچار اختلا میسازد . چراکه توانایی تصمی گیری را از فرد سلب میکند .
اعمال بی اختیار ( شستن ، وارسی کردن ، لمس کردن و جز آن ) به منزله رفتارهای انعطاف ناپذیری هستند که شخص برای پیشگیری یا کاهش حالت درماندگی و اضطراب ، خود را مجبور به انجام آن ها میبیند و تصور میکند که اگر ان اعمال را انجام ندهد ، حادثهای وحشتناک که ماهیت آن نیز مشخص نیست ، به وقوع خواهد پیوست .
بدین ترتیب مشاهده میشود که رفتارهای وسواسی دارای دو دامنهاند :
-
- افکار وسواسی ( وسواس ذهنی شده ) ؛
- اعمال اختیار
گرچه پاره ای از افراد مبتلا به وسواس میتوانند تنها دارای افکار وسواسی یا اعمال بیاختیار باشند ، اما در اغلب موارد افکار وسواسی با اعمال بی اختیار همراهند . در واقع ، اعمال اخیر غالبا به منزله پاسخی در برابر افکار وسواسی هستند . به عنوان مثال ، اگر فردی مدام درباره ایمنی خانه خود تردید کند ، ممکن است به وارسی مکرر قفلها یا شعلههای گاز و غیره بپردازد و یا اگر کسی به گونهای وسواس آمیز از سرایت بیماری بترسد ، احتمال دارد که با شستشوی دائم خود با این فکر وسواسی مقابله کند . بدین ترتیب ، بسیاری از افکار وسواسی به اعمال بی اختیار منجر میشوند . اما در پارهای از موارد ، اعمال بی اختیار با اضطراب توام نیستند و در صورت اخیر شاید بهتر باشد که اصطلاح اعمال آیینی در مورد آن ها به کار بسته شود .
گرچه وسواس _ بیاختیاری معمولا در نوجوانی یا نخستین سالهای جوانی آغاز میشود اما امکان بروز آن در خلال کودکی نیز وجود دارد ( DSM IV ، ۱۹۹۴ ) .
کانر این نکته را تأیید میکند که بندرت کودکان قبل از سنین چهارده تا پانزده سالگی را به علت وجود وسواس _ بیاختیاری به مراکز درمانگری ارجاع میدهند ، با این حال مولفان دیگر( هال ، ۱۹۳۲ ؛ برمن ، ۱۹۴۲ ؛ رگنر ، ۱۹۵۹ و دیگران ) به مواردی اشاره کردهاند که در کودکان کمسن آغاز شده است . بر اساس نظر آنتونی ، تقریبا ۲۰ درصد از اختلالهای وسواسی قبل از پانزده سالگی و ۵۰ تا ۶۰ درصد آن ها قبل از بیست سالگی ، شروع میشوند ( آنتونی ، ۱۹۶۷ ) .
جاد بر اساس مشاهدهی ۴۰۵ کودک دوازدهساله یا کم سن تر ، ۳۴ مورد وسواس – بیاختیاری را خاطر نشان میسازد که از آن میان ، فقط پنج کودک دارای منظومهی نشانه های وسواس- بیاختیاری بودهاند .
بررسی سوابق بزرگسالان وسواسی نشان میدهد که نخستین تجربه هایی که میتوانند به منزله نشانه مرضی در نظر گرفته شوند زودرس بودهاند . اسکوگ ( ۱۹۶۵) که به بررسی آمارای وسیعی درباره نشانگان وسواس در بزرگسالان دست زده است ، عقیده دارد که اختلالهای وسواسی بسیار زودتر از بینظمیهای روانی دیگر متجلی میشوند . وی خاطر نشان میسازد که این نشانه ها در ۵ تا ۶ درصد از موارد ، قبل از ده سالگی ، در ۱۰ درصد بین ده تا چهاردهسالگی و در ۱۵ تا ۱۶ درصد بین چهارده تا نوزده سالگی بروز کردهاند .