شخصیت را شاید بتوان اساسیترین موضوع علم روانشناسی دانست زیرا محور اساسی بحث در زمینههایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، تفکر، عواطف و احساسات، هوش و مواردی از این قبیل است. به عبارتی، موارد فوق الذکر اجزای تشکیل دهنده شخصیت به حساب میآیند (کریمی ۱۳۸۹).
توجه به تفاو تهای فردی بین انسانها از دیرباز مورد توجه روان شناسان بوده است، به طوری که این امر با بررسی شکل ظاهری بدن (اندازه گیری قد، وزن و…..) شروع شد و با نسبت دادن ویژگیهای شخصیتی به ویژگیهای ظاهری (شکل ظاهر بدن) پیش رفت. سپس به حواس، از حواس به ادراک، از ادراک به شناخت، از شناخت به اجزاء و فرایند شناخت (توجه، ادراک، پردازش، حافظه و…) پرداخته شد و سرانجام سبکها و ترجیحات یادگیری مورد توجه قرار گرفت (علی آبادی، ۱۳۸۲). از آنجایی که انسا نها در ابعاد مختلف دارای تفاوتهایی هستند و این تفاوتها در توانایی ها، استعدادها، رغبتها و سرانجام در شخصیت افراد نمود مییابد، شناخت ویژگیهای شخصیتی یادگیرندگان و هدایت آن ها در انتخاب رشته تحصیلی مناسب، این امکان را فراهم می آورد تا آن ها با شناخت و آگاهی، مسایل را با علایق و صلاحیتهای خود تطبیق داده، و از نظر روحی و روانی محیط زندگی و زمینههای شغلی و تحصیلی خود را ایمن سازند و در آن محیط، تواناییها و مهارتهای خویش را به کار گیرند و استعدادهای واقعی خود را به منصه ظهور برسانند. بنابرین، توجه به رغبتهای مختلف تحصیلی و شغلی و ویژگیهای شخصیتی افراد موجب هدایت آن ها در زمینههای تحصیلی و شغلی مناسب و افزایش انگیزه و توانمندی آن ها میگردد (مرادی بانیارانی، ۱۳۸۴).
این ویژگیهای شخصیتی[۱۵] در حقیقت به عنوان محرکههای خلق و خو، برای دستیابی به هدف تلقی میشوند. به این معنا که این خصوصیات انسان را مستعد انجام رفتارهای مختلف، در موقعیتهای خاص، میکند (پروین ۱۹۹۶؛ به نقل ازنصری ۱۳۹۱).
یکی دیگر از نظریههای شخصیت که سعی در توجیه منش و خوی افراد با تمایلات و گرایشهای آنان دارد، دیدگاه گرایشی[۱۶] است، این دیدگاه معتقد است، گرایش ها، خصوصیاتی هستند که افراد با خود حفظ میکنند، به خود آن ها تعلق دارند، و جزیی از آن ها هستند. سه رویکرد منشعب شده از دیدگاه گرایشی شامل، رویکرد تیپ و خصیصه (صفت) رویکرد نیازها و انگیزه ها، رویکرد زیست شناسی و خلق و خو میباشد (کارو و شی یر[۱۷]؛ به نقل از پروین ۱۳۸۱).
هیلگارد شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوه های تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند» تعریف کردهاست در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را به صورت «مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیشبینی رفتار فرد میشوند» تعریف میکنند. شخصیت[۱۸] از ریشه لاتین Persona که به معنی «نقاب و ماسک» است گرفته شده است و اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم بر چهره میگذاشتند و این تعبیر تلویحاً به این موضوع اشاره دارد که «شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد». شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه، احساسات، ادراک شخص از خود، وجهه نظرها، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
کوشش دانشمندان برای توصیف و طبقهبندی منش آدمی را میتوان در یونان باستان ردیابی کرد. در عهد باستان، تفاوت افراد را از نظر خلق و مزاج به غلبه یکی از مزاجهای چهارگانه (خون، صفرای سیاه، بلغم و صفرای زرد) نسبت میدادند و بر این اساس، افراد را به چهار سنخ یا تیپ شخصیتی: دموی مزاج، سوداوی مزاج (مالیخولیایی)، بلغمی مزاج و صفراوی مزاج طبقهبندی میکردند. بدین ترتیب، ضمن اینکه افراد به سنخهای مختلف شخصیتی طبقهبندی میشدند علت تفاوتهای فردی نیز توجیه میشد. این نظریه تا قرن ۱۹ همچنان دوام یافت.
شخصیت مفهومی است که تقریبا به اندازه مکاتب گوناگون در روانشناسی، تعاریف گوناگون درباره آن وجود دارد. رویکردهای روانکاوی، پدیدارشناختی، عاملی، یادگیری، پردازش اطلاعات و دیدگاه صفات از مهمترین مکاتبی هستند که به مقوله شخصیت پرداختهاند. مسأله تعریف شخصیت یک مشکل عمده است، آلپورت[۱۹] (۱۹۳۷)، توانست حدود ۵۰ معنا را برای این اصطلاح مطرح کند. در تعریف شخصیت، باید چند نکته را در نظر گرفت. نخست، هر شخص یگانه و بی همتاست زیرا هیچ دو فردی از نظر خلق، علائق رفتار و دیگر ویژگیهای شخصیتی کاملا مشابه نیستند. دوم، افراد در همه موقعیتها به شیوه یکسان رفتار نمیکنند. رفتار هر شخص ممکن است از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد. سوم، گر چه هر فرد یگانه و بی همتاست و رفتارش در همه موقعیتها کاملاً یکسان نیست، در رفتار آدمی وجه اشتراک قابل ملاحظه ای وجود دارد. به عبارت دیگر هر چند در جزئیات رفتار آدمی تفاوتهایی دیده میشود، بیشتر مردم الگوهای رفتار نسبتا ثابت دارند (کاردیوسی[۲۰] ۱۹۹۸).
نظری اجمالی به تعاریف شخصیت، نشان میدهد که تمام معانی شخصیت را نمیتوان در یک نظریه خاص یافت. برای مثال کارل راجرز شخصیت را یک خویشتن سازمان یافته دایمی میدانست که محور تمام تجربه های وجودی است. یا گوردن آلپورت شخصیت را مجموعه عوامل درونی که تمام فعالیتهای فردی را جهت میدهد تلقی کردهاست. واتسن شخصیت را مجموعه سازمان یافتهای از عادات میپنداشت و زیگموند فروید، عقیده داشت که شخصیت از نهاد (ID)، خود[۲۱] و فراخود[۲۲] ساخته شده است.
درباره صفات شخصیتی، دو بُعد از شخصیت را روانشناسان مد نظر میگیرند که یکی، (برون گرایی[۲۳]) و دیگری (درون گرایی[۲۴]) میباشد. سال هاست که هیچ بُعدی از شخصیت به اندازه بُعدی که به وسیله این دو کلمه بیان میشود، جلب توجه نکرده است.
روانشناس مشهور آلمانی بنام کارل گوستاف یونگ[۲۵] برون گرایی و درون گرایی را چنین تعریف میکند:
برون گرا، شخصی است که بیشتر به اشیا و اشخاص جهان بیرون علاقمند است، و درون گرا، شخصی است که بیشتر به افکار و احساسات خود علاقه دارد. برون گرا در زمان حال زندگی میکند، به دارایی و موفقیت خود ارزش قایل است، ولی درون گرا در آینده زندگی میکند و به ملاکها و عقاید خود ارج می نهد. برون گرا به جهان محسوس و قابل لمس علاقمند است، در حالی که درون گرا به نیروهای زیر بنایی و قوا نین طبیعت علاقه دارد. برون گرا اهل عمل است، دارای عقل متعارف و درونگرا اهل تخیل و ادراک شهودی است. برون گرا مایل به عمل است و به آسانی تصمیم میگیرد، در حالی که درون گرا تحلیل و طرح را ترجیح میدهد و پیش از تصمیم گیری تردید نشان میدهد (به نقل ازشاملو ۱۳۸۲).